خانه  > اقلیت های دینی  >  نامه فریبرز باغی، شهروند بهایی محکوم شده در دادگاه انقلاب

نامه فریبرز باغی، شهروند بهایی محکوم شده در دادگاه انقلاب

خبرگزاری هرانا – اینجانب فریبرز باغی ساکن شهر یزد در رمضان سال ۱۳۹۱ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام توسط اداره اطلاعات یزد به همراه همسرم و ۱۵ نفر دیگر بازداشت گردیدیم. در مدت ۱ ماه بازداشت انفرادی تا آنجا که اطلاعات حقوقیمان اجازه می‌داد از خودمان دفاع کردیم بدون حضور وکیل.

یکسال بعد از آزادی با قید وثیقه در تاریخ ۲/۶/۱۳۹۲ دادگاه داشتیم. با حضور ۳ وکیل و ۲۴۰۰ صفحه پرونده تنظیم شده توسط اداره اطلاعات یزد. در آنجا اتهامات وارده را رد و از خودمان دفاع کردیم. چندی بعد حکم ۲سال زندان تعزیری و ۱ سال تعلیقی برای من و همسرم صادر گردید. به حکم صادره اعتراض و سرانجام در ۲۴/۱/۱۳۹۳ حکم اولیه توسط دادگاه تجدید نظر تایید گردید.

بعد از دادگاه تجدید نظر بار‌ها سعی نمودم با قضات مربوطه صحبت نمایم، در این مورد نامه‌ای حاوی شرح مختصر زندگی‌ام نوشته و از آن‌ها خواهش کردم روی پرونده‌ام بگذارند. ولی حتی این درخواست مرا نیز رد نمودند.

از آنجا که رای صادره توسط دادگاه انقلاب اسلامی یزد را به هیچ وجه قبول ندارم و خودم را صد در صد بیگناه می‌دانم متن نامه‌ام را که بیشتر شبیه رنج نامه است تا نامه حقوقی در معرض دید خوانندگانی قرار می‌دهم که به نظرم انصافشان بیشتر از قضات این پرونده است و حداقل لطف می‌کنند و نامه‌ام را می‌خوانند و قضاوت را به آن‌ها می‌سپارم و اگر سوال بیشتری در این مورد داشتند با کمال میل حاضر به توضیحات بیشتری هستم.
۱۴/۵/۱۳۹۳

خدمت قضات عالیرتبه دادگاه تجدید نظر- شعبه یکم دادگاه انقلاب اسلامی یزد

با سلام

در رابطه با جرائم انتسابی به اینجانب «فریبرز باغی» به شماره پرونده ۹۱۰۹۹۸۰۳۰۴۶۰۰۲۳۳ مایلم مطالبی را به استحضار برسانم:

من یک ایرانی زرتشتی تبارم که اجدادم قرنهاست در این آب و خاک با شرف و آبرو و افتخار زندگی کرده‌اند و علی رغم فشار‌ها و تهدید‌ها و اعمال محدودیت‌ها حاضر به ترک عقیده اجدادی یا جلای وطن مألوف نشدند. حدود یکصد سال قبل، هم جدّ پدری و هم جدّ مادری‌ام در اثر تحقیق بهائی شده و طبیعتاً من نیز بهائی هستم. به هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، نوجوانی ۱۴ ساله بودم و با توجه به ممتاز بودن در مدرسه، قصد ادامه تحصیلات دانشگاهی در رشته پزشکی را داشتم و حتی در آزمون ورودی «دبیرستان- دانشگاه شیراز» پذیرفته شدم و قرار بود بعد از اخذ دیپلم بدون کنکور وارد دانشگاه شوم. ولی بعد از انقلاب ۵۷ با شروع موجی از خشونت‌ها و تبعیض‌ها علیه بهائیان، حتی از اخذ دیپلم محروم شدم تا چه رسد به ورود به دانشگاه. اموال پدری‌ام مصادره گردید، شوهر خواهرم دستگیر و به اعدام محکوم شد و تمام وقایع مدهشه‌ای که اجدادم قرن‌ها با آن دست به گریبان بودند، اینک سراغ من و خانواده‌ام آمده بود. در‌‌‌ همان اوان با اینکه فرصتی عالی برای ادامه تحصیل در «کانادا» برایم فراهم گردید ولی پایبندی به عقاید مذهبی‌ام و عشق به ایران و ایرانیان مانع از این سفر گردید و محرومیت و تحقیر و تهمت و توهین را بر فرصتهای پیشرفت و کسب افتخار و رفاه مالی ترجیح دادم و به شغل آزاد مشغول شدم. حتی نوع شغل انتخابی‌ام (تنظیم موتور) متناسب با حب وطن و هم وطنانم بود. ۲۰ سال است که به شغلی مشغولم که دستاوردش صرفه جوئی در بنزین به عنوان سرمایه ملی و حفظ محیط زیست و داشتن سهمی در جلوگیری از خروج ارز از کشورم بوده است. هیچگونه مساعدت یا وامی دریافت نکرده و باری روی دوش دولت نگذاشته‌ام. در این مدت قریب به ۲۵۰۰۰ خودرو را تعمیر نموده و این کار تقریبا تمام وقت مرا پر کرده است. در شغلم با افراد زیادی ارتباط دارم که به جرأت می‌توانم بگویم که اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها از عملکرد من راضیند. می‌توانم شماره تلفن ۲۰۰۰ نفر از مشتریانم را در اختیار شما بگذارم تا با سؤال از آن‌ها به میزان دقت و توجه و انصافی که برای هم وطنانم مصروف داشته‌ام، پی برید.

در ضمن اشتغال سعی کرده‌ام تا آنجا که می‌توانم به بهائیان دیگر که آن‌ها نیز مثل من طعم تلخ محرومیت‌ها و تضییقات را چشیده‌اند، خدمتی بنمایم. همانطور که مستحضرید جوامع بهائی در سراسر دنیا برای سر و سامان دادن به امور روحانی (تعلیم و تربیت فرزندان) و امور اجتماعی (رسیدگی به نیازمندان، رسیدگی به احوال شخصیه افراد بهائی، برگزاری مراسم و جلسات مذهبی) احتیاج به سازماندهی و تشکیلات مخصوصی (محافل روحانیه) دارند. بعد از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ این تشکیلات در ۳ مقطع زمانی با وجود تحمل هزینه‌ها و خسارات زیادی که برای جامعه بهائیان ایران داشت و برای ابراز حسن نیت به دولت جمهوری اسلامی در ایران تعطیل اعلام گردیدند: سال ۱۳۶۲ محافل روحانیه ملی و محلی- ۱۳۸۱ موسسه آموزشی- ۱۳۸۷ هیئت‌های یاران و خادمین. نکته قابل ذکر آنکه نهادهائی که به اینگونه امور (روحانی و اجتماعی) رسیدگی می‌کردند، تعطیل گردیدند ولی اموری که ذکر آن‌ها رفت هیچوقت و در هیچ کجای دنیا تعطیل پذیر نیستند. در جامعه بهائی افراد برای انجام اینگونه امور وجهی دریافت نمی‌کنند و داوطلبانه این خدمات را انجام می‌دهند. من هم یکی از این افراد بودم که ماهیت خدمتم صرفاً انساندوستانه، غیر انتفاعی و غیر سیاسی بوده است.

یکی از اتهامات من راه اندازی تشکیلات مخفی و اقدام علیه امنیت ملی بوده است. عبارت «تشکیلات مخفی» از لحاظ امنیتی بار معنائی منفی و خطرناکی را به ذهن متبادر می‌سازد که باعث نگرانی است ولی وقتی به ماهیت عملکرد این تشکیلات از لحاظ مذهبی نگاه کنیم فعالیتهایی مثل رسیدگی به نیازمندان، حل و فصل اختلافات زناشوئی و مالی و حتی تعلیم و تربیت کودکان بهائی و… حتی اگر مخفی و سازماندهی شده هم باشد تهدیدی برای امنیت یک کشور نمی‌تواند داشته باشد.

اما متاسفانه همین اقدامات محدود و بی‌ضرر در این پرونده، مهر تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی خورده است. با وجود آنکه در دوران بازجوئی و همچنین دادگاه مربوطه سعی من و دوستانم بر این بود تا حقیقت را روشن نمائیم ولی متاسفانه دادگاه اتهامات را وارد دانسته و دادگاه تجدید نظر نیز عیناً آن را تأیید نموده است. (۲ سال تعزیری- ۱ سال تعلیقی).

قضات محترم در حال حاضر من فردی ۵۰ ساله‌ام با آرزوهایی که هنوز حسرت دست نیافتن به آن‌ها در دلم زنده است، با وجود این هیچگاه ولو برای لحظه‌ای فکر خیانت به وطن عزیزم یا هرگونه اقدامی شبیه به آن به ذهنم خطور ننموده است. امیدوارم که نور عدل و انصاف چشمان همه را روشن کند و آرزوی مولای مهربانم در مورد ایران هرچه سریع‌تر تحقق یابد:

«حکومت ایران محترم‌ترین حکومات عالم گردد»

از توجه و عنایت شما برای خواندن نامه‌ام سپاسگزارم، خواهشمندم حکم برائت بنده را صادر فرمایید.

فریبرز باغی

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید