خانه  > slide, اندیشه و بیان  >  عیسی سحرخیز: خاموشی به این معنا نیست که اعتراضی وجود ندارد/ علی کلائی

عیسی سحرخیز: خاموشی به این معنا نیست که اعتراضی وجود ندارد/ علی کلائی

ماهنامه ی خط صلح – عیسی سحرخیز، از روزنامه نگاران با سابقه کشور و از بنیانگذاران انجمن دفاع از آزادی مطبوعات ایران است. مدیر کل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد در دولت اصلاحات و مدیر مسئول روزنامه توقیف شده “اخبار اقتصاد” و ماهنامه توقیف شده “آفتاب” در سال های گذشته بارها طعم زندان را چشیده و حبس در زندان های مختلفی از اوین تا رجایی شهر را تجربه کرده است.

گفتگو از علی کلائی

با این فعال اصلاح طلب و روزنامه نگار سرشناس در خصوص اعتراضات سراسری دی ماه سال ۹۶ به گفتگو نشستیم تا ابعاد مختلف این واقعه را از نگاه وی بررسی کنیم. سحرخیز اما در نگاه به این اعتراضات سراسری گسترده، آن را دارای عمق چندانی ندانسته و این عدم وجود عمق و پویا نبودن را به دلیل عدم استمرار آن می داند. او اما جامعه ایران را آماده انفجار می داند و می گوید که در کنه این جامعه بی اعتمادی رسوخ کرده است. آقای سحر خیز می گوید: “در جامعه ما همه نسبت به وضعیت و شرایط موجود آگاه هستند، ولی چون خودشان چندان کنشگر نیستند و آمادگی این کنش را ندارند –به هر حال اقشار مردم نیز منافع خودشان را دارند- شوکه می‌شوند”.

مشروح گفتگوی خط صلح با آقای عیسی سحرخیز با موضوع بررسی اعتراضات سراسری دی ماه ۱۳۹۶ را در ذیل می خوانید.

در دی ماه گذشته شاهد گسترده ترین اعتراضات در طول چهار دهه حیات جمهوری اسلامی بودیم. به نظر شما چه شد که این اعتراضات به سرعت گسترش پیدا کرد و به شهرها و نقاط دورافتاده کشور رسید؟

اجازه دهید در ابتدا نکاتی را خدمت شما عرض کنم. نکته اول این است که اگرچه این اعتراضات گسترده بود، ولی به باور من عمق چندان زیادی نداشت. منظورم از این عمق این نیست که نارضایتی وجود ندارد، بلکه تعداد شرکت کنندگان آن به مقدار لازم برای یک جنبش اجتماعی نبود و به این دلیل نتوانست حمایت گسترده ای را به خود جلب کند و در مرحله ای خاموش شد. البته این خاموشی به این معنا نیست که این جنبش بار دیگر به حرکت نخواهد افتاد. این جنبش در واقع گستره و عمق لازم را نداشت و در نتیجه در کلان شهرها و به خصوص در تهران نتوانست آن حرکت لازم را ایجاد کند. طبیعتاً اگر این گستره لازم وجود داشت و کلان شهرها هم جزئی از آن بودند، بحث عمق، جلوه جدی تری پیدا می‌کرد.

نکته دوم این که به عنوان یک پیش فرض، نهادهایی از حاکمیت در شکل گیری و راه اندازی این جنبش، به ویژه در استان خراسان رضوی و در شهرهای مشهد و نیشابور نقش داشته و اقداماتی را انجام دادند. این اقدامات با هدفی خاص صورت گرفت که من پیش از این نیز گفته ام که عمدتاً دایر بر این مسئله بود که دولت را تضعیف کنند و یا حتی در شرایط ممکن آن را کنار بگذارند و دولت دیگری را با انتخابات پیش فرض یا حتی یک شرایط غیر معمول سر کار بیاورند. اگر این پیش فرض ها نباشد، ما طبیعتاً در تحلیل این مسائل دچار مشکل خواهیم شد.

اما واقعیت امر این است که در چهار دهه ای که از انقلاب گذشته، قطار انقلاب همواره حمایت بیش از ۹۰ درصد جامعه (درست یا نادرست و عمدتاً از نظر من درست) را به سمت خود داشته، اما به سرعت و شاید از همان روز اول انقلاب و بعد از پیروزی، این قطار همواره مانند یک قطار عادی در هر ایستگاهی که توقف می کند، مرحله به مرحله و قدم به قدم مسافرانش کم می شوند. این قطار متاسفانه قطاری نبود که در این ایستگاه ها مسافر جدیدی سوار کند. از این رو این مسافران دائم تخلیه شدند، تا جایی که در ایستگاه هایی که در ماه های اخیر در آن قرار داریم، تعداد بیش تری خارج شدند و این خروج در سطح بسیار بالایی شکل گرفت. در برخی موارد نیز شاید بهتر است بگوییم که اخراج بوده است و نه خروج. یعنی کسانی که هدایت قطار را در اختیار دارند، حتی بخشی از کسانی که قصد خروج نداشتند را در ایستگاه های مختلف پیاده کردند. به گونه ای که تقریباً می توان گفت تمام رؤسا، از نخست وزیرهای اولیه گرفته تا رئیس جمهورهای بعدی، همه در جاهایی یا خارج شدند و یا اخراج. تمام رؤسای مجلس تاکنون چنین وضعیتی پیدا کرده اند. بسیاری از نمایندگان مجلس، بسیاری از وزرا و معاونین وزرا و مدیرکل ها را دیدیم که چنین وضعیتی پیدا کردند.

این در مورد نسلی است که در این انقلاب سوار این قطار بودند. اما همان‌طور که گفتم، این قطار انقلاب نتوانست مسافرین جدید را سوار کند و در نتیجه نسلی که اکنون چهار دهه (اگر افرادی را که در زمان انقلاب زیر ۱۰ سال داشتند نیز حساب کنیم، پنج دهه) از عمرشان می‌گذرد، تقریباً سوار بر این قطار نشدند. یا تماشاچی بودند و یا بعضاً کسانی بودند که به دلیل نارضایتی که داشتند، مانند زمان قدیم در جنوب شهر از سر خشم و از سر بازی سنگ به شیشه های این قطار می زدند و نارضایتی و خشم خود را این گونه نشان می دادند.

تحلیل من این است که اگرچه نارضایتی باید در اقشار محروم جامعه و شاید هم تحصیل نکرده وجود داشته باشد، ولی این نارضایتی عمدتاً برآمده از کسانی بود که تحصیل کرده و دانشگاه رفته بودند. بسیاری از آنان کسانی بودند که خود را محذوفین این جامعه می دانستند؛ کسانی که نمی توانند سوار بر این قطار انقلاب شوند یا از آن پیاده شده اند. افراد تحصیل کرده ای که شغلی ندارند. کسانی که فساد، بی عدالتی، نابرابری و رانت خواری را می بینند. در عین حال که خودشان از بسیاری از مزایا محروم هستند، افرادی را می بینند که دهان خود را باز کرده و سرشان را رو به آسمان گرفته اند تا از “نعمت الهی” پول نفت بهره بگیرند. آن ها نه تنها محروم هستند، بلکه به گونه های مختلف از جیبشان پول برداشته و خرج دیگران می شود. این دیگران یا در داخل جامعه هستند و یا حتی خارج از جامعه و در کشورهای دیگر زندگی می‌کنند و حتی جزو این مملکت نیستند، اما کماکان از این پول بهره مند می شوند.

این نارضایتی ها که مجموعه گسترده ای از عوامل را شامل می شود، نه تنها از حامیان انقلاب و حاکمیت کسر می کند که حتی ممکن است مانند برف در زمستان که از قله کوه راه افتاده و تبدیل به بهمنی شده عمل کند؛ روز به روز گسترده تر می شود و در دامنه کوه مشکلات جدی به وجود می آورد.

در بخش اول صحبتتان اشاره کردید که این جنبش اجتماعی، جنبش پویایی نبود. منظور از پویا نبودن چیست؟

منظور من از پویا نبودن این بود که استمرار نداشت. این جنبش را با وضعیتی که در دو رویداد پیشین (انقلاب و جنبش اصلاحات) اتفاق افتاد، مقایسه کنید. شما می بینید که در انقلاب ابتدا هر چهل روز یک شهر اعتراض می کرد و هر قدر جلوتر رفته و به انقلاب نزدیک تر می شویم، این فاصله زمانی تبدیل به هفته و سپس روز می شود. به گونه ای که در بازه زمانی خروج شاه از ایران تا انقلاب (از ۲۶ دی تا ۲۲ بهمن)، هر روز درگیر این تظاهرات کلی و سراسری هستیم.

نمونه دیگر نیز جنبش اصلاحات است. در سال ۸۸ قبل از اعلام نتایج انتخابات و در واقع همان شب اول پیش از بسته شدن صندوق ها، تعدادی دستگیر شدند. تقریباً تمام کادر مرکزی احزابی که جزو جنبش اصلاحات بودند و یا بخشی از آن ها که جزو اپوزیسیون بودند، بازداشت و به سرعت به زندان منتقل شدند. دبیران کل آن ها، شورای مرکزیشان، بسیاری از روزنامه نگاران و تعداد زیادی از فعالان مدنی را دستگیر کردند. با این حال، در خیابان هم صحنه خالی نمی شود. اما از آن جایی که حاکمیت خود نمی خواست در این جریان نقشی پیدا کند، به سرعت در دیگر شهرها حکومت نظامی برقرار کرد و جریان های حامی را شناسایی کرد. در آن زمان این گستردگی مورد بحث وجود نداشت و این جریانات را در شهرهای کوچک نمی‌دیدید. اما در اعتراضات اخیر شاهد بودیم که تعداد شرکت کنندگان افزایش پیدا کرد اما عمق و استمرار لازم را نداشت.

اگر بخواهیم این اعتراضات را با یک دریاچه مقایسه کنیم، این دریاچه بسیار کم عمق است که حتی در جاهایی به چند سانتیمتر هم می رسد. تعداد شرکت کننده ها بسیار محدود بود. البته فیلم های بسیاری از تجمعات گوناگون در فضای مجازی پخش شد، اما اکنون با کثرت رسانه های جدید، هر کسی می تواند حتی از جمع محدودی فیلم گرفته و اظهار کند که تظاهراتی وجود داشته است. واقعیت امر این است که این جنبش نتوانست جمع زیادی را به خود جلب کند. عده‌ای کنشگر در این ماجرا شرکت کردند، ولی با این حال آن پویایی مردمی را که لازمه گسترش آن بود، نداشت و در نتیجه به راحتی خاموش شد. این خاموشی به این معنا نیست که دیگر نارضایتی وجود ندارد. نارضایتی وجود دارد و عمق آن نیز زیاد است، اما افرادی نداشت که اهل ریسک باشند و قبول کنند که پس از مدتی که فقط مانند تماشاچی تشویق می کردند، اکنون باید وارد جریانات شده و به یک کنشگر تبدیل شوند.

به نظر شما آیا می توان این اعتراضات را تمام شده دانست و یا فقط باید گفت که حکومت ایران موفق به مهار آن شده است؟

من دیدگاه دیگری را مطرح می کنم. حکومت موفق به مهار آن نشد، بلکه آن شمعی که روشن شده بود، فتیله اش عمق لازم را نداشت و نخ کوتاهی بود که تا انتهای شمع نمی رفت. مردم انتظار داشتند تحولی عظیم صورت بگیرد اما این اتفاق نیفتاد و باعث ناامیدی برخی شد. در جایی حاکمیت هم وارد عمل شد و این ناامیدی را شدت بخشید. در نتیجه من این را یک موفقیت برای حاکمیت نمی دانم و در جواب سوال شما باید بگویم که فکر نمی کنم این موضوع فروکش کرده و تمام شده است. در بطن این دریا امواج متلاطمی وجود دارد که در حرکت است و اگر به خواسته ها و مطالبات مردم رسیدگی نشود، یا به گونه‌ای باشد که رضایت عمومی را جلب نکنند، این دریا دوباره طوفانی خواهد شد، تلاطمش بیش تر و امواجش بزرگ تر می شود و ضربات سنگین تری وارد خواهد کرد.

به نظر شما اعتراضات سراسری دی ماه نتیجه انباشت چه نوع مطالباتی بود؟

این اعتراضات، اعتراضات قشر کشاورز نیست که روستاییان در آن نقش زیادی ایفا کنند. حتی اعتراضات کارگری نیست. اگرچه ما اعتراض کارگری زیادی در کشور و کارخانجات داریم، ولی این دو با یکدیگر هم بستگی چندانی ندارند. در این اعتراضات برخی از سبک زندگی خود ناراضی هستند، برخی از تبعیض، برخی از رانت خواری، برخی از فساد و برخی از این که در حکومت نقشی ندارند.

افراد حاضر در خیابان ها عمدتاً جوان بودند و از دیدگاه من آن ها به یک طبقه متوسط رو به پایین و شاید بعضاً بالا هم مرتبط بودند. افراد تحصیل کرده ای بودند که اشتغال نداشته و دنبال کار بودند. می خواستند دیده شوند. این دیده شدن هم در بعد اقتصادی معنا پیدا می کرد و هم در بعد سیاسی و اجتماعی. این جوانان خواستار بیان چیزی بودند که در این چهار دهه از آن ها گرفته شده است و این که چرا در این حاکمیت و دموکراسی که همه باید در آن شرکت کنند، آن ها به گونه ای حذف شده اند. شاید بتوان گفت که این قشر محذوف نقش مهم تری را در این تجمعات داشت.

به تازگی موسسه نظرسنجی ایسپا در رابطه با اعتراضات سراسری دی ماه نظرسنجی انجام داد که نتایج آن، جمعیت ناراضیان را نزدیک ۷۵ درصد برآورد کرد. این نتایج که نشان می داد گسل های جامعه ایران از بین نرفته است. همین مسئله موضوع نشستی در مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری با حضور مشاور رئیس جمهور شد و نسبت به آن اظهار نگرانی صورت گرفت. به نظر شما گسل های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی ایران چطور دوباره فوران می کند؟

شما در آن چیزی که بهار عربی نامیده می شد، می دیدید که کوچک ترین جرقه ای باعث می شد ماجرایی شکل بگیرد. شاید ایران به دلیل دو انقلاب و چند جنبش اجتماعی که داشته، به نوعی واکسینه شده باشد. حتی شما می بینید که وقتی شخصی خودسوزی می کند، اهمیت چندانی برای مردم ندارد. مردم به مانند کسانی که در بیمارستان کار می کنند، به قدری مسائل دلخراش دیده اند که برایشان طبیعی شده؛ واکنش سریعی نشان نمی دهند و فکر می کنند که این نیز بخشی از زندگی است. هرچند که در ایران نیز با وجود واکسینه شدن مردم در مواجهه با این مسائل، هر حادثه ای می تواند مشکل ساز شود. برای مثال درگیری های اخیر دراویش را ببینید؛ ماجرا از دستگیری یک نفر شروع شد. ممکن است کسی یک بسیجی را با تیر بزند و حادثه‌ای اتفاق بیفتد. یا این که یک بسیجی وارد عمل شده و به کسی شلیک کند و این شروع ماجرا باشد.

ما در جامعه ای زندگی می کنیم که زیر آن پر از مواد محترقه و منفجره است و هر لحظه ممکن است جرقه ای زده شود. این مواد محترقه مانند جزایر پراکنده هستند؛ به گونه ای که به حریم یکدیگر ارتباط پیدا نمی کنند. جایی منفجر می شود، اما صدایش به جاهای دیگر نمی رسد. جایی آتش می گیرد، اما شعله اش به جای دیگر کشیده نمی شود. با این حال نقاطی که این مواد در آن ها کاشته یا ایجاد شده است مانند منابع فسیلی که در جامعه وجود دارد، هر روز زیادتر و ارتباطشان با یکدیگر بیشتر می شود.

اگر یک حرکت اصلاحی –اصلاحی نه به معنای معمول و ملموس، بلکه یک تحول اساسی-، در بافت و ساختار حاکمیت به گونه ای که مردم آن را حس کنند صورت نگیرد، این مواد منفجره و نقاط اتصالشان بیش تر شده و می تواند فاجعه ای ایجاد کند.

بسیاری از تحلیل گران و رسانه ها از بروز این اعتراضات شوکه شدند و این اعتراضات را ناگهانی و بی مقدمه توصیف کرده اند. این در حالیست که برخی دیگر با توجه به دلایلی اعم از فقر، بیکاری، گرانی و فسادهای موجود که رسانه ای هم شده اند، آن را واکنشی که پیش بینی آن از قبل محتمل بود، شمرده اند. نظر شما در این خصوص چیست؟

در عین حال که قابل پیش بینی بود، فکر نمی کردند که به این زودی و در این زمان اتفاق بیفتد. مثل داستان زلزله. چند سال است که می گویند در تهران زلزله بزرگی اتفاق می افتد، اما بعد از زلزله کرج، همه شوکه شدند. جامعه ایران هم این گونه است، چرا که همه می دانند فساد، تبعیض و نابرابری وجود دارد.

در جامعه ای که تمامی معاونین رئیس جمهور و یا برادران رئیس قوه قضاییه به گونه ای درگیر فساد بوده اند و یا در دفتر رهبری اش عده ای فاسد هستند (البته من به درست و غلط بودن اتهامات کاری ندارم و اساساً قصد ورود به این مسئله را ندارم)، پس از آن که اخبار این قبیل فسادها منتشر می شود، مردم چه برخوردی خواهند کرد؟ این اخبار در ذهن می نشیند. در ایران از راس مملکت همه از بالا تا پایین فاسد هستند. این فسادها حتماً هم نباید مالی باشند. فساد در جامعه ای مانند جمهوری اسلامی گاهی فساد جنسی تلقی می شود؛ فلانی با فلانی رابطه داشته یا فلان شخص به استخر زنانه رفته است. سوال که مطرح می شود این است که در چنین جامعه ای، چرا باید برای مثال در ماجرای گوسفند دزدی در خراسان، دست سارقان را قطع کنند اما کسانی که دزدی های بزرگ تری می کنند به زندگیشان می رسند؟

تمام این مسائل باعث به وجود آمدن غده ها و آبله هایی در جامعه می شود که منتظر نیشتره ای است تا کثافتش بیرون بزند. این انتظار وجود دارد، اما زمانی که اتفاق می افتد همه شوکه می‌شوند و می گویند که من انتظار روی دادن آن در امروز را نداشتم و باید فردا اتفاق می افتاد. در جامعه ما همه نسبت به وضعیت و شرایط موجود آگاه هستند، ولی چون خودشان چندان کنشگر نیستند و آمادگی این کنش را ندارند (به هر حال اقشار مردم نیز منافع خودشان را دارند)، شوکه می شوند.

مردم ایران انقلابی کرده اند. اگرچه می خواهند که تغییر و تحولی ایجاد شود، اما نمی خواهند که آن انقلاب دوباره اتفاق بیفتد. این مردم، انقلاب خودشان و انقلاب های بیرون و ورود نیروهای خارجی مانند عراق، افغانستان، وضعیت سوریه، وضعیت لیبی و غیره را دیده اند و از انقلاب ترس دارند. در عین حال که از شرایط ناراضی هستند اما از تغییر نیز می ترسند. به قول ضرب‌المثل “هر سال دریغ از پارسال”، مردم نیز می ترسند که شرایط از قبل بدتر شود و می گویند اگر شخص جدیدی هم بیاید، بدتر از قبلی است. یاس، ناامیدی و بی اعتمادی گسترده ای در آن ها به وجود آمده است.

زمانی به طنز یا جدی می گفتند که “من همیشه به همان نماینده های قبلی رای می‌دهم؛ زیرا می دانم که آن نماینده قبلی تا کنون ۳ یا ۴ دوره نماینده بوده و تا جایی که می‌خواسته جیبش را پر کرده است و حالا اگر بخواهد پولی بخورد، آن پول زیاد نیست. اما اگر فرد جدیدی بیاید، می خواهد در یک روز و در یک دوره به اندازه فرد قبلی پول بخورد. پس من در این جامعه به آدم جدیدی رای نمی دهم”. منظور این که شرایط طوری شده که مردم دیگر به هیچ کس اعتماد و اعتقاد ندارند.

بخشی از این بی اعتمادی نیز مربوط به جامعه است. مردم می بینند که در بازار همه سر هم کلاه می گذارند. یا در شرکت ها، همه کارمندان می خواهند وظیفه خود را به دیگری محول کنند. این ها باعث بی اعتمادی مردم به خودشان می شود. اگر می خواهید آسیب شناسی کنید، ببینید که زمانی در ایران پر بود از شرکت هایی با نام های “فلانی و پسران” و “فلانی و برادران”. اما اکنون چنین نام هایی را نمی بینید چرا که دیگر نه برادر به برادر، نه پدر به پسر و نه پسر به پدر زیاد اعتماد ندارد. در برخورد با غریبه ها نیز این بی اعتمادی بیش تر می شود.

علاوه بر بی اعتمادی، ناامیدی در مردم به وجود آمده است. مردم در زمانی که حضور فعال بسیار بالایی داشتند، رئیس جمهور انتخاب کردند. اما چند ماه بعد به آن معترض شدند. همین نشان می دهد که مردم صبر، حوصله و اعتماد ندارند که بشود کاری کرد. در نتیجه زمانی که می خواهند کنشی انجام دهند، منتظر عملی شدن ساز و کارهای دموکراسی نشده و خود وارد عمل می شوند. شاید نیاز باشد مردم جامعه قبل از این که دست به کنش بزنند، کمی فکر کنند. اگر روزی در خیابان اعتراضاتی بود، چون از وضعیت ناراضی هستند در آن شرکت نکنند. زیرا اگر در هر تجمعی که شکل می گیرد، شرکت کنند و کاری از دستشان برنیاید، ناامیدی در آن‌ها به وجود می آید و نسبت به این مسائل واکسینه می شوند. همین باعث می شود در زمانی که باید در اعتراضات شرکت کنند، آمادگی اش را نداشته باشند و تماشاگر شوند.

در واقع بحث من دایر بر این است قبل از این که بخواهند کاری کنند، باید تفکر و مشورت کنند. در همین جنبش اخیر نیز یکی از دلایلی که باعث فروکش کردن آن شد، این بود که نیروهای مرجع آن را تایید نکردند، در نتیجه بسیاری که پیرو آن ها بودند، وارد این جنبش نشدند. یا حتی کسانی که وارد شدند نیز پس از این که مصاحبه هایی شد و کسانی که به آن ها اعتقاد داشتند، گفتند که شرایط مشکوک است (مشکوک از نظر هدایت کننده ‎های این جریان) وارد نشده و جلوی آن را هم نگرفتند.

آیا این دیدگاه نخبه گرایانه ای نیست؟ این که ما به مردم بگوییم صرفاً دست به کنش هایی بزنند که طبقه نخبگان موافق آن هستند؟

نیروهای مرجع را نمی توان نادیده گرفت. البته این نیروهای مرجع حتماً نباید دانشگاهی یا سیاسی باشد. برای مثال زمانی که مسابقه کشتی با ورزشکار اسرائیلی لغو شد، ورزشکاران گفتند که چرا ما قبلاً چنین مسابقاتی داشتیم اما الان اجازه مبارزه با ورزشکاران این کشور را نداریم. یا مثلاً لیلا حاتمی را می بینید که به مسائل جاری کشور واکنش نشان می دهد. در این چهار دهه چه زمانی ورزشکاران و حتی هنرمندان ما در رابطه با چنین مسائلی صحبت می کردند؟

این نخبه گرایی که من می گویم، به معنای این نیست که هر کاری نخبگان کردند، درست است. حتی نخبگان هم باید جایی نگاه کنند که توده مردم چه کاری می خواهند انجام دهند که در غیر این صورت می شود جریان های چریکی ما و سیاهکل. مانند داستان موتور کوچک و موتور بزرگ؛ همه فکر می کنند که اگر موتور کوچک راه بیافتد، موتور بزرگ هم به کار می افتد؛ در صورتی که اصلاً موتور کوچک به موتور بزرگ وصل نبوده است.

نخبگان و توده ها باید یک ارتباط ارگانیک با هم داشته باشند تا بتوانند درست عمل کند. آن که می تواند عمل کند، الزاماً نمی تواند خوب هم فکر کند تا بهترین راه حل را پیدا کند. این ارتباط ارگانیک بدان معنا نیست که مثلاً اگر اصلاح طلبان و کسانی که در حال حاضر در دولت و مجلس هستند، حامی جریانی بودند، آن جریان الزاماً درست است. حرف من این است که اگر کسی می‌خواهد کاری را انجام دهد باید کمی فکر و کند و پشت پرده را هم ببیند. در رابطه با جریانات پشت پرده -که روی آن تاکید ویژه دارم-، برای مثال ساواک را در نظر بگیرید؛ احزابی را درست کرد، حتی جریانات مسلحانه ای را به وجود آورد که نیروها را جمع کند و سپس سرکوبشان کرد. این مسائل اکنون نیز می تواند وجود داشته باشد. خصوصاً زمانی که می دانند جامعه آماده انفجار است، سوزنی می زنند تا بخشی از این فشار انفجار کاهش پیدا کند و بتوانند کار را پیش ببرند.

مشکلات در جامعه ایران مقداری مزمن و پیچیده شده و نیاز به تفکر و تعمق بیش تری دارد. قبل از این که فردی بخواهد از ساکن تبدیل به تماشاچی و از تماشاچی تبدیل به کنشگر شود، باید اندیشه و مشورت بیش تری داشته باشد و از همه مهم تر مردم باید با یکدیگر رابطه ارگانیک و سازمان دهی شده ‌ای داشته باشند، تا بتوانند کار را جدی تر، مستمرتر و عمیق تر پیش ببرند.

با سپاس از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید