ماهنامه خط صلح – تاریخ مواجهه ایرانیها با مهاجران افغانستانی تاریخ طولانی و پرمسالهای است. از انقلاب ۵۷ تاکنون بخش بزرگی از مهاجران افغانستانی در ایران به سر میبرند. در طول این سالها به تدریج قضاوتها، شناختها و روایتهای مجعولی در مورد مهاجران افغانستانی در ذهن ایرانیها شکل گرفته است که با عدم بازبینی و توقف نکردن بر سر درستی آنها، تبدیل به روایتهایی رسمی و از پیش پذیرفته شده برای ایرانیها در مورد افغانستانیها شده است. با تلاش فرهنگسازان افغانستانی شرایط همزیستی مهاجران و ایرانیان بهبود یافته است. اما هنوز راهی دراز تا رفع بدبینیهای دو طرف نسبت به هم باقی است.
هنر و فرهنگ پنجرههای بسته دو جهان را به روی هم میگشایند. تجربه کشورهایی که سالهاست میزبان مهاجران هستند نشان میدهد که با هنر و فرهنگ میتوان مردم یک کشور و مهاجرانی را که به آن آمدهاند به یکدیگر نزدیک کرد و بدین ترتیب به روند جذب مهاجران در جامعه یاری رساند.
در این میان اگر از رسانههای ایرانی انتظاری برای تغییر داشته باشیم عملاً خودمان را در یک چرخه بیهوده نگه داشتهایم. بخش قابل توجهی از رسانههای ایرانی در عین گرفتن ژست نخبهگرایی در مورد مسالهای به نام «مهاجران افغان» به شدت دچار عوامگرایی مبتذل و پیشپا افتاده هستند.
مهاجران افغانستانی بیش از آن که گرفتار شرایط نامناسب زندگی در ایران باشند، درگیر سوءتفاهمات و روایتهای مجعول جامعه شدهاند. اما در این میان بودهاند گروههای گوناگونی چون هنرمندان، تجار، ورزشکاران و فرهنگیان تا به مهاجران برای راه یافتن به درون جامعه میزبان کمک کنند تا درک و تفاهم و همبستگی متقابل به وجود آید. سخن هم از تلاش جامعه میزبان برای گشودن راه مهاجرانی است که خواسته یا ناخواسته کشورشان را ترک کردهاند و در کشوری دیگر زندگی میکنند و همیشه با آغوش باز روبرو نمیشوند. سخن همچنین از مهاجرانی است که میکوشند با فعالیتهایشان دست دوستی به سوی مردم کشور میزبان دراز کنند و فرهنگشان را به آنان بشناسانند، زیرا بیاطلاعی مهمترین دلیل رشد پیشداوری و ایجاد دیوار میان مهاجران و مردم کشور میزبان است.
این چند مورد از روایتها، سوالات، ابهامات و سوءتفاهمهای همه این سالهای جامعه ایرانی در مورد مهاجران افغانستانی است که اکثراً نادرست و مجعول شکل گرفتهاند.
سوءتفاهم اول: افغانستانیها همه کارگر ساختمانی، سرایدار، بیتخصص و بیسواد هستند
حالا دیگر واضح شده است که این تصویر چه قدر دور از واقعیت است و مقصر اصلی هم طبق معمول بخش قابل توجهی از رسانهها هستند. افغانستانیها به خصوص مهاجران داخل ایران جامعه خاموش و نادیدهای دارند که به موفقیتهای علمی و فرهنگی فراوانی رسیدهاند، اما کسی آنها را نمیبیند. موفقیت این چند سال دانشجویان و فرهنگیان و هنرمندان افغانستانی در رسانههای معدودی پیچیده است که فقط برای نمونه به برخی از آنها اشاره میکنم.
مجتبی نیکزاد دانشجوی افغانستانی دانشگاه باهنر کرمان، موفق به کسب رتبه نخست کشوری در رشتهی مهندسی اقتصاد کشاورزی در مقطع کارشناسی ارشد در سال ۱۳۹۱ شد. نیکزاد رتبه ۵ آزمون دکتری را هم سال ۹۳ گرفت و دانشجوی برتر کشور شد.
مصطفی رضایی، مخترع جوان، هم یک مهاجر افغانستانی است که موفق به ساخت سانتریفیوژ چند محوری شده است. شریف ابراهیمی چندی پیش به عنوان پژوهشگر برگزیده ایران انتخاب شد. سید علی معلمزاده، دانشجوی مقطع دکترای رشته قارچشناسی دانشکده علوم پزشکی تهران، موفق به ابداع یک شیوهی جدید با عنوان «تشخیص سریع و حساس اونیکومایکوزیس در نمونههای بالینی مشکوک با استفاده از روش مولکولیPCR» شده است. چندی پیش هم خبر نصیبه، زن جراح مهاجر افغانستانی در ایران پیچید که برای خود مهاجران چیز عجیبی نبود، اما ظاهراً برای رسانههای ایرانی موضوع جدیدی به نظر میرسید.
تا دلتان بخواهد دانشجوی دکترای مهاجر افغانستانی در دانشگاههای کشور تحصیل میکنند و تا دلتان بخواهد هنرمند شاعر و نویسنده درجه یک مهاجر افغانستانی از زهرا حسین زاده و ابوطالب مظفری و شوکتعلی محمدی تا امان میرزایی و محمد کاظم کاظمی، پر اغراق نیست اگر بگوییم که بخش بزرگی از رشد ادبیات معاصر فارسی مدیون حضور مهاجران افغانستانی است.
اما بخش دیگری از فعالیتهای مهاجران افغانستانی که در ایران دیده نشده است فعالیتهای هنری آنهاست. چندین و چند گروه ثابت تئاتر و بازیگری، چندین گروه موسیقی و فیلمسازی به صورت مستمر از همین مهاجران افغانستانی در داخل ایران شکل گرفتهاند و مشغول فعالیت هستند، از محمد علیزاده تا فرشته حسینی بازیگر سینمای ایران و برادران محمودی با کلی جوایز بینالمللی در حوزه سینما. اما ما در سریالها، تنها افغانستانیهایی که میبینیم، کارگران ساختمانی و سرایداران هستند. واقعا با تصویری که رسانهها از افغانستانیهای مهاجر در ذهن مردم ساختهاند کدام یک از دوستان ایرانی میتوانست این خبر را پیشبینی کند؟ برگزاری اولین دوره مسابقات رباتیک دانشجویان افغانستانی دانشگاههای ایران!
طرح این مساله خیلی زود منجر به سوءتفاهم دیگری خواهد شد: پس چون افغانستانیهای مهاجر داخل ایران، مهندس و دکتر و شاعر و دانشجو هم دارند محترمتر به آنها نگاه کنیم و رفتارمان را تغییر دهیم. روی دیگر سکه این استدلال این است که پس مهاجران افغانستانی کارگر و سرایدار و بیسواد شایسته احترام نیستند و مستحق همین رفتاری هستند که با آنها میشود. طبیعی است که این گزاره چه قدر از اخلاق و انسانیت دور است. افغانستانیها به صرف «انسان بودن»شان و نه هیچ چیز دیگر شایسته این رفتارهای تبعیضآمیز و تحقیرآمیز نیستند.
سوءتفاهم دوم: چرا افغانستانیها به کشورشان برنمیگردند؟ مگر جنگ تمام نشده است؟ مگر الان وقت ساختن وطنشان نیست؟
طبیعی است که وضعیت ایدهآل هم برای مهاجران و هم برای کشور میزبان، بازگشت مهاجران به کشورشان است. اما ماجرا به همین سادگیها هم نیست.
سه نکته. اول اینکه واقعیت این است که جنگ تمام نشده است. هنوز نزدیک به ۳۰ تا ۴۰ درصد افغانستان در اختیار طالبان است و طبیعی است که نمیتوان از مهاجران افغانستانی داخل ایران به خصوص از اقوام شیعه آنها انتظار داشت که به آغوش طالبان برگردند. آنها از حکومت ظلم و ستم طالبان فرار کردهاند و به کشوری آمدهاند که بتوانند زندگی دیندارانه داشته باشند. علاوه بر آن همچنان ناامنی در فضای عمومی افغانستان موج میزند و چیزی که یکی از دلایل اصلی مهاجرت افغانستانیها به ایران بود هنوز برطرف نشده است. هنوز مدرسههای دخترانه هر روز با حملات انتحاری یا مسمومیت تهدید میشوند و زنها حق زندگی آزادانه در خیلی از مناطق این کشور را ندارند.
دوم: ظاهراً هنوز وقت ساختن وطن فرا نرسیده است. این گزاره از یک تصویر برساخته رسانههای غربی بیرون میآید. این که آمریکا و نیروهای ائتلاف به افغانستان رفتند و آنجا را آزاد کردند و برگشتند، اما این اتفاق واقعاً نیفتاده است. در افغانستان همچنان بیکاری و فقر در میزان بالایی وجود دارد، فساد اداری به بالاترین رقم دنیا رسیده است و در بخشهایی از کشور عملاً هر گونه حضور و کار اقتصادی بینتیجه شده است. امتحان این مساله هم ساده است. افغانستانیهایی که در همین یکی دو سال به افغانستان برگشتند، عملا دوباره مجبور شدند به ایران برگردند چون برای تامین حداقلیات زندگی هم دچار مشکل شدند.
سوم: علاوه بر همه اینها باید این نکته را درنظر بگیریم که عملاً برای برخی از مهاجران افغانستانی داخل ایران دیگر افغانستانی به عنوان وطن وجود ندارد. مثال میزنم. والدین خیلی از این مهاجران در دور اول مهاجرت یعنی در حکومت کمونیستها به ایران پناه آوردند. مهاجر داستان ما در ایران متولد شد. در ایران مدرسه رفت، در ایران ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد، پدر و مادرش هم فوت شدند و عملا دیگر بازگشتش به افغانستان مساوی مهاجرتش به یک کشور خارجی است. در آنجا خانه و خانوادهای ندارد، کسی را نمیشناسد و همه ریشههایش اینجاست. این سرنوشت خیلی از مهاجران افغانستانی داخل ایران است که عملاً راهی برای بازگشت آنها وجود ندارد و به نظر میرسد برخی قوانین اقامت که عموماً از جنس مرتجعانه و برگرفته از یک نگاه خرد و تحلیل سطح پایین است، خیلی فوری باید اصلاح شود.
سوءتفاهم سوم: ایرانیها هم وقتی به ژاپن رفتند، همینجوری با آنها برخورد شد، اصلا مهاجرت در همه دنیا همین است و ایران تازه خیلی هم با آنها خوب برخورد کرده است به نسبت سایر کشورها.
نکته اول: این گزاره همهی واقعیت نیست. دولت، به خصوص دولتهای بعد از جنگ کارنامه مثبتی در این زمینه ندارند. در کشورهای دیگر مهاجرپذیر اگر چه دولتها شرایط سفت و سختی برای مهاجران دارند اما در زمینههای قابلتوجهی مثل فراهم آوردن امکانات تحصیل برای کودکان مهاجر چه قانونی و چه غیرقانونی به شدت از ایران جلوتر هستند. وجود برخی اقدامات نابخردانه در سطح مدیریت میانی یا عوامل اجرایی خرد باعث شده است که نارضایتی به وجود آید.
مردم ایران در طول همه این سالها، با اندکی بالا و پایین -پایینش در سالهای اخیر و بالایش در سالهای جنگ- میزبانان بهتری نسبت به بقیه مردم دنیا در مورد مهاجران افغانستان بودند، اما سیاستهای دولتی در مورد مهاجران، برخوردهای نیروهای خاص و سیاستگذاریهای نادرست و سلیقهای و بعضاً نژادپرستانهی مسئولین نظام، تصویر ایران را در ذهن مهاجران نامساعد ساخته است.
نکته دوم: ۴۰ سال پیش در این کشور انقلابی انجام شد که دیگر ایران در زمینه برقراری عدالت و اخلاق با دیگر کشورهای دنیا مقایسه نشود و با آرمانی به نام اسلام و آرمانشهری به نام جمهوری اسلامی، معیار مقایسه قرار بگیرد. اگر این دو شاخص را معیار قرار دهیم دولتهای ایرانی عملکرد شرمسارانهای دارند. این گزاره که چون ژاپنیها با ایرانیها بد رفتار کردند ما هم با افغانستانیها بد رفتار میکنیم، طبیعتاً از دایره اخلاقیات بدیهی هم خارج است. چه برسد به اینکه با یک جماعت همدین و هممذهب و همزبان طرف باشی و با توجه به شعار جمهوری اسلامی خسارت درس نخواندن یک کودک مهاجر افغانستانی چه قانونی چه غیرقانونی خسارتی بزرگتر برای آینده تشیع و مسلمانان است!
سوءتفاهم چهارم: مهاجران افغانستانی، به امنیت ایران لطمه زدهاند، جرم و جنایت را در کشور افزون کردهاند، این همه آمار تجاوز دارند و ما به خاطر امنیت زن و بچههای خودمان خواهان اخراج آنها هستیم.
حرف زدن آسان است اما دلیل آوردن سختتر از آن. آمار رسمی از این جور چیزها معمولاً سخت بیرون میآید. طبق آخرین آماری که سازمان زندانها اعلام کرده است، کل زندانیهای زندانهای ایران ۲۲۸ هزار نفر هستند. از این ۲۲۸ هزار نفر ظاهراً ۵ هزار نفر افغانستانی هستند. جمعیت ایران ۷۵ میلیون نفر است و جمعیت مهاجران افغانستانی داخل ایران حداکثر ۳ میلیون نفر. اگر بپذیریم که همه این ۵ هزارنفر از مهاجران افغانستانی داخل ایران هستند (که نیستند و خیلی از آنها قاچاقچیان مواد مخدر هستند که لب مرز دستگیر شدهاند و ساکن ایران نیستند) میزان مجرمان افغانستانی ۱۶ صدم درصد میشود. همین نسبت اگر در مورد ایرانیهای مجرم محاسبه شود به رقم بزرگتری یعنی ۲۹ صدم درصد میرسد. این تازه در شرایطی است که همه عوامل موثر در این مقایسه مثل احتمال جرم بیشتر در جامعه مهاجر و اقلیت در هر جامعهای را کنار بگذاریم. رقم به خودی خود واضح است و به خوبی نشان میدهد که بزرگنمایی و اغراق رسانهها در مورد جرم و جنایت مهاجران افغانستانی در ایران چقدر فراگیر شده است.
سوءتفاهم پنجم: افغانستانیها یکی از دلایل مهم بیکاری در ایران هستند. آنها فرصتهای شغلی را از جوانان ما میگیرند و همین باعث افزایش نرخ بیکاری در کشور شده است.
به نظر میرسد در این برهه مهمترین دلیل بدبینی ایرانیها نسبت به مهاجران، فشار اقتصادی و ناآگاهی مردم از دلایل واقعی آن و نیز بیاطلاعی از وضعیت مهاجران است. من معتقدم که هر گاه تورم و بیکاری در جامعه افزایش مییابد، مردم به دنبال مقصر میگردند و در بسیاری از موارد آن را به مهاجران نسبت میدهند که به نظرشان فرصتهای شغلی را از آنان گرفتهاند، حتی اگر منظور از مشاغل، مشاغل رده پایین باشد.
استدلال صلاحالظاهری به نظر میرسد اما واقعا درست است؟ به نقل قولی از سردار احمدیمقدم، فرمانده نیروی انتظامی ایران استناد میکنیم. احمدیمقدم چندی پیش در مورد مهاجران افغان حرفهای مهمی زد که بخشهایی از آن را دوباره تکرار میکنیم: «ما در مرزهای کشور سیم خاردار نصب میکنیم، مسیر ورود اتباع بیگانه از دریا باز میشود، راههای دریایی را کنترل میکنیم این اتباع از راه قانونی وارد شده اما دیگر از کشور نمیروند؛ تمام این موارد ناشی از وجود مشکل در افغانستان و نیاز به کارگر در ایران است و همچنین جویندگان کار در ایران نیز تغییر ذائقه دادهاند و به سمت شغلهای مایل به کارگری نمیروند… چند سال قبل وقتی افغانستانیها را از کشور طرد کردند دیدیم تعداد زیادی از گاوداریها و صنعت تولید آجر کشور متوقف شد. ایرانیها جویای کار هستند اما این کارها را انجام نمیدهند و نمیروند بر سر درخت میوه بچینند. جوانان ایران به دلیل اینکه تحصیل کردهاند یک میز و تلفن همراه میخواهند تا معاملهها را جوش دهند».
حرفهای احمدیمقدم واضح است و برای همه ایرانیها هم پذیرفته شده، اگر رسانهها بگذارند. از طرف دیگر واقعاً باید بررسی شود که حضور مهاجران افغانستانی به اقتصاد در حال سازندگی ایران بعد از جنگ چه قدر کمک کرده است و اگر آنها نبودند این سرعت عظیم در سازندگی واقعا کند نمیشد؟ وقتی تولید داخلی یکی از بنیانهای جدی اقتصاد مقاومتی برشمرده شده است به نظر میرسد این افغانستانیهای مهاجر هستند که دوشادوش کارگران ایرانی چرخ تولید را میگردانند. علاوه بر آن به نظر میرسد باید به این تبصره قانونی هم توجه شود که پروانه کار افغانستانیها فقط برای مشاغل ۱۸گانه تعریف شده در بخشهای کشاورزی، ساختمان و کورهپزخانهها صادر خواهد شد. مشاغلی که به گفته وزیر راه قبلی حدود ۲ میلیون فرصت شغلی دارد که بخشی از آن همیشه خالی است و جویای کاری برای آن پیدا نمیشود.
سوءتفاهم ششم: افغانستانیها مالیات نمیدهند، اما از امکانات عمومی استفاده می کنند. هزینهای نمیدهند و حق ایرانیها را مصرف میکنند.
این گزاره واقعیت ندارد، حداقل در شرایط کنونی و بعد از هدفمندی یارانهها دیگر اساساً واقعیت ندارد. افغانستانیها برای ماندن در ایران هزینه پرداخت میکنند و در عین حال خدمات اجتماعی چندانی دریافت نمیکنند. افغانستانیها باید برای تمدید پاسپورت، کارت اقامت و کارت کارگری خود در موقعیتهای چند ماهه به مراکز مربوط مراجعه کنند و هزینههایی را پرداخت کند. کودکان افغانستانی برای تحصیل در مدارس ایرانی هزینه پرداخت میکنند. یک دانشجوی افغانستانی حتی اگر نفر اول کنکور هم شود برای تحصیل در دانشگاه باید هزینههای آن را به صورت دلاری پرداخت کند. در عین حال آنها بیمه خدمات درمانی و تامین اجتماعی نمیشوند و اگر با شرایط خاصی بتوانند بیمه شوند باید هزینه بیمههای خصوصی را پرداخت کنند. به این ترتیب عملاً از یارانههای درمانی و دارویی نیز بهرهای نمیبرند. آنها از خدمات اجتماعی زیادی محرومند. مهاجران افغانستانی قانونی هم در ایران نمیتوانند حساب بانکی باز کنند، نمیتوانند خرید و فروشی انجام دهند، نمیتوانند گواهینامه بگیرند و رانندگی کنند و نمی توانند سیمکارت بخرند و در کل از کمترین حقوق انسانی محروم هستند. این در حالی است که از سال ۱۳۹۰ جمهوری اسلامی ایران با سوءاستفاده از همین محدودیتها و فقر فزاینده میان مهاجران، به بهانههای واهی و وعدههای پوشالی هزاران مهاجر افغانستانی را با نام لشگر فاطمیون زیر نظر سپاه پاسداران برای جنگهای نیابتی نظام به عراق و سوریه و یمن فرستادهاند و حاصل آن هزاران کشته و جانباز، زنان و کودکان و دختران بیسرپرستی شده است که چند سال است به حال خود رها شدهاند. نتیجه بیسرپرست شدن اینچنین زنان و کودکان، خود زمینهی هزاران سوءاستفاده را برای مسئولین نظام فراهم کرده است که قصهای دراز دارد…
علاوه بر اینکه دولت ایران به ازای هر مهاجری که ثبت قانونی میشود روزانه مبلغی از سازمان ملل و سازمانهای بین المللی وNGO های مختلف از برخی کشورها دریافت میکند که برای محاسبه عقلانی این گزاره، آن هم باید یکی از فاکتورها مورد بررسی قرار گیرد.
توضیحات این گزارهها، همه و همه در شرایطی است که بخواهیم عقل معاش و محاسبهگرمان را وسط بیندازیم و با عینک آن به ماجرای حضور افغانستانیها در داخل ایران نگاه کنیم. اما واقعیت این است که شهروندان جمهوری اسلامی ایران اگر به هر یک از گزارههای گفته شده معتقد باشند و از آنها لزوم اخراج مهاجران افغانستانی را در نظر بگیرند، باید در دینداری و پایبند بودنشان به حقوق انسانی و شهروندی و شهروند جمهوری اسلامی بودنشان شک کنیم، تا چه رسد به این که مسئولیتی هم در این نظام و دولت این نظام با آن شعارهای پوپولیستی داشته باشند.
بسیاری از جامعهشناسان معتقدند که برای برداشتن دیوار بدبینی نسبت به مهاجران باید آموزش فرهنگی در مدارس را تقویت کرد و مدارس مهاجران و ایرانیان نباید جدا از هم باشد چون این امر باعث تقویت پیشداوریهای مهاجران و ایرانیان نسبت به هم میشود.
دولت افغانستان به ویژه در بخش سفارت و کنسولی آن گونه که بایسته و شایسته است از حقوق مهاجران نمیتواند دفاع کند. یک بخش آن به دلیل گستردگی مهاجران و مشکلاتشان است و بخش اعظم آن این است که هیچ سیاستی جز همین کارهای روزمره و وقت گذرانی اداری برای آنها تعریف نشده است و بیشتر در گیرودار چرب کردن سبیلهایشان بودهاند. به این دلیل وقتی حقوق مهاجران نقض میشود و دولت افغانستان وظیفه دارد که از طریق کنسولگری و یا سفارت آنها را پیگیری کند، این امر بیپاسخ میماند. اگر میخواهیم واقعاً نگاه، نگاه انسانی بشود باید در سطح کلان هم برایش فکر بشود.
این خواست مهاجران افغانستانی همخوان با خواستههای ایرانیانی است که با احترام به شئون انسانی بدون در نظر گرفتن نژاد و قومیت و ملیت و زبان و مذهب، از جمهوری اسلامی میخواهند که حقوق انسانی و شهروندی همه کسانی را که در ایران زندگی میکنند رعایت کنند.
بدون نظر
نظر بگذارید