خانه  > slide, زندانیان, سایر گروهها  >  دلنوشته آتنا دائمی از زندان خطاب به مادرش به مناسبت چهارمین سالروز دستگیری

دلنوشته آتنا دائمی از زندان خطاب به مادرش به مناسبت چهارمین سالروز دستگیری

خبرگزاری هرانا – آتنا دائمی، کنشگر مدنی محبوس در زندان اوین که در تاریخ ۲۹ مهرماه ۱۳۹۳ بازداشت شده و از آذرماه سال ۹۵ تاکنون محروم از مرخصی تحمل حبس میکند، روز یکشنبه به بهانه فرارسیدن سالروز بازداشت خود دلنوشته‌ای خطاب به مادرش نوشته است. او در این یادداشت به شرح مصائب رفته بر خانواده و بخصوص مادرش و نحوه پایداری او در شرایط سخت پرداخته است. خانم دائمی حمایت مادرش را از مهمترین مولفه‌های سال‌های سخت اخیر دانسته است.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، آتنا دائمی، کنشگر مدنی محبوس در زندان اوین که در تاریخ ۲۹ مهرماه ۱۳۹۳ بازداشت شده و از تاریخ ۶ آذر ۱۳۹۵ تاکنون بدون حتی یک روز مرخصی تحمل حبس می‌کند.

این فعال مدنی از تاریخ ۱۰ مهرماه به همراه مریم اکبری‌منفرد و گلرخ ایرایی دو تن دیگر از زندانیان سیاسی محبوس در زندان اوین با دستور شفاهی رییس بند زنان این زندان به مدت سه هفته از ملاقات با خانواده محروم شدند. دلیل این امر درگیری لفظی و شعار دادن توسط این زندانیان در سالن ملاقات عنوان شده است.

آتنا دائمی روز یکشنبه در سالروز بازداشت خود دلنوشته‌ای خطاب به مادرش نوشته و به شرح شرایط بازداشت و مشکلاتی که در سال‌های حبس متحمل شده‌اند، پرداخته است.

متن کامل این نامه را به نقل از هرانا در ادامه می‌خوانید:

“۴ سال پیش در همین روز، در صبح سرد ۲۹ مهر ۹۳ عازم محل کارم بودم، رفته بودی برایمان نان داغ بخری، دیرم شده بود و بی آنکه ببینمت با پدر از خانه خارج شدیم. هنوز به انتهای کوچه نرسیده بودیم که راهمان را بستند، دستور ایست دادند، بازداشتم کردند، مرا به ماشین دیگری منتقل کردند، با پدر به خانه برگشتند،۱۱نفر، نمی‌دانستم وقتی به خانه برگردی و با ماموران مواجه شوی چه می‌شود، بعد از یک ساعت مرا نیز به خانه آوردند، از دیدنت شوکه شدم، از فریادهایت بر سر ماموران شوکه شدم، می‌گفتی ببرید، دختر مرا هم ببرید، این همه جوان را بردید به کجا رسیدید؟! اصلا بکشید، دختر مرا هم بکشید، ستار بهشتی و جوانان دیگر را کشتید چه به دست آوردید؟! تهدیدت کردند که تو را هم بازداشت خواهند کرد، یادم هست که گفتی مرا هم ببرید، مگر کم مادران را زندانی و عزادار کردید؟!

گمان می‌کردم که بترسی اما نترسیدی، گمان می‌کردم مرا سرزنش کنی اما نکردی، مرا بوسیدی به زبان خودمان گفتی برو اولین بار است که شب در خانه نخواهی بود اما من در کنارت هستم تا دیگر هیچ فرزندی را از مادر جدا نکنند… باری از دوشم برداشتی، انگار ۲ بال پرواز به من هدیه دادی! رفتم و تو لحظه‌ای تنهایم نگذاشتی، بیشتر از هر زمان دیگر با هم بودیم، همراه، متحد!

حکم ۱۴ سال که صادر شد، صورتت در دادگاه انقلاب یادم هست که با خنده و تمسخر گفتی ۱۴ سال که چیزی نیست ما فکر می‌کردیم اعدام صادر کنند! می‌دانستم پشتت لرزید اما خم به ابرو نیاوردی!

بعد از ۱۶ماه به خانه بازگشتم، حالت خوب بود اما می‌دانستی ماندنی نیستم. باز هم آمدند، بعد از ۹ ماه، تهران نبودی، زنگ زدم، مامان آمدن مرا ببرند!

گفتی صدایت را پخش کنم تا بشنوند، صدایت پخش می‌شد، فریاد می‌زدی که از جان بچه‌های ما چه می‌خواهید؟ چه کردند؟ چه خواسته‌اند؟ روزی خواهید رسید که باید پاسخگوی ما مادران باشید…

رفتم، اما برای دو دختر دیگرت هم پرونده تشکیل دادند، حکم دادند، اما تو خندیدی و گفتی بگوییم یک سوییت خانوادگی در زندان به ما بدهند همه خانواده را با هم زندانی کنند!

اعتصاب غذا کردم، نگرانی در چشمانت را فراموش نمی‌کنم اما حرف‌های پر از امیدت اراده‌ام را قوی‌تر می‌کرد. دخترانت تبرئه شدند و من ماندم! باز پرونده و باز پرونده! به قرچک بردنم با کتک و فحاشی! فردای آن روز که پنجشنبه بود به خانه زنگ زدم، صدایم را شنیدی و خوشحال شدی و گفتی چه شده پنجشنبه تلفن خیراتی داده‌اند؟ خندیدم و گفتم “صدای مرا از زندان قرچک می‌شنوید” گفتی باید زنان آن زندان را هم می‌دیدی! بگذار ببینیم تا کجا می‌خواهند پیش بروند!

چند روز بعد هر چه تماس گرفتم جواب ندادی، گفتند برای پیگیری کارم به دادسرا رفته‌ای، هر چه می‌گذشت نگرانی‌ام بیشتر می‌شد، بعد از ۷ساعت جواب دادی و گفتی بازداشتت کرده بودند با هانیه! تعریف کردی که کتکتان زده‌اند، شوکر برقی… وای که تمام تنم لرزید!

گفتی وقتی حاضر نبودی سوار ماشینشان شوی با شوکر به پاهایت می‌زنند، گفتی اصلا درد نداشت مامان انگار گزنه زده بودن به پاهام…!

از عصبانیت می‌لرزیدم ولی تو می‌خندیدی و می‌گفتی ما که کم نیاوردیم هر چی خواستیم گفتیم…

تلفن‌هایم را قطع کردند، ملاقات نداشتم.

عروسی دختر کوچکت بود، خواهرم، هانیه…

نگذاشتند به مرخصی و به عروسی بیایم، به ملاقاتم و به قرچک آمدید، هانیه بی‌قرار بود اما تو آرامش کردی، به او گفتی گریه نکن بخند باید شاد باشیم تا گمان نکنند می‌توانند با این چیزها آتنا را از بین ببرند! یادم هست که به او گفتی به ترانه دختر فریبا کمال آبادی فکر کن که نگذاشتند مادرش به عروسی‌اش برود!

از من خواستی بین زنان هم‌بندم در بند مادران قرچک شیرینی عروسی پخش کنم و جشن و پایکوبی به پا کنم! و چه زیبا بود آن شب…

به اوین بازگشتم، زانیار و لقمان و رامین را اعدام کردند، اعتصاب غذا کردی و با لباس سراسر مشکی به ملاقاتم آمدی، گریه می‌کردی، همان روز باز مرا مورد آزار قرار داده بودند اما دست در دست هم برای سه عزیز اعدام شده‌مان سرود خواندیم و بعد گفتند محروم از ملاقاتیم…

مادرم می‌بینی چه حقیرند؟! چه کوته فکرند؟ زانیار مرادی ۹ سال مادرش را ندید و اعدام شد… حال تصور می‌کنند ما به خاطر ملاقات سر خم می‌کنیم؟!

ما درد و رنج مادران را می‌بینیم و ادامه می‌دهیم. در تصوری باطلند و گمان می‌کنند می‌توانند با این اعمال کودکانه ما را تنبیه کنند یا صدایمان را قطع کنند یا ما را از کرده‌هایمان پشیمان کنند…!

اما نه تنها تنبیه نمی‌شویم بلکه مصمم‌تر ادامه خواهیم داد…

سه هفته است که یکدیگر را ندیده‌ایم اما تو به دیدن مادر رامین و خانواده زانیار و لقمان و شریف در آتش سوخته‌مان رفتی، به دیدن نرگس و مادر و پدر هما رفتی، تو مرا ندیدی اما درد رنج مادران دیگر را به آغوش گرفتی…

مادرم سلام مرا به مادران عزادار ایران برسان و بگو تا زنده‌ام دادخواه خون فرزندانشان خواهم بود…

آتنا دائمی
۲۹مهر۹۷
زندان اوین”

لازم به ذکر است، آتنا دائمی در تاریخ ۲۹ مهرماه ۹۳ بازداشت شد و بعد از نگهداری به مدت ۸۶ روز در سلول انفرادی بند ۲-الف مورخ ۲۴ دی ماه به بند نسوان منتقل شد. در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۹۴ توسط قاضی مقیسه در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به اتهامات “اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری” به ۱۴ سال حبس محکوم شد. ۲۶ بهمن ۹۴ تودیع وثیقه ۵۵۰ میلیون تومانی آزاد شد و دادگاه تجدید نظر وی در مردادماه ۹۵ برگزار شد. در این دادگاه حکم وی به ۷ سال تقلیل یافت و در تاریخ هفتم مهرماه همان سال به وی ابلاغ شد. مورخ ششم آذرماه بدون دریافت احضاریه در منزل پدری بازداشت و در اجرای احکام دادسرای اوین با اعمال ماده ۱۳۴ حکم نهایی به ۵ سال حبس کاهش پیدا کرد.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید