ماهنامه خط صلح – امروزه بیشتر مردم ایران با اصطلاح «هستهی سخت نظام» آشنا هستند. این هسته، بهشکل طبیعی و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی، به شخص رهبر و حلقهی اول اطرافیان او اطلاق میشود. مطابق با همین تعریف، حلقهی اول نظام، باید از فرماندهان عالیرتبهی نظامی که منصوب خود رهبر ایران هستند (شامل فرماندهان ارتش و سپاه و نیروی قدس و امنیتیها) تشکیل شده باشد. در این دایره، البته رئیس قوهی قضاییه نیز حضور دارد که او هم منصوب رهبری است. رئیس مجلس و حتی رئیس جمهور نیز با واسطهی اعمال نظارت استصوابی شورای نگهبان، در همین دایره قرار میگیرند. علاوه بر این، برخی اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام و بسیج و غیره که از آنها با نام «پایگاه اجتماعی-امنیتی نظام» نام میبرند، بهشکل سنتی در این حلقه قرار دارند. این هسته خود را در مرکز نظام تصور میکند و فرمان آتش به اختیار را نیز در دست دارد. این گروه بر این باورند که مرکز وجودی جمهوری اسلامی و ساختارش هستند و حاکمیت بدون آنها توان نفسکشیدن نخواهد داشت. اینگروه همآنانی هستند که در اعتراضهای خیابانی، فرمان سرکوب معترضان را صادر میکنند و از هیچ اقدام خشونتباری مضایقه نمیکنند؛ چنانکه در اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ (جنبش مهسا) مشاهده کردیم.
اما امروز دقیقاً همین هسته، برای نظام، به یک معضل تبدیل شده است. مشخص نیست که چه فرآیندی طی شده که این گروه با سیاستهای تغییریافتهی حاکمیت همراه نیستند و به تعارضی علنی رسیدهاند. قسمتی از پیادهنظام اینگروه، با برنامهریزی سران خود در برابر مجلس متحصن شدند تا دولت و مجلس را مجبور به اجرای قانونی کنند که دستپخت دولت قبلی با سردمداری جبههی پایداری بود، آنهایی که تا چند روز پیش از جمعکردن متحصنین، بین آنها حاضر میشدند و تشویقشان میکردند.
برای ریشهیابی بیشتر این جریان و سیر نزولی جداشدن آنها از هستهی اصلی، باید کمی عقبتر برویم. جاییکه نظام بهمعنای حقیقی کلمه در هستهی سخت خود، تصمیم به حرکت در مسیر جدید و تغییر ریل گرفت. هرچند قبل از اردیبهشت ۱۴۰۳، تصمیم به تغییر اساسی در روند حکمرانی گرفته شده بود؛ همانجا که هلیکوپتر رئیس جمهور سیزدهم در سانحهی هوایی سقوط کرد. دقیقاً از همانروز، بخشی از حامیان ابراهیم رئیسی (همانها که امروز در قامت اپوزسیون منتقد دولت دیده میشوند و در حال تبدیلشدن به منتقد حاکمیت هستند) برای تسلط بر قوهی مجریه و ادامهی حضور خود در قدرت، آماده شدند و با امید به شورای نگهبان، خود را برای رقابتی درونگروهی و بدون رقیبی مهم، آماده کردند، اما با تایید صلاحیت پزشکیان و مشخصشدن ترکیب سایر رقبا، داستان وارد فاز جدیدی شد. سلسله اتفاقاتی که در زمان رقابتهای انتخاباتی حادثشد و شکافی که میان این گروه (برای انتخاب و باقیماندن یکی از نیروهای خود در ادامهی رقابتها) ایجاد گردید، از جمله دلایل انفکاک رادیکالها در قامت جبههی پایداری و نیز طرفدارانی مثل رائفیپور بود. همین شکاف، باعث نزدیکتر شدن نیروهای میانهرو اصولگرا به کاندیدای پیروز گردید.
انتخاب پزشکیان و حوادث سلسلهواری چون ترور اسماعیل هنیه در تهران و عملیاتهای نظامی اسرائیل و وعدهی صادق ۲ و کشتهشدن فرماندهان عالیرتبهی نظامی سپاه در سوریه و لبنان و تیر خلاصی که با کشتهشدن حسن نصرالله به پیکر نظام وارد شد، تهران را به اینباور رساند که اینبار داستان واقعاً متفاوت است. هرچند تصمیم از قبل گرفته شده بود، اما اتفاقهای بعدی، سرعت آنرا بیشتر کرد. گویا هستهی اصلی، همهی اتفاقها را پیشبینی کرده بود و برای هرکدام، نقشهی مشخصی داشت. یکی از آنها همراه و هماهنگکردن سایر اجزای هستهی سخت بود، همراهکردن میانهروهای اصلاحطلب و اصولگرا و مردم خسته از تحریم و فشار، کار سختی نبود. فرماندهان نظامی نیز حسب سلسله مراتب نظامی، راضی یا ناراضی، مجبور به اطاعت بودند. از سر اتفاق، شعار وفاق ملی پزشکیان و دولت جدید هم بر همین اساس طراحی و از حمایت رهبری نظام هم برخوردار شد؛ شعاری که دقیقاً نقطهی انفصال رادیکالها از میانهروهایی بود که قرار شد در درون دولت باقی بمانند. آنچه از قبل هم پیشبینی شده بود، مقاومت بخشی از هسته بود که علاوه بر شکست در انتخابات، باید با اجرانشدن برنامهها و نقشههای از قبل طراحی شدهاش هم کنار میآمد و نظام میخواست با کمترین تنش ممکن، آنها را نیز وادار به همراهی یا سکوت کند. طبق برنامه، نباید هیچ تنشی ایجاد میشد، چون حاکمیت بهخوبی از توانایی و عِده و عُدهی این گروهها با خبر بود. از طرف دیگر هرگونه برخورد سلبی با آنها، امکان ریزش داشت که شهبازی (مجری برنامهی خاص جبههی پایداری که با زبانی تند و تیز، اصلاحطلبان و حتی بخشی از اصولگرایان میانهرو را در صداوسیما مورد نقد قرار میداد) به آن اشاره کرده بود و این خواست نظام نبود و البته نیست.
با اینحال، بخش در معرض حذف هستهی سخت، نمیخواست به همین راحتی میدان را ترک کند و از طرف دیگر، سران آنها نیز نگران افتادن یا به تعبیر مناسبتر، سقوط از قطار نظام بودند. برای همین، با بسیج رادیکالترین عناصر خود، تلاش کردند لای چرخ جدیداً به حرکت درآمده، چوبهای سفت و سخت بگذارند که اگر هم شکست، صدایی بلند داشته باشد و بتواند آسیب هم بزند. آنها با این تصور که بههر حال حاکمیت گوشتشان را هم که بخورد استخوانها را دور نمیاندازد، حداکثر تلاش خودشان را کردند تا سر و صداها بلندتر و آسیبشان بیشتر باشد. متحصنین در برابر مجلس و خود سرانشان در مجلس، با فشار برای عزل معاون راهبردی و یکی از مهمترین عناصر پیروزی پزشکیان و همچنین استیضاح وزیر اقتصاد و عزل او به بهانهی افزایش قیمت دلار، از جمله این تلاشها بود. اما نظام تصمیم خود را گرفته بود و تلاش میکرد با کمترین هزینه این اقلیت را وادار به سکوت کند. بنابراین کوشید که با مدارا و به معنی دیگر بیتوجهی، ماجرا را ختم به خیر کند، ولی این بخش از هسته که تبدیل به اهرم فشار باندهای سیاسی مخالف دولت مستقر شده بودند، حاضر نبودند به همین سادگی کوتاه بیایند. شیفت شعارهای حاضران در تحصن، از موضوع حجاب و رئیس جمهور، به ارکان دیگر حاکمیت و از جمله روسای قوای مقننه و قضایی، ماجرا را وارد فاز جدیدتری کرد؛ فازی که در آن تصمیم گرفته شد تا سطح مدارا تغییر کند. اینگونه شد که زمینهی برخورد مستقیم با تحصن مقابل مجلس کلید خورد. فشار حامیان دولت و رسانههای این گروه نیز فضای عمومی را آماده کرد، اما قرار بود برخورد زمانی اتفاق بیافتد که آنها را غافلگیر و به سران پشت پردهاش شوک وارد کند و همینطور هم شد، چنان شوکی که هیچیک از همانها که بارها در طول تحصن در کنار متحصنین بودند، نتوانستند اعتراض کنند یا در محل حاضر شوند. این اقدام که با دستور مستقیم از سوی نهادهای بالاتر و از جمله شورای عالی امنیت ملی، صادر شده بود، برخوردی کمسابقه محسوب میشود که از سوی نیروی انتظامی اجرا شد. افراد حاضر در تحصن که حداکثر ۴۰ نفر و اغلب از طیفهای نزدیک به جبههی پایداری بودند، در یکشب و در عرض چند ساعت پراکنده شدند و اندک مقاومتهای صوررتگرفته نیز تبدیل به تناقضی برای محکومیت بیشترآنها شد. موضوع مهمتر این بود که برخلاف انتظارشان، نیروهای امنیتی با آن برخورد کردند و تجمع را پایان دادند، آن هم دقیقا در شبی که مراسم روز قدس برگزار شده بود.
تشدید تنشها و برخورد با مدافعان اجرای قانون حجاب در برابر مجلس و ارسال پیامکهای تهدیدآمیز در شهرهایی مثل اصفهان و شیراز، نشاندهندهی تلاش برای اعمال فشار بر اجرای قوانین سختگیرانهتر بود، اما ادامهی آن میتوانست افزایش نارضایتی عمومی را به همراه داشته باشد؛ اعتراضهایی مانند آنچه در سال ۱۴۰۱ پس از جان باختن مهسا امینی رخ داد، یا پیشتر از آن در سالهای ۹۶ و ۹۸ اتفاق افتاد که به تنهایی میتواند جرقهی یک آتش گستردهتر باشد. با شروع دور جدید مذاکرات با آمریکا، مشخص شد که حاکمیت نمیخواست این امکان را به آن جمع محدود و هماهنگکنندگانش بدهد تا آنجا را تبدیل به محل مناسبی برای تجمع «مخالفان مذاکره» کنند. امکانی که احتمال رخدادنش با توجه به اتفاقها و واکنشهای دیدهشده از سوی مخالفان، در پیش و پس از مذاکرات، بسیار زیاد بود.
هرچند هنوز خردهریزههای این هستهی شکسته شده، در بخشهای مختلف و حتی حساس نظام حضور دارند، اما بیشتر از همیشه محدود و صدای بلندشان ضعیفتر شده است. بهنظر میرسد نظام به خواست خود (کمهزینه کردن فرآیند سکوت اجباری این گروه) رسیده است ولی با وجود تریبونهای متعدد و پر سر و صدایی که در اختیار این گروه اندک قرار دارد، هنوز این امکان هست که در ادامهی مراحل مذاکره بتوانند با تبدیل یک جرقه به آتشی شعلهور، برای کل حکومت و حتی موجودیت آن ایجاد خطر و هزینه کنند. گفته میشود جلسهی اخیر وزیر اطلاعات با دستاندرکاران قوهی قضاییه و قضات مهم این قوه نیز برای هماهنگی بیشتر در برخوردهای احتمالی با این گروه بوده است. از سوی دیگر بهنظر میرسد سکوت ممتد و عجیب سعید جلیلی، بهعنوان سر اصلی این هسته و مخالف بالفطرهی هرگونه مذاکره نیز، در همین راستا باشد. باید منتظر ماند و حرکت بعدی این بخش را برای سنگاندازی حتمی در روند مذاکرات با آمریکا مشاهده کرد و همچنین شکل مقابلهی هستهی اصلی نظام را با این هستهی تقریباً از دور خارج شده اما کماکان قدرتمند در متن و حاشیهی حاکمیت را تماشا کرد.
باتوجه به آنچه گفته شد، بهنظر میرسد این اتفاق بازتابی کوچک از چالشی بزرگ است که حاکمیت به همین راحتی از آن خلاصی نخواهد یافت. نه این گروه کوچک پر سر و صدا بهراحتی از ساختار حاکمیت و امکانات بسیار دست خواهند کشید و نه خود نظام ریسک از دستدادن حمایت آنانرا بهجان خواهد خرید. بههر حال وقت تصمیمگیری نزدیک است، ممکن است جراحی این غدهی بدخیم با خونریزی و بحران همراه باشد و حتی خطر مرگ بیمار را نیز در پی داشته باشد. قانون حجاب اجباری همچنان مورد حمایت بخشی از حاکمیت یا همان هستهی سخت است و برخورد با مدافعان آن به این شکل، میتواند نشانهای از تلاش برای تعدیل فشارهای اجتماعی و پرهیز از دوقطبیسازی بیشتر باشد نه رد کردن اصل ماجرا. هرچند این برخورد شبه قهرآمیز، میتواند باعث ریزش بخش مهمی از پایگاه سنتی نظام شود، اما بار دیگر ثابت شد که مسئلهی حجاب در ایران، بسیار فراتر از یک موضوع دینی، یک میدان سیاسی و اجتماعی است که هر حرکتی در آن پیامدهای عمیقی دارد. به زبان دیگر، این همان خاکریز تعریفشده برای این بخش از هستهی سخت است و قرار نیست به همین سادگی از آن عقبنشینی کند. با این حال این اتفاق یک نتیجهی مهم هم داشت، مشخص شد حاکمیت، برای باقی ماندن خود، نهتنها گوشت که حتی استخوانهای هر کس و گروهی را که لازم باشد، هم میخورد و هم خرد و خاکشیر میکند.
بدون نظر
نظر بگذارید