خانه  > slide, سایر گروهها  >  مسعود باستانی در گفتگو با علی کلائی: آسیب‌شناسی شبکه‌های اجتماعی باید بومی باشد

مسعود باستانی در گفتگو با علی کلائی: آسیب‌شناسی شبکه‌های اجتماعی باید بومی باشد

ماهنامه خط صلح – به باور او دو ویژگی برای شبکه های اجتماعی محرز است. یکی افقی بودن روابط در شبکه‌های اجتماعی است و دیگری خودمختاری کاربران. خودمختاری‌ای که او می‌گوید “می‌تواند بر روی سبک زندگی کاربران تاثیر بگذارد.”

تاثیر شبکه‌های اجتماعی بر نسل جوان ایرانی چگونه است و اهل فن آن را چگونه می‌بینند؟ مسعود باستانی، روزنامه‌نگار در گفتگو با ماهنامه خط صلح می‌گوید که نوع آسیب‌شناسی نهادهای رسمی و نهادهای روشنفکری ایرانی نسبت به شبکه‌های اجتماعی “جانبدارانه، غیرتحلیلی، تقابلی و انکاری” است. او در این گفتگو می‌پرسد که “انصافا در ایران با توجه به تجربه‌ی بومی و زندگی خاص در آن، شبکه‌های اجتماعی باعث کاهش فعالیت اجتماعی شده یا افزایش آن؟” آقای باستانی به خط صلح می‌گوید که تعاریف در ایران دگرگونه است و به باور او، در برابر تمام آنچه به عنوان مضرات شبکه‌های اجتماعی در جهان آزاد ذکر می‌شود، اگر آنها را “در برابر محاسن شبکه‌های اجتماعی برای یک نوجوان و جوان ایرانی قرار می‌دهم، می‌بینم که هرآن‌چه در آن‌جا عیب است، در این‌جا حُسن است.”

مشروح گفتگوی خط صلح در خصوص آسیب‌شناسی شبکه‌های اجتماعی و زندگی فردی و اجتماعی نسل جوان ایرانی با مسعود باستانی، روزنامه‌نگار ایرانی را در زیر می‌خوانیم:

رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مجازی قدرت زیادی در تحت الشعاع قرار دادن سبک زندگی افراد دارند. به نظر شما امروزه الگوی رفتاری جوان ایرانی تا چه حد تحت تاثیر شبکه‌های اجتماعی قرار گرفته است؟

برای این‌که بدانیم چرا سبک زندگی به شبکه‌های اجتماعی مربوط می‌شود، بگذارید بحث را با یک مقدمه‌ی مفصل آغاز کنیم.

نیمه‌ی اول قرن بیستم، آغاز دوران روشنفکر-پیامبر بود، یعنی ساکنان جهان دیگر  ساختاری می زیستند که مثلا ژان پل سارتر می‌توانست از شهر پاریس در فرانسه حرف بزند و نهضتی را در جهان رهبری کند و یا مشابه آن در ایران ؛ ساختاری به وجود آمده بود که دکتر علی شریعتی می‌توانست از حسینیه ارشاد، نهضتی را رهبری کند و جوانان را تحت تاثیر دیدگاه‌های خودش قرار دهد. اما نیمه‌ی اول قرن بیست و یکم، پدیده ای برای عصیان علیه آن ساختار به وجود آمد و مدل اجتماعی روشنفکر-پیامبر به مدل “شهروند خودمختار” تبدیل شد. امانوئل کاستلز، این شهروند خودمختار را تعریف می‌کند. در واقع شهروند خودمختار را باید در تعریف جامعه‌ی شبکه‌ای ببینیم. شهروند خودمختار، شهروندی است که از سویی در موقعیت جغرافیایی خود زندگی می‌کند و از سویی دیگر یک حساب کاربری در جهانِ گوگلی دارد. به عبارتی او یک شهروند گوگلی است. شهروندِ جهان گوگلی کاربری است که می‌تواند انتخاب‌ها و اعمال خودش را  داشته باشد. رفتارهایی که از جنس عمل و انتخاب های فضای مجازی است.

اما در جریان تبدیل شدن مدل اجتماعی روشنفکر-پیامبر به مدل شهروند خودمختار، اتفاقی بسیار مهم رخ داد که همه‌ی دنیا را هم تحت تاثیر قرار داد. آن هم انقلاب اطلاعات بود. به نظرم بشر با هر انقلابی (منظور انقلاب های تکنولوژیک و علمی است) تحولی را در نحوه‌ی زندگی خود به وجود آورد. مثال بازر آن هم، انقلاب صنعتی که سرآغازش با به وجود آمدن ماشین بخار بود. انقلاب اطلاعات هم از این قاعده مستثنی نیست. انقلاب اطلاعاتی عموماً با شکل گیری پدیده‌ی اینترنت معنی می‌شود و بعدتر ابزارهای آن از جمله تلفن (همراه) هوشمند و شبکه های اجتماعی و… هم به زندگی بشر راه پیدا کرد.

از سوی دیگر، همان‌طور که بشر پس از عصر بخار دیگر از گاو آهن استفاده نکرد، یا پس از اختراع ماشین چاپ بشر دیگر  کار رونویسی از کتب را ترک کرد، پس از انقلاب اطلاعات نیز کاربران جهان گوگلی  با بسیاری از مدل‌های اطلاع رسانی خداحافظی کرد. در این مرحله نوین، اطلاعات در تعاملات جامعه‌ی بشری به مثابه یک ارزش و سرمایه است. وقتی اطلاعات بدل به سرمایه می‌شود، ما موقعیتی به نام اطلاعات گرایی مواجه می شویم. کاستلز آن را (informationalism) می‌ نامد. یعنی بشر که در گذشته به وسیله‌ی نیروی کار یا به وسیله‌ی انباشت سرمایه‌ می‌توانست به ارزش افزوده دست یابد. امروزه به وسیله‌ی اطلاعات هم می‌تواند به ارزش افزوده برسد. این وضعیت جدید شرایط جدیدی را به انسان تحمیل کرده است که یکی از آنها فردی شدن کار در شرایط جدید است. به این معنا که دیگر شکل گیری چرخه تولید الزاماً به معنای حضور همگانی نیست. در واقع چرخه‌ی تولید به شکل غیرحضوری هم جلو می‌رود و کالا تولید می‌شود. دیگری حذف روابط اجتماعی در هم تنیده است. یعنی روابط اجتماعی بعد از انقلاب اطلاعات، تضعیف شده یا کاهش پیدا کرده است. مسئله‌ی مهم دیگر این بود که برای صاحبان سرمایه، روش‌های جدید استثمار نیروی کار ایجاد شد. در این‌جا اطلاعات در اختیار صاحبان سرمایه در چرخه‌ی تولید قرار می‌گیرد. اما در مقابل با ظهور تلفن هوشمند به عنوان یک ابزار و هم‌چنین پیدایش شبکه‌های اجتماعی، بشری که تحت روش‌های نوین استثمار بود، دست به نوعی انقلاب زد. درست همان‌طور که بعد از انقلاب صنعتی نیروی کارگر آمد و به نوعی انقلاب در برابر این ارزش افزوده دست زد. در این‌جا انقلاب به معنای عصیان علیه انتشار یکسویه‌ی اطلاعاتی است که از اواسط قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، توسط همان صاحبان سرمایه در رسانه‌های بزرگ انتشار داده می‌شد. این انقلاب در برابر انحصار اطلاعات روی داد. اگر اطلاعات را به مثابه سرمایه قلمداد کنیم، انقلابی در برابر این رویه محسوب می شود.

هدفم از مقایسه موازی انقلاب صنعتی و انقلاب اطلاعات این است که بتوانم فضای شبکه‌های اجتماعی و پیدایش رسانه‌های شبکه‌ای شده را که به مثابه همان جریان های معترض کارگری در برابر صاحبان سرمایه است، تفهیم کنم. فراموش نکنیم که رسانه اهرم و ابزار بسیار قوی برای ارائه‌ی الگوها اعم از الگوهای ارزشی و ضد ارزشی به مخاطبان هستند، در واقع رسانه ها برای جهت گیری به فضای فکری و جهان بینی مخاطبان و در راستای اهداف صاحبان سرمایه یا صاحب آن رسانه عمل می‌کنند. رسانه پدیده‌ی شگفت قرن بیستم بود و جنگ رسانه‌ای (media war) هم یکی از رخدادهای نوین بود که در ادامه پدیده قرن شاهد بودیم. مثلاً در جریان حمله‌ی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، شاهد جلوه های علنی جنگ رسانه‌ای بین شبکه‌ی خبری سی ان ان و  شبکه الجزیره بودیم. در اوج نبرد بود که آمریکایی‌ها متوجه شدند در جبهه رسانه ای  ضعیف‌تر هستند و برای اولین بار ارتش آمریکا اجازه داد، خبرنگاران شبکه‌های خبری در خط مقدم همراه با سربازان در جنگ حضور داشته باشند. این در حالی بود که حضور خبرنگاران در خط مقدم جنگ می‌تواند خطر امنیتی و اطلاعاتی داشته باشد و معمولا ارتش امریکا چنین اجازه‌ای را نمی داد، اما در این جنگ بود که متوجه شدند به همان نسبت که جنگ در زمین اهمیت دارد، نبرد در جبهه رسانه ای هم اهمیت پیدا کرده است. همچنین در قرن بیستم با فرهنگ سازی که توسط سینما و تلویزیون شکل گرفت، نحوه‌ی زندگی عامه‌ی مردم که مخاطبان این رسانه‌ها بودند، شکل خاصی به خود گرفت. هدف و بازده مهم این رسانه‌ها این بود که به اصطلاح فرهنگ عامه را مک دونالیزه می کردند. همانی که  دکترشریعتی به زبانی دیگر آن را الیناسیون می‌نامد. ظهور شبکه‌های اجتماعی را می‌توان نهضتی تازه در برابر این موج تسلط رسانه ای دانست. شبکه‌های اجتماعی بر پایه و اتکا به پدیده‌ی شهروند-خبرنگار استوار شده اند و قرار است محور اصلی شبکه‌های اجتماعی همین شهروندانی باشند که به نشر خبر دست می‌زنند.

اگر بخواهید این مقدمه را در سطح جغرافیای ایران جلو ببرید، چه؟

رسانه‌های بزرگ در ایران (به جز سینما) از ابتدای شکل گیری، یعنی از آغاز دوران پهلوی، توسط دولت و حاکمیت تاسیس، راه اندازی و اداره شدند. البته در این قیاس نباید از نقش بعضی رسانه های غیر دولتی که در مقاطع خاص تاریخی و به هنگام اوج جنبش های اجتماعی ظهور کردند و از ناحیه مردم حمایت شدند و به همین دلیل هم صفت مردمی را از آن خود کردند، غفلت کرد. روزنامه های “مرد امروز” و “باختر امروز” یا مجلاتی همچون فردوسی و تهران مصور در زمره این استثنا قرار دارند که متاسفانه عمرشان نسبت به نمونه های مدکور بسیار کوتاه بودند. به غیر این موارد خاص شاهد بوده ایم که شهروندان در برابر این رسانه‌های اصلی و بزرگ در کشور ما تنها نقش مخاطب را ایفا می‌کردند. این رسانه‌ها که از ابتدا دولتی بودند و متناسب با سیاست‌های حاکمیت وقت، ساختار ارزشی خود را تبلیغ کرده و به مخاطب ارائه می‌دادند؛ همواره نسبت به مخاطب غیرهمسو و منتقد، زاویه داشتند و در نتیجه مورد قبول  و حمایت همه‌ی ‌طیف‌های مخاطبین نبودند. از سویی دیگر با توجه به این حکومتی بودن رسانه ها طبعا درصد سانسور نیز در آن‌ها بالا بود. رسانه‌های بزرگ در ایران مانند کیهان و اطلاعات که به عنوان دو روزنامه‌ی اصلی در کشور و رادیو و بعدش هم تلویزیون هیچ‌کدام حامل خیر عمومی برای اکثریت مطلق جامعه‌ی ایران نبودند، بلکه تنها قادر بودند بخشی یا بخش بزرگی یا اکثریت نسبی همسو با خود را راضی  کرده و مطالبات آنان را نمایندگی می‌کردند. هم‌چنین از آن‌جا که رسانه‌ها در ایران می‌خواستند نحوه‌ی زندگی پیشرو و آوانگارد را به مخاطب ارائه دهند، و در این راه با بحران بزرگ سنت/مدرنیسم هم درگیر بودند. در ایران رسانه‌ها نتوانستند فرماندهان نبرد سنت/مدرنیسم باشند؛ و اغلب به عنوان سربازانی آسیب پذیر در این رویارویی حضور داشتند. پس وجود سنت‌ها، حاکمیتی بودن و سانسور؛ در کنار ساختار کلاسیک و یک سویه بودن آنها، موجب عدم پیشروی و کامیابی رسانه‌ها در ایران شد. در واقع  رسانه‌ها امکان این را نیافتند تا ساختارشکن و خط شکن باشند. به نظرم حتی امروز هم  در ایران رسانه‌های بزرگ، رسانه‌های نفتی اند و به جرات می توان گفت ما در ایران کنونی رسانه‌ی خصوصی نداریم. تعبیر من این هست که رسانه‌های داخلی یا نفتی‌اند و یا خصولتی. این مسئله موجب می‌شود که میل و اشتیاق به شبکه‌های اجتماعی به عنوان رسانه‌ای که  اولا کمترین حجم وابستگی به بودجه های نفتی دارند، ثانیا سانسور ندارد و در چالش تقابل سنت و مدرنیسم در ایران اصطحکاک چندانی ندارند، بسیار زیاد باشد.

نگاه اول این بود که در زمان استفاده از شبکه‌های اجتماعی، این شبکه‌ها همه چیز را برای ما مهیا می‌کنند. غافل از این‌که خود شبکه‌های اجتماعی ساختاری دارند که گرچه به نظر می‌آید ما آزاد و رها در آن‌ها فعالیت می‌کنیم و حساب کاربری داریم، اما ناخودآگاه قالب و فرهنگ و خلقیات خودشان را به کاربر تحمیل می‌کنند.

دو ویژگی که در این شبکه‌های اجتماعی محرز است و شامل همه‌ی کاربران می‌شود. یکی افقی بودن روابط در شبکه‌های اجتماعی است که این برخلاف روابط عمودی در رسانه‌های کلاسیک و سنتی است. رسانه‌ی کلاسیک با توجه به ساختارش برای مدل روشنفکر-پیامبر کاملاً مناسب بود. یعنی روشنفکر پیام رهایی‌بخش خود را به وسیله‌ی رسانه می‌داد و مخاطب به عنوان گیرنده پیام در یک رابطه‌ی عمودی و یک سویه آن را می‌گرفت. ویژگی افقی بودن شبکه‌های اجتماعی موجب شده است که اگر در مدل کلاسیک و عمودی، روشنفکر-پیامبرها جنبش‌ها را رهبری می‌کردند، امروزه ما با جنبش‌های بدون رهبر مواجه باشیم. جنبش‌های عصر شبکه‌های اجتماعی فاقد رهبران معین هستند. یک ویژگی دیگر هم بحث خودمختاری کاربران است. همین خودمختاری کاربران می‌تواند بر روی سبک زندگی کاربران تاثیر بگذارد. اگر در رسانه‌های کلاسیک یک دستگاه ارزشی برای مخاطب تبلیغ می‌شد، این‌جا مخاطب می‌تواند با دستگاه ارزشی خودش و متناسب با سلیقه‌ی خودش حساب کاربری داشته باشد و حرف بزند. اگر پیام در رسانه‌های کلاسیک از یک قالب معین فراتر نمی‌رود، در شبکه‌های اجتماعی می‌توان با مدلی دیگر پیام را منتقل کرد. به همین دلیل ما شاهد محصولات رسانه‌ای ترکیبی در شبکه‌های اجتماعی هستیم و با پدیده‌ای مثل پادکست مواجهیم. در واقع محصول ژورنالیستی چه به لحاظ ساخت و چه به لحاظ محتوا، تغییر پیدا می‌کند. در این‌جا خودمختاری کاربر این اجازه را می‌دهد که سبک زندگی مورد نظر خودش را انتخاب کند و این انتخاب معمولاً در تقابل با بخش‌های ظالمانه و تبعیض آمیز زندگی کاربر معنی می‌شود. یعنی اگر کاربری در ایران خودش را تحت سانسور شدید ببیند، سبک زندگی کاملاً ضد سانسور را انتخاب می‌کند. اگر خودش را در تبعیض اطلاعاتی شدید ببیند، اخبار ناشنیده‌ای را نشر می‌دهد که بر انحصار اطلاعات شورش کند. اگر خودش را در شرایط تبعیض آمیزی به لحاظ پوشش ببیند، می‌آید و پوشش مورد نظر خودش را انتخاب می‌کند. با این حال، این سبک زندگی معمولاً در تقابل با موقعیت‌های رسمی انتخاب می‌شود. ضمن این‌که مثل همه‌ی چیزهای دیگر، شبکه‌های اجتماعی هم در کشور ما وارداتی است. اما از قضا متدولوژی آن را وارد نکرده‌ایم. در نتیجه ما از این شبکه‌ها و کلاً تکنولوژی به روش من درآوردی خودمان استفاده می‌کنیم!

اگر در دوره‌ی پهلوی ما تنها با سانسور در عرصه‌ی سیاست مواجه بودیم و یا قلمروهای ممنوعه‌‌ی ما در آن دوران بیش‌تر متوجه امر سیاست و یا سنت تاریخی بود، اما در دوران جمهوری اسلامی و با شکل‌گیری یک حکومت مذهبی و وارد شدن دستورالعمل‌های مذهبی برای حکومت کردن، عرصه‌ی سانسور و ممنوعیت‌ها گسترش پیدا کرده‌اند. یعنی سیاست و حاکمیت از حوزه‌ی صرف سیاست و اداره‌ی امور مملکت وارد حوزه‌ی جامعه و از آن‌جا وارد زندگی روزمره و زندگی شخصی و خصوصی مردم شده است. افزایش روزافزون ممنوعیت‌ها در طول چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، به محملی بدل شده که جوان ایرانی به سمت سبک زندگی تقابلی با آن‌چه که از سوی حاکمیت به عنوان نُرم به او تحمیل می‌شود، برود. در غرب هیپی‌ها یا طرفداران رپ و متال، سبک زندگی و موسیقی و حتی زیست خودشان را به عنوان یک سبک آلترناتیو داشته و دارند. اما در ایران ما همه چیزمان تقابلی است. حتی موسیقی لس آنجلسی (که موسیقی پاپ است و اساساً یک سبک آلترناتیو در موسیقی نیست) در تقابل با موسیقی رسمی داخل کشور ایجاد می‌شود.

به نظر شما جوانان ایرانی امروزه تا چه حد به این سبک زندگی تقابلی روی آورده‌اند؟

بر اساس آمار وزارت ارتباطات، هفتاد درصد ایرانی‌ها گوشی‌های هوشمند دارند و شصت درصد هم به صورت مستمر و روزانه از اینترنت استفاده می‌کنند. اگرچه جمعیت ایران به سرعت در حال پیرشدن است، اما هم‌چنان جوانان بالاترین نرخ را در ترکیب جمعیتی دارند. بنابراین می‌توان گفت که اکثریت نسبی جوانان ایرانی از اینترنت و گوشی‌های هوشمند استفاده می‌کنند. همین آمار و مقایسه مقدماتی نشان می دهد جامعه ایران هم به مرزهای جامعه شبکه ای رسیده است. یعنی ورود این جوانان به جهان گوگلی و بدل شدن این جمعیت به کاربران شبکه‌های مجازی جامعه را به شکل و هیبت جامعه شبکه ای مبدل کرده است. در نتیجه می‌توان مدعی شد که اکثریت نسبی جوانان ایرانی با شبکه‌های اجتماعی در تعامل هستند. ویژگی شبکه‌های اجتماعی هم تعاملی بودن آنهاست که قاعدتا همان‌طور که گفتم اطلاعات را  به شکل افقی توزیع می‌کند. پارامتر مهم بعدی بحث طبقه توسط است. اگرچه طبقه‌ی متوسط از ابتدای دولت احمدی نژاد به این سو تضعیف شده است، ولی می‌توان گفت که دستکم پس از پایان جنگ هشت ساله، طبقه‌ی متوسط جامعه‌ ی ما به صورتی جهشی و پرشتاب فربه شده است و  یکی از ویژگی‌های این طبقه‌ در ایران، استفاده از اینترنت و حضور در شبکه‌های اجتماعی است. پس به راحتی می توان نتیجه گرفت هم افرادی که به لحاظ اقتصادی و فرهنگی در دل طبقه‌ی متوسط جای می‌گیرند و چه آن‌هایی که در این طبقه نیستند ولی دوست دارند عضوی از طبقه متوسط باشند، می‌توانند با ابزار شبکه‌های اجتماعی این خواسته شان را دست آورند. در این میان هم مسئله‌ی فرهنگ و سبک زندگی برجسته می‌شود؛ فرهنگ و همان شکل از سبک زندگی که امروزه با شتاب در حال جهانی شدن است. لذا می‌بینیم که اکثر جنبش‌ها، خرده جنبش ها و ناجنبش‌های موجود توسط طبقه‌ی متوسط کلید می‌خورند و به حاشیه‌ها کشیده می‌شود. اتفاقاً تجربه های اخیر  نشان داده اند اغلب جنبش‌هایی مانا هستند که از طبقه‌ی متوسط آغاز می‌شود.

اگر بخواهیم از منظر آسیب شناسی به تاثیر شبکه‌های اجتماعی و به خصوص اینستاگرام بر جوان ایرانی نگاهی داشته باشیم، رویکرد شما در این خصوص چیست؟

اینستاگرام یک شبکه‌ی تصویر محور است و این یکی از جذابیت‌های عصر کنونی است. پیش‌تر گفتم که مدل روشنفکر-پیامبر به مدل شهروند خودمختار بدل شده و با شبکه‌های اجتماعی از جهان نخبه زدایی شده است و یا منجر به شکل گیری پدیده ای به نام نخبه‌ پنهان شده است. همین اتفاق در حوزه‌ی ساخت و تکنیک هم در حال روی دادن است. تغییرات این طور جلو رفت که همزمان به پیشرفته تر شدن ابزارهای تکنولوییک اطلاع رسانی اندک اندک شاهدیم نخست کلمات به صوت و سپس اصوات و کلمات به تصاویرو ویدیوها مبدل می شوند و بشر امروز مشتاقانه از آن استقبال می کند که چاپ ‌شدند و از قرن نوزدهم به ما به ارث رسید، با تلفن به صدا و با آمدن اینترنت به تصویر و ویدئو بدل شد. یعنی پیام رسان قبلاً به وسیله‌ی کلمه پیام را منتقل می‌کرد و بعد بدل به صدا شد و حال بدل به تصویر و ویدئو شده است.

بگذارید با مثالی مسئله را توضیح بدهم. من در سال های زندان رفیقی داشتم که پس از آزادی‌اش به امریکا مهاجرت کرد. زمانی که من آزاد شدم، او تازه به آمریکا مهاجرت کرده بود. من از قبل از بازداشت در فیسبوک فعال بودم و در دوران مرخصی‌ها هم فعالیت محدودی را در اینستاگرام شروع کرده بودم. پس از آزادی از زندان به طور جدی نوشتن در اینستاگرام را آغاز کردم. از جمله کسانی هم که در اینستاگرام با او مرتبط شدم، همان همبندی سابق بود و معمولاً در دایرکت با هم در مورد پست‌هایی که می‌نوشتم گپ می‌زدیم. یک روز مطلبی مفصل در مورد یک اتفاق تاریخی نوشتم. از او برای واکنش خبری نشد. بعد از یک هفته با این دوست تماسی گرفتم و علت را جویا شدم. گفت که نه جان مسعود! خواندم و لایک هم کردم! دیدم لایک او پای پست هست. به او گفتم که اگر تو محتوای پست را می‌خواندی حتماً واکنشی نشان می‌دادی. چون راجع به محتوای این پست بارها با هم در زندان بحث کرده‌ایم و امکان نداشت که تو این متن را بخوانی و چیزی به من نگویی! گفت که مسعود اگر چیزی بگویم ناراحت نمی شوی!؟ گفتم نه! گفت راستش را بخواهی من اینستاگرام را در توالت فرنگی چک می‌کنم! این را که به من گفت، من با این‌که گفته بودم ناراحت نمی‌شوم، اما ناراحت شدم و حتی تا مدتی پستی در اینستاگرام نگذاشتم. من محتوای هر پستم را ابتدا چرک نویس و بعد پاک نویس می‌کردم و در آن صنایع ادبی به کار می‌بردم که آقا و احتمالاً بقیه در توالت فرنگی آن را چک کنند و ببینند و لایک کنند!؟ بعدتر از این اتفاق به یک جمع بندی رسیدم. من در جامعه‌ای نامتوازن زندگی می‌کنم و آن دوست در آن زمان در جغرافیا و جامعه‌ای متوازن زندگی می‌کرد. او اگر می‌خواست خبری بشنوند، از رسانه‌های خبری چون رادیو و تلویزیون استفاده می‌کرد. یا اگر می‌خواست، گزارش و مقاله‌ای بخواد می‌توانست به سراغ مطبوعات برود. برای همین اینستاگرام برای آدم‌هایی که خیلی در اینستاگرام جدی نیستند، صرفاً یک اپلکیشن تصویری جذاب است که می‌توانند در توالت فرنگی با آن خوش بگذرانند! همین الان عکاسان آمریکایی هم عکس‌های با کیفیت و خوبشان را در اینستاگرام نمی‌گذارند. یا کارگردان‌ها حاشیه‌ی فیلم‌هایشان را در اینستاگرام می‌گذارند. یعنی کاملاً نگاه تفریحی و فان به آن دارند. اما در ایران این‌گونه نیست. اینستاگرام برای بسیاری از افراد همه چیز است. برای من همه چیز بود. هم ستون روزنامه بود، همه رسانه‌ی خبری، هم تنها مفر ضد سانسور. هم باید در آن استعداد، توانایی و دغدغه‌ی خودم را ارائه می‌دادم و هم ابزار تعامل با دوستانم بود. پس سبک زندگی من نسبت به شبکه‌های اجتماعی، به دلیل جغرافیا، فرهنگ و نوع ویژه حاکمیت، امری ویژه است. اگرچه لازم می دانم که تاکید کنم این فقدان متدلوزی باعث بروز شارلاتان هایی مانند مستتر تستر یا دختر ….. و فلان و فلانی هم شده است!

به نظر می‌رسد که شما معتقدید آسیب شناسی شبکه‌های اجتماعی در ایران نیازمند یک آسیب شناسی خاص و بومی است. اما این آسیب شناسی بومی چگونه است؟ نظر شما چیست؟

در آخرین شماره‌ی سایت مشق نو یادداشتی به قلم ابوالفضل حاجی زادگان منتشر شده مسئله‌ای را درباره اینستاگرام مطرح کرده‌ است که قابل تامل است. معمولاً وقتی بحث اینستاگرام به میان کشیده می‌شود،  تلقی عمومی این هست که اینستاگرام جایی است که در آن جوانان مطالبات و آرزوهای خود را از قصر تا رقص را دنبال می کنند و در واقع اینستاگرام جایی است برای پر کردن خلاء ویسکی و بیکینی.

متاسفانه هم نهادهای رسمی و حاکمیتی و هم نهادهای منتقد و روشنفکری معمولاً  در آسیب شناسی این پدیده به رشد اینستاگرام به دیده تحقیر نگاه می‌کنند. آنها می‌گویند که اینستاگرام همان جایی که نهضت تتلیتی‌ها در آن شکل گرفته است یا همان جایی است که کاربرانش به صفحه‌ی لیونل مسی حمله کردند و آبروی ایرانیان را بردند. یا جایی است که مشتی آدم‌های مبتذل بدل به شاخ‌های مجازی شده‌اند. یعنی در یک اتحاد نا خواسته و نامیمون شاهدیم که هم صاحبان فرهنگ و رسانه به اینستاگرام به عنوان رسانه ای زرد حمله می‌کنند و هم حکومت و روشنفکران محتوای آن را مبتذل قلمداد می کنند .

حال من می‌خواهم با استفاده از اطلاعات مقاله‌ای که گفتم، نگاهی به وضعیت اینستاگرام در حد فاصل یک سال گذشته بیاندازم. بر اساس آن‌چه که بررسی شده، تعداد صفحات تاثیرگذار اینستاگرام فارسی در سال‌های ۱۳۹۸ تا ۱۳۹۹ به ترتیب از ۱۰۲۴ به ۱۶۰۰ صفحه رشد کرده است. یعنی ۵۶ درصد افزایش صفحات تاثیرگذار اینستاگرام فارسی.

ملاک برای سنجش تاثیرگذاری چیست؟

میزان فالوور (بیش از پانصد هزار دنبال کننده) و لایک و… که این صفحات از مخاطبین شان می‌گیرند.

بنا بر این پژوهش، محتوای اینستاگرام فارسی هم به ترتیب از این دسته‌بندی‌هایی که می‌گویم تشکیل شده است: طنز و سرگرمی، سینمایی، آموزشی، موسیقی، مد و زیبایی، پورنوگرافی، ورزشی، روزمره‌نگاری، تجاری و اقتصادی، سیاسی و غیره. با توجه به این دسته‌بندی‌ها، بالاترین تغییرات و بیش‌ترین رشد مربوط به صفحات اینستاگرامی از آن طنز و سرگرمی و سینما بوده و صفحات پورنوگرافی و مد و زیبایی کم‌ترین رشد را داشته‌اند. در واقع تعداد صفحات تاثیرگذار طنز و سرگرمی نسبت به صفحات تاثیرگذار دیگر از جمله صفحات سینمایی، سه برابر رشد داشته‌اند. هم‌چنین از بین ده صفحه‌ی مقتدر اینستاگرامی ایرانی، نُه صفحه‌ای که به سلبریتی‌های سینمایی تعلق دارد، هم‌چنان برتر اند. اینستاگرام ایرانی علاوه بر این‌که همواره از سوی بعضی از جریان‌های سیاسی و رسانه‌ای و حتی روشنفکران و بقیه در معرض آسیب انگاری و اتهامات دست و دلبازانه قرار می‌گیرد و می‌گویند که دائماً به سمت زردی می‌رود یا در زیر صفحه‌ی فلان بازیکن فحاشی می‌شود، اما در این رشد یکساله نشان داده می‌شود که کاربران اینستاگرام فارسی بیش‌ترین استقبال را از صفحاتی که مربوط به آموزش، مطالعه، یادگیری، خرید و فروش و خندیدن و خنداندن هست، استقبال کرده‌اند. در واقع نقاطی که فرهنگ حاکمیتی و بومی در آن ضعف دارند. ما در ایران فرهنگ سرگرمی نداریم. ما به محض این‌که بخواهیم دیگران را بخندانیم، جوک قومیتی یا جنسیتی می‌گوییم. در واقع این ابزار، خلاءهایی را پر می‌کند که هر دوسویی که به آن حمله می‌کنند در آن ضعف دارند.  روشنفکر ایرانی نمی‌تواند رمان جذاب عامه پسند با تیراژ بالا بنویسد. در واقع اینستاگرام دارد خلاءهایی مانند این را پر می‌کند.

هم‌چنین بر اساس پژوهشی که ذکر شد، بیش‌ترین سطح افزایش متعلق به صفحات آموزشی است. تنها پنج درصد از صفحات تاثیرگذار اینستاگرام صفحات آموزشی بوده که سهم این صفحات در سال ۱۳۹۹ به یازده درصد افزایش پیدا کرده است. از طرفی هم بیش‌ترین کاهش متعلق به صفحات مد و زیبایی و پورنوگرافی بوده است.

البته بخشی از این سهم را در آموزشی مسئله همه گیری کرونا بر عهده دارد.

بله اشاره بسیار درستی داشتید. همین نکته قابل ملاحظه است که همراه با اوج گیری پاندمی که باعث رشد پلتفرم زوم در سراسر دنیا شد اما در ایران همان تمرکز به اینستاگرام انتقال یافت. بررسی مورد اشاره هم مربوط به سال‌های ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ است. در همین دوران علاوه بر آموزش، طنز و سرگرمی حدود بیست درصد رشد داشته است. آموزشی که ذکر شد، پنج و چهار-دهم درصد رشد داشته است. تجارت، ۱ و ۹ دهم درصد و سیاست هم نیم درصد رشد داشته‌اند. پس می توان به گونه ای نتیجه گرفت اینستاگرام عملاً اپلیکیشن زندگی است و اپلیکیشن سیاست ورزی نیست.  این مثال را جای دیگری هم گفته‌ام. زمانی روزنامه “بانی فیلم”و مجله‌ی “فیلم” مهم‌‌ترین رسانه سینمایی ایران بودند اما امروز بلاتردید اینستاگرام ایرانی مهم‌ترین رسانه‌ی سینمایی ماست. کما این‌که در پژوهشی که ذکر شد، هم‌چنان در میان صفحات تاثیرگذار اینستاگرامی قدرت اصلی در دستان سینمایی‌ها و ستارگان سینماست. یعنی صفحه نوید محمدزاده به عنوان تاثیرگذارترین صفحه شناخته می‌شود و بعد صفحات خانم مهناز افشار و آقای پرویز پرستویی و دیگران. بعد از این‌هاست که تازه نوبت به آقای علی کریمی به عنوان یک ورزشکار می‌رسد.

اینستاگرام اپلیکیشن مورد علاقه‌ی جوانان است. هم‌چنین اگرچه خود اینستاگرام به طور خاص و شبکه‌های اجتماعی به طور عام، تاثیرات نامناسبی هم دارد که باید با مستندات و دقت در خصوص آن‌ها صحبت کرد، اما دستکم در یک سال گذشته بری از اتهاماتی است که به آن زده می‌شود. نوع آسیب شناسی هم که از سوی نهادهای رسمی و نهادهای روشنفکرانه نسبت به آن می‌شود، یک آسیب شناسی جانبدارانه، غیر تحلیلی، تقابلی و انکاری است.

با این‌که می‌گویید این آسیب شناسی‌ها جانبدارانه است، اما ما با واقعیتی به نام اینفلوئنسرها و سلبریتی‌های مجازی مواجهیم که یک زندگی آرمانی و اغراق گونه را تبلیغ می‌کنند. برخی معتقدند که این اعمال موجب سرکوب و سرخوردگی جوانان می‌شود.

بگذارید این‌طور پاسخ سوال شما را درباره برخی از تاثیرات نامناسب شبکه‌های اجتماعی بدهم. مثلًا در جامعه‌ی آمریکا موجب کاهش مکالمات روزمره‌ی جوانان در فضای حقیقی شده اند. یا تغییر در زبان ارتباطی و نوشتاری به وجود آورده است و اهالی شبکه‌های اجتماعی به زبان آن پلتفرم و آن اپلیکیشن با هم حرف می‌زنند. کما این‌که من هم در ایران نسبت به از دست رفتن رسم الخط فارسی در شبکه‌های اجتماعی نگران هستم. مسئله‌ی دیگر این است که شبکه‌های اجتماعی موجب کاهش اعتماد به نفس در مکالمات حضوری و یا موجب کاهش فکر کردن در جامعه می‌شود.

اما وقتی تمام این‌ها و موارد دیگر را در برابر محاسن شبکه‌های اجتماعی برای یک نوجوان و جوان ایرانی قرار می‌دهم، می‌بینم که هرآن‌چه در آن‌جا عیب است، در این‌جا می تواند حُسن تلقی شود. یعنی در فرهنگ سنتی که می‌گوید چون  از نظر سن و سال کوچک‌تر هستی،  باید بنشینی و حرف ناحق و یا باورها خرافی فردی را که تنها سن  وی از شما بیش‌تر است، گوش کنید و چیزی نگویید، شبکه‌های اجتماعی فضایی را به وجود آورده است که بتواند بگوید این حرف ها علمی نیست. درست است که شبکه‌های اجتماعی همه‌ی آن تاثیرات بد را دارد، اما مسئله‌ی جغرافیا و محل زندگی هم مطرح است. آسیب شناسی شبکه‌های اجتماعی هم باید بومی باشد.

الان مسئله اینجاست که در ایران شبکه‌های اجتماعی تکنولوژی‌ای است بدون متدولوژی. هیچ نهاد مدنی همت کافی برای تولید محتوا در این شبکه‌ها را ندارند. بر اساس واقعیت‌های جهانی رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، آن‌ها می‌توانند با عنصر اصلی به نام هیجان رشد کنند. هیجان در شبکه‌های اجتماعی هم به این بخش‌ها تقسیم می‌شود: ترس، نفرت، شگفتی، اندوه، شادی و عصبانیت. این‌هاست که به کاربر شبکه‌های اجتماعی هیجان می‌دهد. اساساً هم شبکه‌های اجتماعی بر روی این سه پایه رشد می کند: پورنوگرافی، فان و تفریح و سرگرمی  و در ایران، بر پایه‌ی سیاست. نه به این دلیل که جامعه‌ی ایران سیاسی شده است، بلکه به این دلیل که سیاست یا حاکمیت وارد همه‌ی حوزه‌های اجتماعی جامعه‌ی ایران شده است. معادله برعکس است. معادله‌ای است که هیچ کدام از روشنفکران ایرانی به آن دقت نمی‌کنند. روشنفکران ایرانی به هم می‌تازند که بگویند انا رجل! دیگر دوران انا رجل گذشته است. شبکه‌های اجتماعی همه را رجل کرده و همه امکان رجل شدن دارند. دیگر روشنفکر ایرانی نمی‌تواند از شبکه‌های اجتماعی برای مدل روشنفکر-پیامبر بهره ببرد.

با این همه بگذارید سری هم به آسیب شناسی اینستاگرام فارسی بزنیم. یکی از این آسیب‌ها، مثلاً پیروی از دوستی ناشناخته است. یعنی نوجوان و جوان، قبل از این‌که کاربر شبکه‌های اجتماعی باشد، از طریق همکلاسی، معلم، پدر و مادر و اعضای بزرگتر خانواده با جامعه مواجه می‌شده است. ساختار ارزشی هم به صورت عمودی و هرمی بوده است. این نوجوان و جوان با چنین سازمان فرهنگی با دوست ناشناخته‌ای در شبکه‌های اجتماعی مواجه می‌شود. این دوست ناشناخته بنا بر سلیقه‌ی این نوجوان و جوان، می‌تواند ملغمه‌ای از همان اینفلوئنسرها باشد. اینفلوئنسرهایی مانند علی کریمی، آرش یا نوید محمدزاده، که مخاطبش دوست دارد مانند آن‌ها فوتبال بازی کند، بخواند و یا عصیان کند. یا دوست دارد مانند افرادی که زندگی لاکچری دارند، زندگی کند. در واقع از چنین ترکیب‌هایی تاثیر می‌پذیرد و آن دوست ناشناخته‌ای را که گفتیم، به عنوان الگوی زندگی انتخاب می‌کند. حال این انتخاب تابع چیست؟ بخشی تقابلی است، بخشی خلاءشخصیتی است و بخشی خلاء خانوادگی است.

نکته و آسیب بعدی، احساس برتری افزوده یا فرومایگی افزوده است. یعنی وقتی جوانی از شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کند، در اکثر موارد احساس خود برتر بینی می‌کند. احساس می‌کند در اطرافش هیچ کس باهوش‌تر و کارامدتر از خودش نیست. این‌جا این کاربر در تله‌ی شبکه‌های اجتماعی گرفتار شده است. من اسمش را تله‌ی گوگلی گذاشته‌ام. به این دلیل که می‌توان گفت (به تسامح واژه البته) که بزرگ‌ترین پیامبر قرن بیست و یکم “گوگل” است. شما می‌توانید با یک جستجوی ساده به همه‌ی پرسش‌های جهان پاسخ‌های حداقل دهن پرکن بدهید. وقتی که یک کاربر ۱۵-۱۴ ساله در برابر پرسشی که همه‌ی خانواده در حال بحث در خصوص آن هستند، پاسخ قطعی و دهن پرکنی را از گوگل پیدا می‌کند، آرام آرام از آن جمع خانوادگی فاصله می‌گیرد چون نیازهایش را نه آن خانواده که گوگل برطرف می‌کند.

اتفاقاً می‌خواستم به مسئله‌ی دور شدن نسل‌های جوان‌تر از بزرگترها هم بپردازم.

بله با آن روندی که گفتم، نیازهای اطلاعاتی آن کاربر ۱۵-۱۴ ساله را شبکه‌های اجتماعی و هشتگ پر می‌کنند. وقتی هم که نیازهای اطلاعاتی با وابستگی به این محیط پر شد، نیازهای عاطفی و اجتماعی هم در این محیط پر می‌شود. آرام آرام عاطفه‌اش هم عاطفه‌ی دیجیتالی می‌شود. چون از گوگل پیروی می‌کند. این پیروِ گوگل، حتی عبادت و رستگاری‌اش هم دیجیتالی می‌شود. این احساس خود برتربینی باعث می‌شود که ما خودمان را نخبگان خود خوانده‌ای بدانیم. این باعث می‌شود که استفاده از فضای سوشیال مدیا و اینترنت به جای این‌که جهان را به دهکده‌ای بدل کند، ما را به مجمع الجزایری دور افتاده از هم بدل نماید. هرکسی در قطب خودش زندگی می‌کند و خودش را یک قطب می‌بیند؛ قطب‌هایی که در موقعیت‌های تخاصمی، تقابلی و تضادی با هم قرار می‌گیرند.

این احساس برتری که گفتم، نقطه‌ی مقابلی دارد. نقطه‌ی مقابل احساس فرومایگی وحشتناک است. همانی که شما به عنوان سرخوردگی و سرکوب مطرح کردید. وقتی از دستگاه کامپیوتر تا گوشی همراه تا امکانات و واقعیت زندگی‌اش را با آن چیزی که در شبکه‌های اجتماعی می‌بیند، مقایسه می‌کند و آن جهان رویایی اینفلوئنسرها را -که بخشی از آن واقعیت هم ندارد- می بیند، احساس فرومایگی در شخص به وجود می‌آید. چون خود را در قیاس مع الفارقی قرار می‌دهد.

هم‌چنین در خصوص رسم الخط ملی هم مسائلی مطرح می‌شود و نگرانی‌هایی در خصوص تغییر آن به وجود می‌آید.

دقت کنیم که آن‌چه گفته شد در خصوص اینستاگرام و جوانان و نوجوانان فعال در آن است.

اما بگذارید به عرائض اولم برگردم. گاهی گفته می‌شد که شبکه‌های اجتماعی باعث کاهش فعالیت اجتماعی می‌شود. اما انصافا در ایران با توجه به تجربه‌ی بومی و زندگی خاص در آن، شبکه‌های اجتماعی باعث کاهش فعالیت اجتماعی شده یا افزایش آن؟ این است که گفتم تعاریف در ایران دگرگونه است.

با سپاس از وقتی که در اختیار خط صلح قرار دادید.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید