خانه  > slide, اقلیت های دینی  >  تحمل ناپذیری شریعت مداران نسبت به درویشان و اهل تصوف/ محمد محبی

تحمل ناپذیری شریعت مداران نسبت به درویشان و اهل تصوف/ محمد محبی

ماهنامه خط صلحبرخورد خشن جمهوری اسلامی با درویشان نعمت‌ اللهی گنابادی در زمستان ۱۳۹۶، عمق خصومت حکومت شریعت محور و فقه محور جمهوری اسلامی با درویشان و اهل تصوف و عرفان را به نمایش گذاشت. نگارنده بر این اعتقاد است که این برخورد و خصومت، نتیجه ذاتی سیستم فقه محور جمهوری اسلامی است. در این یادداشت تأملی بر برخورد قهرآمیز با درویشان و متصوفه در ایران و جهان اسلام با تکیه بر ذات فقه و عرفان و تصوف صورت می گیرد.

محمد محبی

در اواخر قرن نخست و اوایل قرن دوم هجری، دو جریان در دنیای اسلام شکل گرفت که هر دو با ورود ایرانیان به دنیای اسلام نُضج گرفت. اولین جریان، جریان عقل گرا بود که رگه های اولیه آن توسط امام ابوحنیفه (فقیه ایرانی الاصل مسلمان که اکنون بیش از نیمی از مسلمانان جهان، پیرو منهج فقهی او هستند) وارد جهان اسلام شد. فتوای درخشان او مبنی بر جایز بودن اقامه نماز به زبان فارسی و هر زبان دیگری، و فتاوای دیگر، از طرف او عطر عقلانیت را بر عرصه دنیای اسلام پاشید. اما بالاخره او فقیه بود و تا یک جایی می توانست از ابزار عقل استفاده کند. چرا که اساساً دین اسلام یک دین متن محور بود. برخلاف دین یهودیت که قوم محور بود و دین مسیحیت که شخصیت محور (شخصیت مسیح، نقش محوری در دین عیسوی دارد) بود.

در قرن دوم هجری شاگردان حسن بصری، فقیه و متکلم ایرانی الاصل مکتب معتزله را بنیان نهادند که اوج عقل گرایی در دنیای اسلام بود. اما معتزله در برابر جریان اهل حدیث و نقل گرا (که بعضاً به اشاعره مشهور بودند) شکست خوردند. دکتر کاظم علمداری در فصل آخر کتاب “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” با عنوان “معتزله محکوم به شکست بود” ضمن برشمردن تضاد ذاتی مبانی معتزله با روح شریعت اسلام، شکست آن را اوری بدیهی تلقی کرده است. (۱)

دومین جریانی که آن هم از ایران شروع به نشر در جهان اسلام گرفت، جریان عرفان و تصوف بود. در مورد خاستگاه و ریشه اصلی عرفان و تصوف جهان اسلام، اختلاف نظر وجود دارد. آن چه که روشن است اولین عرفا و متصوفه در منطقه خراسان ایران ظهور کردند. به احتمال زیاد، در شکل گیری مبانی تصوف، بنیان گذاران اولیه، از آیین های هندی، آیین های ایران باستان و بخشی از الهیات و کلام اسلامی استفاده کرده اند، تا زمختی و خشونتی را که در ذات شریعت اسلام هست، کمی تعدیل کنند.

جالب است که در دنیای اسلام، تصوف و عرفان در تشیع جذابیتی ایجاد نکرد. از قرن دوم تا قرن نهم هجری، به مدت نزدیک به هفتصد سال، عمده عرفا و متصوفه جهان اسلام، از ابراهیم ادهم تا شیخ خرقانی، از بایزید بسطامی تا شیخ عبدالقادر گیلانی، از ابن عربی تا عطار و مولانا و شمس تبریزی، از خواجه عبدالله انصاری تا سنایی غزنوی، همه و همه از مذاهب مختلف اهل سنت بودند. تا این که در قرن هشتم، با ظهور یک فقیه اهل سنت حنبلی با نام ابن تیمیه حرانی (بنیان گذار متدلوژی سلفیسم در تاریخ اسلام)، ستیز با فلسفه و عرفان در دنیای اهل سنت، به اوج خودش رسید. گرچه ابن تیمیه خودش اکثر عمرش را در زندان سپری کرد و اکثر آثارش را در همان زندان نوشت، اما افکار ضد فلسفی و ضد تصوفی او به سرعت در جهان اسلام نشر یافت.  بخشی از جریان های عرفان و تصوف اهل سنت به سمت مذهب شیعه متمایل شدند که خاندان صفویه یکی از آن ها بود. صفوی ها در اصل اهل سنت شافعی بودند، و از زمان شیخ حیدر (پدربزرگ شاه اسماعیل صفوی)، شیعه شدند. در قرن دهم هجری، صفوی ها که یک جریان قوی عرفان و تصوف در شمال و شمال غرب ایران و در مناطقی از آناتولی و قفقاز و عراق بودند، به قدرت سیاسی دست یافتند. جالب است که در زمان حکومت این سلسله هم، علیه متصوفه و عرفا، فشارهای زیادی وارد می شد. در زمان شاه عباس و در جریان نزاع بین پسیخانی ها و نقطوی ها، شاه به نفع فقها و به مرگ عرفا رای داد. با قدرت گرفتن فقها در دستگاه صفوی و بعد از در دستگاه قاجاریه، به ویژه گرایش اَخباری فقها، باز هم فشار بر درویشان و متصوفه ادامه یافت.

در سال ۱۳۵۷ در ایران انقلابی رخ داد که رهبر آن بیش تر وجه عرفانی داشت تا وجه فقهی؛ و او را می توان پیرو مکتب عرفانی ابن عربی خواند. حتی نظریه “ولایت فقیه” که پایه حکومت جمهوری اسلامی شد، هم بیش تر جنبه های عرفانی دارد. چون ولایت فقهی بیش تر معنای سرپرستی محجور را دارد، اما ولایت بر عام ابناء بشر در عرفان قابل توجیه است نه در فقه. اما بازهم در یک چنین حکومتی، عرفا و متصوفه و درویشان، تحت فشار و آزار قرار گرفتند. مهم ترین نمونه این فشارها، آزار و فشار بر درویشان نعمت اللهی گنابادی است. حدود یک و نیم دهه است که درویشان گنابادی تبدیل به “کیس امنیتی” در جمهوری اسلامی شده اند. روز سه شنبه ۲۵ بهمن ماه سال ۸۴ درویشان گنابادی در قم متوجه شدند که حسینیه شان و دو خانه مجاور آن که به دو تن از درویشان و خویشاوندان متولی حسینیه تعلق داشته، به صورت شبانه به آتش کشیده و تخریب شده است. یک روز قبل تعدادی از نیروهای لباس شخصی قصد داشتند این حسینیه را تعطیل کنند که بین آنان و نیروهای امنیتی حامی شان و درویشان درگیری رخ داد که ۲۰۰ نفر از درویشان مجروح شدند. کسانی که صحنه های این درگیری را دیدند، از عمق خشونت آن متعجب شده بودند. پس از این درگیری، بالاخره حسینیه این درویشان در قم به طور کامل تخریب شد. در ادامه، تخریب حسینیه های درویشان گنابادی در دیگر شهرهای ایران ادامه یافت و هر از چند گاهی نیز خبرهایی درباره بازداشت درویشان منتشر می شد. هم زمان، برخی از فقهای وابسته به حکومت، به شدت از این عمل نیروهای دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی حمایت می کردند. آیت الله حسین نوری همدانی از جمله مخالفان سرسخت درویشان در قم بود که ضمن انتقاد از رواج صوفی گری در کشور درویشان را از جمله دشمنان امام شیعه معرفی کرد و گفت “در روایات به نقل از ائمه آمده است که صوفی ها، دشمنان ما هستند”. (۲) برخی از روحانیون حکومتی نیز، درویشان گنابادی را به عنوان یکی از مصداق های سخنان آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی درباره مخالفت با “عرفان های نوظهور” تلقی کردند؛ حال آن که این سلسله درویشی، سابقه ای چند صد ساله در ایران دارد. در مقابل، اندک فقهایی به انتقاد از فشار به درویشان پرداختند. که مهم ترین آن ها آیت الله منتظرى، مرجع تقلید شیعه بود که در بیانیه‌ای اعلام کرد: “تخریب منزل شخصی افراد و حسینیه و ضرب و شتم بندگان خدا به ویژه خواهران هیچ توجیه شرعی ندارد و باطل دانستن برخی افکار و نظریات آنان مجوز هتک و ضرب آنان و تخریب و تصرف غاصبانه در اموال آنان نمی باشد. اگر این کارها به دستور بالاترها انجام شده که وامصیبتا، و اگر خودسرانه انجام گرفته وا أسفا. سوءاستفاده از قدرت و ابزار قدرت موجب سخط الهی می باشد”.(۳)

اما اوج اصطکاک بین جمهوری اسلامی و درویشان گنابادی در بهمن ۱۳۹۶ بود که چندین کشته برجای گذاشت. این خشونت ها بعد از گذاشتن ایست بازرسی در مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب درویشان نعمت اللهی گنابادی آغاز شد.

به احتمال زیاد، انگیزه جمهوری اسلامی علاوه بر تمام دلایل عام ستیز به عرفان و تصوف، یک دلیل خاص هم داشت. شاید اصلی ترین انگیزه خاص نظام از لشکرکشی به اطراف منزل نورعلی تابنده، قطب سلسله درویشان نعمت اللهی گنابادی، واقع در گلستان هفتم خیابان پاسداران تهران و تلاش برای گذاشتن ایست بازرسی در آن محل و غیره، تاثیرگذاری بر روند تعیین جانشین مجذوب علیشاه و ایجاد انشعاب در این سلسله درویشی باشد. این تاکتیک حکومت برای ایجاد انشعاب در نهادها و تشکل های غیردولتی سنتی و مدرن در ایران، امری مسبوق به سابق است. شبیه این دخالت در تعیین جانشین و تلاش برای ایجاد انشعاب، یک بار توسط دولت عربستان سعودی درباره اسماعیلیان نجران اجرا شد. اسماعیلیان نجران، در حال حاضر سه “داعی” دارند. اگرچه درویشی، یک مشی غیر سیاسی است، اما از چند دهه پیش، پایِ نورعلی تابنده به دنیای سیاست و حقوق باز شد. او قبل از انقلاب، وکیل مدافع تنی چند از زندانیان سیاسی بود. و اوایل انقلاب معاون وزیر فرهنگ در دولت موقت بود و با شخصیت های سیاسی ملی و ملی-مذهبی رابطه خوبی دارد. حکومت می خواهد بعد از نورعلی تابنده که الان ۹۰ ساله است، فردی قطب درویشان گنابادی شود که به خوشنامی او نباشد و کاریزمای او را نداشته باشد. تا به راحتی این تشکل سنتی را تحت کنترل خود قرار دهد و اگر بتواند انشعابی در تشکیلات آن ایجاد کند که به مقصود خود رسیده است.

اما سوال اینجاست که دلیل این فشار غیر عقلانی چیست؟ چرا حکومت هایی که از لحاظ فکری از عرفان بیش تر از فقه تغذیه کرده اند، به فشار علیه عرفا و متصوفه دست می یازند؟

دلیل اصلی را باید در اقتدارگرایی موجود در ذات فقه و شریعت جستجو کرد. عرفان و تصوف و درویشی، شاید در ساخت و شکل گیری یک گفتمان (Discourse) نقش داشته باشد، شاید در تهییج یک سلسله و یا گروه برای مبارزه نقش داشته باشد و حتما هم دارد، اما وقتی سیستمی مستقر شد، نیاز به هندسه سیاسی و حقوقی دارد. حقیقت این است که عرفان و تصوف و درویشی، در این جا مواد خام لازم را ندارد و توان ساخت و طراحی هندسه سیاسی و حقوقی را دارا نیست. لذا بعد از مبارزه و پیروزی، لاجرم، جای خود را به فقه و شریعت می دهد که توان طراحی سیستم سیاسی و حقوقی (ولو در شکل ارتجاعی) آن را دارد. این دور باطل بین عرفا و درویشان و متصوفه از یک طرف و شریعت مداران و فقها از طرف دیگر نزدیک به ۱۰ قرن است که در جهان اسلام ادامه دارد. جنبش طالبان از طریق تهییج طریقت های عرفانی چون بریلوی و دیوبندی توانست توسط فقهای آن به سیستم سیاسی دست یابد، هم چنین نقش طریقت نقشبندیه در اوج گیری سیاسی داعش (دولت اسلامی عراق و شام) غیرقابل کتمان است.

از طرف دیگر حکومتی که اساس آن فقه باشد، نوعی توتالیتاریانیسم (حداقل در گفتمان فقهی و شرعی و کلامی و الهیاتی آن)، به طور بدیهی در آن حکومت شکل می گیرد. و با توجه به اقتدارگرایی ذاتی فقه و شریعت که در بالا بدان ذکر شد، هرگونه گفتمان رقیب را به چشم دشمن می انگارد.

پانوشت ها:

۱ – علمداری، کاظم، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟، نشر توسعه، تهران: ۱۳۸۴

۲ – استفتاء آیت الله‌ نوری همدانی درباره اشعار مولوی، ایسکانیوز، ۱۸ مردادماه ۱۳۹۰

۳ – پاکزاد، سینا، از قم تا گلستان هفتم، ۱۷ بهمن ماه ۱۳۹۶

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید