خانه  > slide, دگرباشان جنسی  >  بی خانمان ها و فاکتور هویت جنسی؛ گفتگو با یک شهروند/رضوانه محمدی

بی خانمان ها و فاکتور هویت جنسی؛ گفتگو با یک شهروند/رضوانه محمدی

ماهنامه خط صلح – قوانین بین المللی در زمینه حقوق بشر، حق داشتن مسکن مناسب را برای همگان از زن، مرد و کودک الزامی می داند. این حق در اعلامیه جهانی حقوق بشر( ۱۹۴۸) و میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی(مصوب ۱۹۶۶) به رسمت شناخته شده است. این موضوع به حدی اهمیت دارد که سازمان ملل متحد، گزارشگر ویژه ای نیز به آن اختصاص داده است. همچنین در اطلاعیه رسمی شماره ۲۱ این سازمان درباره حق داشتن مسکن مناسب، یک بخش مجزا را به افراد بی خانمان اختصاص داده است.

رضوانه محمدی

این سند در همین باره تصریح می کند که برخی گروه های اجتماعی و یا افراد به دلیل تبعیض، مورد ننگ واقع شدن و یا ترکیبی از چند عامل، دشوارتر از دیگران می توانند به مسکن مناسب دسترسی داشته باشند و دولت ها باید به این گروه های آسیب پذیر توجه بیشتری کنند.
گزارشگر ویژه سازمان ملل درباره افراد بی خانمان می گوید: «شاید بارزترین و شدیدترین نشانه، فقدان احترام برای رعایت حق مسکن مناسب باشد». علی رغم آن که هیچ تعریف جهان شمولی برای واژه بی خانمان وجود ندارد، اما سازمان ملل تعریف مشخصی برای این افراد دارد: «خانواده های بدون سرپناه که اموال محدودشان را با خود حمل می کنند و در خیابان ها، راهروها، اسکله ها و هر مکان دیگری به شکل کم و بیش تصادفی می خوابند».

نبود یک توافق جهانی در تعریف واژه بی خانمان، سبب شده است که داده های محدودی درباره مقیاس این پدیده در دسترس باشد و همین امر نیز مانع از ایجاد استراتژی منسجم برای جلوگیری از این پدیده می شود.

به باور گزارشگر ویژه این موضوع، فقر مهمترین عامل مشترک در میان افراد بی خانمان است و فاکتورهای دیگری همچون بیکاری، نبود سیستم تامین اجتماعی، نبود مسکن ارزان قیمت، جابه جایی اجباری، درگیری ها و بلایای طبیعی همچنین عدم توجه به آسیب پذیرترین گروه های جامعه نیز تاثیرگذار هستند.
در یکی از آخرین آمارهایی که سال گذشته توسط شهردار سابق تهران ارائه شده، تنها شهر تهران پانزده هزار بی خانمان را در خیابان های خود جای داده است و این آمار فارغ از دیگر کلان شهرهای ایران است. منابع رسمی ظرفیت گرمخانه های تهران را تنها پنج هزار نفر اعلام می کنند و این به معنای بیش از ده هزار نفر بی خانمان و بدون سرپناه است.

افراد جامعه «ال.جی.بی.تی» نیز سهم مشخصی از این جمعیت را به خود اختصاص داده اند. بنا به آمار موسسه ویلیام(۱) در ایالات متحده، ۱٫۶ میلیون جوان در این کشور تجربه بی خانمانی داشته اند که ۴۰ درصد از این افراد متعلق به جامعه «ال.جی.بی.تی» هستند، این آمار در حالی است که جمعیت نوجوانان « ال.جی.بی.تی» در این کشور، تنها ۷ درصد تخمین زده می شود.

براساس این مطالعه، ۴۶ درصد از نوجوانان « ال.جی.بی.تی» بی خانمان، به دلیل عدم پذیرش گرایش جنسی و یا هویت جنسیتی خود توسط خانواده طرد شده اند، ۴۳ درصد از آن ها توسط خانواده هایشان از خانه بیرون انداخته شده اند و ۳۲ درصد نیز در در خانه تجربه خشونت فیزیکی، عاطفی و یا آزار جنسی داشته اند.
همچنین براساس پژوهش انحمن استون وال در بریتانیا، یکی از قدیمی ترین انجمن های « ال.جی.بی.تی» در این کشور، نزدیک به ۶۰ درصد « ال.جی.بی.تی»های بی خانمان اظهار داشته اند که گرایش جنسی و یا هویت جنسیتی آن ها مستقیما با بی خانمانی آن ها در ارتباط است.
پژوهش دیگری در همین کشور توسط موسسه آلبرت کندی تراست(۲)، اظهار می کند که، نزدیک به ۴۵ درصد نوجوانانی که بی خانمان شده اند از خانواده های مذهبی، عمدتا مسیحی و مسلمان، هستند.

تجربه زندگی در خیابان برای افراد جامعه « ال.جی.بی.تی» پس از خروج از خانه نیز متفاوت با دیگران است و معمولا برای یافتن سرپناهی که آنان را بپذیرد و یا به آنان احترام بگذارد، دچار مشکل می شوند. این افراد در زمان زندگی در خیابان نیز بیش از سایرین در معرض خشونت و آزار قرار دارند.(۳)
تمامی این آمار و ارقام مربوط به ایالات متحده و بریتانیا است، یعنی کشورهایی که نه تنها همجنس خواهی در آن ها قانونی، بلکه افراد همجنس نیز می توانند با هم ازدواج کنند. در نبود منابع مستقل و آمارهای رسمی در ایران هرگونه اظهارنظری در این زمینه، غیردقیق است.

در ادامه یک همجنس گرای ایرانی از زندگی خود در خیابان می گوید:

رضا، همجنس گرای ۳۳ ساله ساکن تهران، که تجربه یک سال زندگی در خیابان های این شهر را داشته، از تجربه خود با هیراد، فعال «ال.جی.بی.تی» ساکن ایران، که تهیه این گزارش با کمک وی ممکن شده است، سخن می گوید. رضا از ۹ سال قبل مستقل از خانواده زندگی می کند و یک سال اول را در خیابان گذرانده است.

رضا جان چه اتفاقی افتاد که شما مجبور به ترک خانه شدی؟
خانواده می خواستند که من ازدواج کنم و با فشاری که روی من می آوردند، از حس و حال و گرایشم درکی نداشتند. آدم های مذهبی ای که می خواستند، مثل خودشان زندگی کنم. بعد چند سال اصرار برای ازدواج، من دیگه تحملش را نداشتم و تصمیم گرفتم که به خانواده خودم از گرایشم بگویم.
پدرم گفت ازدواج کن. گفتم نمی توانم. گفت خب دلیلت چیه گفتم دلیلم این است که چیزی که من هستم را شما درک نمی کنید و چیز بدی می دانید. پرسید مثلا چیه؟
گفتم من به جنس مخالفم حسی ندارم و دوست دارم با همجنس خودم یک زندگی داشته باشم. پدرم هم لطف کرد یه افسری جانانه زد زیر گوشم(پوزخند می زند) و این شد که چند مدتی تحت فشار آن ها بودم. بعد از آزمایش و این ها.

برای آزمایش شما را بردند؟
آره بردند آزمایش پزشکی قانونی که ببینند آسیب دیدگی جنسی، چیزی دارم یا نه.
بعدش خب من تا اون موقع با کسی رابطه نداشتم چون می ترسیدم. خانواده حتی بدون حضور من برای من خواستگاری رفتند و به من فشار می آوردند. من هم جداگانه رفتم با خانواده دختر صحبت کردم و گفتم این ها سرخود آمده اند و من دوست ندارم ازدواج کنم.
یک مدت تحت هر شرایطی، کلا داشتم کتک می خوردم. دیدم هیچ کس حمایتی از من نمی کند. یک روز رسیدم خانه و از در که وارد شدم. زدند توی سرم و من بی هوش شدم. وقتی که به هوش اومدم. فهمیدم سه روز در این حال بوده ام و دست و پای من جوری شده بود که تا مدتی اصلا نمیتوانستم توی خونه راه بروم. بعد فهمیدم پدر و برادرهایم در بیهوشی من را یک کتک اساسی زده اند.

بعد تصمیم به خروج از خانه گرفتی؟
تصمیم گرفتم در خانه نمانم. نه محبتی می دیدم نه کسی درکم می کرد و تنها به فکر این بودند که عقاید خودشان را به من تحمیل کنند. بعد از دو سه ماه که توی خانه خوابیده بودم و بعد این همه فحش و منت. از خانه خارج شدم و نمی خواستم پیش فامیل یا دوستی بروم چرا که کسی نبود که بدون منت به من کمک کند.
اولین جایی که به ذهنم رسید یک قبرستان قدیمی بود. دیوارها کاهگلی بود. یک جورایی واقعا خوفناک بود. تنها جایی که از گزند دیگران و ماموران به ذهنم رسید می توانم در امان باشم. قبرستان بود. وقتی وارد قبرستان شدم اول خیلی می ترسیدم اما رفتم جلوتر و خیلی خسته و گشنه بودم و رفتم مابین دو تا قبر که کمی سرسبز بود، بخوابم. ترسناک بود اما یک صدایی درونم گفت که راحت بخوابم و جای همه ما یک روزی همین جا خواهد بود.
من یک سال تمام در قبرستان و پارک ها می خوابیدم. خوراکی هم نداشتم. از میوه های درخت ها وابسته به فصل می خوردم. مثلا درخت توتی چیزی بود. وزنم آمده بود روی ۵۵ کیلو. خیلی ضعیف بودم و احتمال زنده بودنم یک درصد بود. بعد یک کاری پیدا کردم و بعد از چند وقت صاحب کارم از ظاهر خاکی من سوال پرسید. گفت تو خانه نمیری بخوابی؟
گفتم یه جریانی هست که کسی برام ارزش قائل نشد و منم از خانه آمدم بیرون. باهام حرف زد و حسم را درک کرد. برایم یک خانه گرفت با وسایل و با کارکردن پیشش، قسطی پولش را دادم. بعدها که از دنیا رفت من باز هم بیکار شدم اما دیگر یک سرپناه برای خودم داشتم و هم چنان جرات نمی کردم حسم را به کسی بگویم و با کسی باشم و هنوز هم مستقلم، اما تنها هستم.
شب ها توی قبرستان بودم و روزهایی که بیکار بودم توی پارک می خوابیدم. چون اگر شبها توی پارک بخوابی احتمال آزارجنسی وجود دارد اما توی قبرستون کسی مزاحمم نمی شد.

کسی را دیدی که شرایط تو رو داشته باشد و در خیابان بخوابد؟
توی پارک که دیده می شد. می دیدم کسانی که هم حس های خودم بودند. می دیدم که این ها را اذیت می کردند و یا به زور می بردند برای تجاوز جنسی.

توسط پلیس یا بسیج بازداشت شدید؟
یک شب که توی پارک خوابیده بودم، چون می خواستم تجربه کنم توی پارک خوابیدن به چه شکل است. پلیس من را گرفت و یک شب بازداشتگاه خوابیدم. دنبال پرونده ای از من بودند و واقعا خوب شد که گرایش من را نفهمیدند. چون پلیس های ایران اگر بفهمند گی یا ترنس هستی مطمئن باشید به شما تجاوز هم می کنند.
ظاهر من گرایشم را نشان نمی داد و گفتم که بی خانمان هستم و برای همین فکر کردند شاید دزد هستم یا پرونده ای دارم اما صبح آزادم کردند.

اگر دوست داری به این سوال جواب بده، آیا در آن مدت هیچوقت کار جنسی انجام دادی؟

من از وقتی که از خانه خارج شدم، سعی کردم گمنام بمانم و همیشه کار کردم و تلاش کردم وارد کار جنسی نشوم. همیشه دنبال کسی بودم که به درد هم بخوریم و با هم زندگی کنیم اما متاسفانه توی ایران امکانش نیست.

کسی را میشناسید که او هم به دلیل گرایش یا هویت جنسیتی خود از طرف خانواده طرد شده باشد و در خیابان باشد؟
در ایران خب زیاد اتفاق می افتد که از خانواده به دلیل گرایش طرد می شوند و متاسفانه به دلیل ظاهرشان نمی توانند کاری هم پیدا کنند و مجبور به کار جنسی می شوند تا به این شکل مستقل بشوند. توی ایران متاسفانه زیاد هستند این آدم ها.

حرف آخری داری؟
حرف آخر این که ماها واقعا در کشوری زندگی می کنیم که کسی به فکرمان نیست و ترس صبح تا شب ما یک طناب دار است. امیدوارم یک روزی برسد که آزادانه کنار کسی بتوانم زندگی کنم. آرزو زندگی آزادانه را برای همه حس هایم دارم.

تشکر بابت وقتی که در اختیار خط صلح قرار دادید.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید