ماهنامه خط صلح – تصور کنید یک روز از خواب بیدار میشوید و میبینید در اتاقی بیدروپنجره و بدون هیچ وسایل ارتباطی زندانی شدهاید. هیچکس نیست، تنهایید و نمیدانید چطور و چگونه آنجا گیر افتادهاید. احتمالاً مضطرب میشوید و سعی میکنید راهی به بیرون باز کنید، اما هیچ راهی نیست؛ گیر افتادهاید و نمیدانید چرا. فکر میکنید چند روز و چند هفته میتوانید چنین شرایطی را تاب آورید؟ بدون ارتباط با هیچکس و در بیخبری از نزدیکان و عزیزانتان. چقدر میتوانید فقط با خودتان حرف بزنید و این شرایط نامعلوم را تحمل کنید؟ ممکن است پاسخ دهید هر انسانی در این شرایط بعد از گذشت مدتی دیوانه میشود. چیزی که از انزوا و تنهایی در تصور ما شکل بسته، این نیست. ما حتی اگر تنها باشیم باز خودمان و تصوری از گذشته، حال و آیندهمان و افرادی را که میشناسیم، در ذهن داریم. ما نمیتوانیم مطلقاً تنها باشیم، چون برای رفع نیازهای مادی و معنویمان به دیگران نیازمندیم؛ اما آنچه «چیرگی تام» توتالیتر به جامعهی انسانی تحمیل میکند، شبیه به همان تصویری است که در آغاز آمد؛ انسان تنهایی که خودش را هم از دست داده و به «نوع بشر» تبدیل شده. شاید جمهوری اسلامی ایران نتوانسته یک جنبش یا حتی رژیم توتالیتر باشد، اما وقتی منویات و دستورالعملهایش را پی میگیریم، درمییابیم تلاشهای زیادی کرده تا ایدئولوژیاش را در الگوبرداری از شوروی استالینی سامان دهد. نوشتهی پیش رو با نظر به «طرح صیانت از فضای مجازی» سعی در شناخت شباهتهای جمهوری اسلامی با مشخصات حاکمیتی توتالیتر دارد.
افسانه به مثابهی واقعیت
اِمیر کوستوریتسا، کارگردان یوگوسلاو در فیلمی بانام زیرزمین (Underground) داستان دو دوست در جنگ جهانی دوم و اشغال یوگسلاوی را روایت میکند که یکی از آنها همراه گروهی برای ساختن اسلحه به زیرزمینی میروند و دیگری روی زمین میماند تا از سلاحها برای مبارزه استفاده کند. فردی که روی زمین مانده با فریبدادن آنهایی که زیرزمینند به تجارت اسلحه میپردازد و آنها بیست سال تمام در جهان خیالی و دروغین زیرزمین با تصور اینکه همچنان جنگ روی زمین ادامه دارد، زندگی میکنند. توتالیتارسیم نیز در مقابل جامعه شبیه فیلم زیرزمین کوستوریتسا عمل میکند؛ یعنی تلاش میکند برای افراد جامعهاش یک واقعیت جعلی بسازد و آنها را در افسانهای که ساخته، نگه دارد.
جنبش توتالیتر برای تثبیت قدرت و تبدیلشدن به رژیم به تبلیغات نیاز دارد. این تبلیغات روی دیگر سکهی ارعاب است که با استقرار نظام برای تودهها به تلقین تبدیل میشود، اما برای معامله و ارتباط با جهان غیرتوتالیتر به همان شکل باقی میماند. تبلیغات جنبشهای توتالیتر در گام نخست ساختن یک جهان غیرواقعیست. این تبلیغات در ابتدای جنبش سعی دارد با منطقی علمی یا شبهعلمی آیندهای نامعلوم را پیشبینی کنند. این ارجاع به زمانی فراتر از زمانِ در دسترس مردم هرگونه نظارت زمان حال از طرف افراد جامعه را از بین میبرد. سعادت، پیروزی و دستآوردها به آیندهی محالی موکول میشود که افراد دیگر در قید نظارت یا تحقق آنها نباشند. مثلاً جمهوری اسلامی با نصب یک تابلو در میدان فلسطین تهران زمان نابودی اسرائیل را مشخص کرده که فلانهزار روز دیگر رخ خواهد داد. این ارجاعِ فرازمانی توالی قراردادی و تاریخمند زمان را بههم میریزد و قصد دارد اولین سویهی ارتباط با واقعیت را که سیر عقلانی و قراردادی زمان است، در ذهن افراد از بین ببرد. اولین کسی که در جنبش توتالیتر برای جعل واقعیت قدم برمیدارد، رهبر است. پیشوای توتالیتر که همیشه برحق است و خطاناپذیر، مقاصد خود را به صورت پیشگویی بیان میکند و واقعیت را با دروغهایش تطبیق میدهد. هیتلر در ژانویهی ۱۹۳۳ به مجلس نمایندگان آلمان اخطار داده بود: «در صورتی که سرمایهداران یهودی بار دیگر مردم را به یک جنگ جهانی بکشانند، پیآمد آن انهدام نژاد یهود در اروپا خواهد بود.» تفسیر غیرتوتالیترِ این گفته میشود اینکه «من قصد دارم جنگ راه بیندازم و همهی یهودیان اروپا را بکشم.» رهبر پیشگوست و همهی گفتههایش روزی درست از آب درمیآید. هرچقدر هم متناقض حرف بزند، همیشه بر حق است و جایی بالاتر از قانون ایستاده. پیشوای تمامیتخواه از واقعیت محض بیزار است و میخواهد افراد تحت حاکمیتش هم در جهانی افسانهای و به دور از واقعیت زیست کنند تا همهی دروغهایش محقق شود. بنابراین توتالیتارسیم به جهانی خیالی برای محققشدن نیاز دارد.
واقعیت خصلت تصادفی دارد. تبلیغات توتالیتر سعی میکند این خصلت را به سازگاری منطقی بدل کند تا توده را از شر دلهرهی تصادف نجات دهد و آن را با واقعیتی دروغین اقناع کند. در این صورت توده آمادهی پذیرش هر نوع ایدئولوژی تلقینشده میشود و به شکلی ناخودآگاه سازگاری ساختگی را جایگزین تصادف میکند. این اشتیاق به سازگاری در شوروی استالینی با اقرارگیری و اعترافهای ساختگی و اجباری جا افتاد. تودهها دیگر نه در واقعیت، بلکه فقط در خیال و توهم احساس امنیت میکردند. مسئله این نبود که تودهها با ارعاب و خشونت به ایدئولوژی جنبش یا پیشوا معتقد شوند، بلکه موضوع ازبینبردن هر نوع اعتقادی بود. در آلمان نازی تبلیغات توده را اقناع کرده بود که همهی کلیمیان جهان علیه آلمان متحد شدهاند؛ پس قبل از اینکه آنها نژاد آلمانیــآریایی را از بین ببرند، باید یهودیان همهی اروپا و بعد جهان را از بین برد. جمهوری اسلامی هم اسرائیل را یک تهدید بزرگ میداند؛ پس قبل از اینکه اسرائیل امت اسلامی را نابود کند، باید از بین برود.
توتالیتاریسم با ساختن یک دشمن بزرگ جهان ساختگیاش را قوام میدهد. این جهان باید به شکلی مداوم در معرض تهدید دشمنی بزرگ باشد تا بتواند برایش خون بریزد و ارعاب کند، اما برای ساختن واقعیت جعلی این جهان به سازمانهایی نیاز دارد تا دروغهای تبلیغاتیاش را محقق کنند. این سازمانها جامعهای برپا میکنند که اعضای آن برابر با قواعد یک جهان غیرواقعی عمل میکنند و واکنش نشان میدهند. «تودههای درهموبرهم هوادار که در روز انتخابات از آنها استفاده میشود، در این سازمانها دستهبندی میشوند.» این سازمانهای هوادار به صورت ناخودآگاه نمای توتالیتر را برای جهان غیرتوتالیتر میپوشانند و دسترسی به آن را مختل میکنند؛ مثلاً بسیاری از هواداران بسیج در همین جرگه قرار میگیرند. جمهوری اسلامی برای راهپیماییهای حکومتی، تبلیغ ایدئولوژیاش یا در روز نیاز برای سرکوب و ارعاب از آنها استفاده میکند، اما این هواداران با نخبهها و لایههای نزدیک به رهبر و بدنهی اصلی حاکمیت متفاوتند.
گروههای نخبه و اصلی رژیم توتالیتر در سازمانهای دیگری دستهبندی میشوند؛ سازمانهای شبهدولتی و فرادولتی. اعضای این سازمانها قدرتی بالاتر از قانون و دولت دارند، به رهبر بسیار نزدیکند و از حقیقتِ واقعیتِ جعلی مطلع، اما نسبت به رهبر جایگاهی فرودست دارند و تحت نظارت شخص او کار میکنند؛ یعنی همهی قدرت و اعتبارشان به شخص پیشوا وابسته است. رهبر هرزمان که بخواهد، از قدرت خودش به آنها اعطا یا آنها را عزل میکند. آنها هیچگاه نمیتوانند جانشین رهبر باشند، چون پیشوای توتالیتر جانشینناپذیر است؛ پس با اینکه مدام بر سر قدرت در کشمکشند، در حقیقت فاقد قدرتند؛ همینطور آنها معتقدند «بدون رهبر همهچیز بیدرنگ از دست میرود.» از طرفی دولت در توتالیتارسیم در دست افراد درجهی دوم نظام است و جایگاه تعیینکننده و ویژهای ندارد؛ پس ملتی هم نمیتواند در مقابلش شکل گیرد که هویتی سیاسی داشته باشد، بلکه تودههای تحت فرمان رهبر شکل خواهند گرفت.
«هرگاه جنبشی که سازمانش بینالمللی و پهنهی ایدئولوژیاش فراگیر و آرزوی سیاسیاش جهانی باشد، قدرت را در دست بگیرد، خود را در یک موقعیت آشکارا تناقضآمیز میاندازد.» رهبر توتالیتر نیز به همین شکل متناقض است. او باید از یکسو جهان ساختگی جنبش را به عنوان واقعیت زندگی روزمره جا بزند و از سوی دیگر از ایجاد هرگونه ثبات در این جهان جلوگیری کند. او همیشه در پی فتح جهان است و باید پیوسته از این آرزو محافظت کند؛ تثبیت قوانین و ایجاد ثبات این آرزو را نابود میکند. برای همین است که رژیم توتالیتر بیوقفه قانونهای جدید وضع و آنها را نقض میکند. اوضاع هیچگاه نباید عادی باشد. عادیشدن اوضاع شیوهای از زندگی را تثبیت میکند، آن را در میان ملتهای دیگر جا میاندازد و قابلشناخت میکند. شناسایی جهان غیرتوتالیتر، جهان دروغین توتالیتر را درهم میشکند، زیرا آن را تابع قوانین بینالملل میکند و به این شکل اعتبار مطلق حاکمیت ویژهاش از بین میرود و خصلت «تام» خودش را از دست میدهد. «در حکومت توتالیتر قدرت به معنای رویارویی با واقعیت است و توتالیتاریسم در رأس قدرت پیوسته با مسئلهی فائقآمدن بر این تعارض روبهروست.» هر اطلاع ناچیزی از واقعیت برای چیرگی تام حاکم تهدید است؛ پس باید همهی کانالهای دسترسی به واقعیت مسدود شود تا هیچ جایگزین و مابهازایی برای واقعیت جعلی وجود نداشته باشد.
حاکمیت توتالیتر با ابداع و بهکارگیری همهی این سازمانها و با کمک تبلیغات و ارعاب ساختار کلی جامعه را دگرگون و آن را بر افسانهی خودساختهاش استوار میکند. توتالیتارسیم یا حاکمیتهایی نظیر جمهوری اسلامی ایران که از آن الگو برداشته، برای دوام جهان غیرواقعیشان به جز ارعاب و سازمان به قطع ارتباط با جهان واقعی نیاز دارند. امروز که عصر اینترنت نامیده میشود، قطع این دسترسی بسیار دشوار است. شاید اگر استالین و هیتلر در این زمانه به قدرت رسیده بودند، نمیتوانستند دستگاههای بزرگ آدمکشی و ارعاب راه بیندازند یا شاید اگر جمهوری اسلامی از همان ابتدا دسترسی به اینترنت را مختل میکرد، امروز مجبور نمیشد طرح صیانت از فضای مجازی تصویب کند تا دسترسی به واقعیت بیرون از خودش را هم مختل کند.
تدارک نعشهای زنده
هر فرد بسته به شرایط فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و جغرافیایی محدودهای از آزادی دارد. این محدودهی آزادی را قوانین، هنجارها و عرف مشخص میکنند. در این محدوده افراد با اعمال اختیار نسبت به مسایل شخصی و اجتماعی تصمیم میگیرند و در ارتباط با دیگران کنش و واکنش نشان میدهند. اعمال اختیار در بسیاری از موارد با خودانگیختگی همراه است. حتی اگر عملی به واسطهی اجبار باشد، باز فرد تا حدود زیادی از آن جبر مطلع است. حاکمیتها به عنوان واضع، حافظ و مجری قانون در تعیین محدودهی آزادی دخیلند. حدود آزادی یک فردِ تحت سلطهی حاکمیتی اقتدارگرا کمتر از فردی تحت سلطهی یک دولت لیبرال دموکرات است. در مورد توتالیتارسیم بحث محدودهی آزادی منتفی است. «حکومت توتالیتر کارش تنها این نیست که آزادیها را محدود کند یا آزادیهای اساسی را از بین ببرد، بلکه در ریشهکنکردن عشق به آزادی از دلهای انسانها نیز توفیق مییابد، زیرا اینگونه حکومت شرط لازم برای آزادی یعنی فضای لازم برای حرکت فردی را نابود میکند.» هدف توتالیتارسیم ازبینبردن ارتباط است؛ یعنی محدودهای که میتوان آزادی را در آن معین کرد. ارتباط انسانی زمانی کاملاً قطع میشود که خودانگیختگی فرد از بین برود، اما توتالیتاریسم چگونه در این راه موفق میشود؟
قدرت و اقتدار فقط در دست رهبر توتالیتر است. نزدیکترین فرد به رهبر رئیس پلیس است که در جمهوری اسلامی میتوان فرماندههان سپاه را جایگزین کرد، اما با وجود نزدیکی افرادی به رهبر در نهایت وابستگی بین دارودستهی حاکمیت وجود ندارد. پیشوای توتالیتر در رأس حاکمیت منزوی است و اطرافیانش هم به همین شکل تنهایند. همگی با هم در جرم همدستند، اما ارتباط انسانی با یکدیگر ندارند. هیتلر با شعار یکپیکرساختن از همهی افراد جامعه توانست ارتباط انسانی را قطع کند. او میگفت: «من، شمایید و شما منید». این یکیشدن همهی افراد جامعه تکثر و تمایز میان انسانها را از بین میبرد. با نابودشدن تکثر انسانها دیگر تفاوتی با یکدیگر ندارند، بنابراین نمیتوانند کنش و واکنش فردی داشته باشند و به راحتی میتوان آنها را پیشبینی کرد. رژیم توتالیتر برای چیرگی تام به این پیشبینیپذیری نیاز دارد. به همین علت است که میخواهد خودانگیختگی و در نهایت ارتباط انسانی را از بین ببرد تا بتواند همهی اعمال و رفتار جامعهی تحت حکومتش را از پیش بداند. انزوا یکی از عوامل اصلی است که میتواند انسانها را به تودهی پیشبینیپذیر مبدل کند. انسان تنها یا منزوی که دیگر بر اساس انگیزههای شخصی و خودانگیختگی به پیرامونش واکنش نشان نمیدهد، حیوان زبانبستهایست که هر دستوری را اجرا میکند. همینطور خودانگیختگی انسان است که باعث میشود او عواطفی مانند خشم و همدردی از خودش بروز دهد. این عواطف انسان را به دادخواهی در برابر ظلم و ارعاب وامیدارد، پس همهی عواطف و ویژگیهای انسانی باید در توده کشته شود تا تمام و کمال در خدمت توتالیتارسیم قرار گیرد. رژیم توتالیتر انسان نمیخواهد، نوع بشری میخواهد که مرگ و زندگیاش بیمعنا باشد. توتالیتارسیم ابتدا شخصیت حقوقی افراد را میکشد. هیتلر و استالین به شکلی تصادفی همهی افراد را، باگناه یا بیگناه، به اردوگاههای کار و مرگ میفرستادند. هرکسی ممکن بود به اردوگاه فرستاده شود. بسیاری از افراد نمیدانستند چرا و به کدام جرم مجازات میشوند. نظام توتالیتر با مجازات بیگناهان حقوق مدنی کل جمعیت کشور را نابود میکند. «همه باید از حقوق قانونی حتی در کشور خودشان محروم باشند.» دربارهی جمهوری اسلامی هم این موضوع صدق میکند. جرم و مجازات اینجا تناسب ندارد. زندانیهای سیاسی در بسیاری موارد در کنار زندانیهای عادی نگهداری میشوند و بسیاری از جرمها ناواضح و بیهوده تعریف شده؛ مثلاً اقدام علیه امنیت ملی یا فساد و فحشا به هرچیزی ممکن است نسبت داده شود و فردی که در حقیقت بیگناه است، مجازات شود.
چیرگی تام زمانی امکانپذیر میشود که در کنار نابودکردن شخصیت حقوقی، شخصیت اخلاقی انسان نیز از بین برود. برای انسان تحت سلطهی توتالیتارسیم تصمیمهای اخلاقی و حکم وجدان باید همیشه مشکوک به نظر برسد. افراد باید همواره سر دوراهیهایی قرار بگیرند که دیگران را قربانی کنند. این انتخابها رفتهرفته همبستگی انسانی را از بین میبرد؛ مثلاً پیرزنی در آلمان نازی باید انتخاب میکرد که کدامیک از پسرانش کشته شوند. کشتن شخصیت حقوقی و اخلاقی انسان او را به انزوا میراند، خودانگیختگیاش را نابود و ارتباط انسانی را مختل میکند. «ارعاب تنها میتواند بر انسانهایی فرمانروایی مطلق پیدا کند که از یکدیگر و علیه هم منزوی شده باشند.» انسانهای منزوی بیقدرتند؛ قدرت در اجتماع انسانیست. انزوای تحمیلشده از سوی توتالیتارسیم با اعمال فشار بیشتر به تنهایی بدل میشود؛ تنهاییای که انسان در خلوت خودش دیگر نتواند «خویشتنش» را بازیابد. کارکرد سلول انفرادی هم همین است. افراد آنقدر در انفرادی میمانند تا گفتوگوی درونی با خودشان را هم از دست بدهند. انزوا و تنهایی مطلق استعداد عملکردن در انسان را از بین میبرد و او را از اندیشه و تجربهکردن بازمیدارد. همین است که همهی راههای ارتباطی باید مختل شود تا پروسهی انزوای جامعه راحتتر صورت گیرد.
شباهتهای جمهوری اسلامی با توتالیتارسیم
جمهوری اسلامی ایران را شاید نتوان در زمرهی حاکمیتهای توتالیتر قرار داد، اما در رفتار خشونتآمیز و غیرعقلانیاش میتوان تمایل به چیرگی تام را پیدا کرد. حکومت در ایران مانند رژیمهای توتالیتر رهبر تمامیتخواه دارد؛ قانونگریز است و با اینکه مدام در حال تصویب قانونهای جدید و اضافهکردن تبصرههای مختلف است، باز هم آنها را زیر پا میگذارد. جمهوری اسلامی پر از دستگاهها و نهادهای موازیست، ساختار متشکلی ندارد و بیشکل است؛ همچنین در جهانی افسانهای زندگی میکند. عملکردش با واقعیت مطابقت ندارد و مدام در حال جعل واقعیت توسط نهادهای فراقانونی و تبلیغات است. دشمنان بزرگی مانند آمریکا و اسرائیل دارد که باید همواره برای دفع بلای آنها مردم خودش و کشورهای همسایه را ارعاب کند؛ همینطور به دنبال تحقق امت اسلامیست که هیچ معنا و مفهوم مشخصی ندارد؛ میخواهد شیوهی حاکمیتش را به همهی جهان صادر کند و کل دنیا را تحت سلطه قرار دهد؛ پس بیشباهت به یک رژیم توتالیتر نیست.
از این منظر میتوان نتیجه گرفت که حاکمیت در ایران مانند توتالیتاریسم قصد دارد دسترسی مردم را از واقعیت قطع کند و ارتباط آنها را در هر شکل ممکن از بین ببرد و آنها را منزوی و تنها کند تا بتواند یک تودهی بیشکل و پیشبینیپذیر تحت فرمان رهبر بسازد. اینترنت بلای جان حاکمیت در ایران است. از سال ۸۸ به اینسو این فضای مجازی و اینترنت بود که بسیاری از تجمعها را علیه حکومت شکل داد. اینترنت بود که تصاویر اعتراضهای ۹۶ را مخابره و مردم را در ۹۸ همبسته کرد. این اینترنت بود که بعد از کشتار ۹۸ مادران دادخواه را به یکدیگر پیوند داد یا از نوید افکاری یک قهرمان ساخت. حاکمیت با مختلکردن دسترسی به واقعیت باید به ارعاب مشروعیت ببخشد و با قطع ارتباط اجتماعی و فردی برانگیختگی و همذاتپنداری با مرعوبشدگان را از بین ببرد تا جامعه نتواند حول محور دادخواهی متشکل و همبسته شود. حکومت سالهاست میداند چه بلایی به جانش افتاده، فقط تا امروز توان قطع کامل دسترسی مردم به آن را نداشته، اما دست از تلاش هم برنمیدارد.
بدون نظر
نظر بگذارید