خانه  > slide, سایر گروهها  >  گزارش اختصاصی خط صلح از کشت خشخاش در ایران/ آذر طاهرآبادی

گزارش اختصاصی خط صلح از کشت خشخاش در ایران/ آذر طاهرآبادی

ماهنامه خط صلح – در گوشه‌ای از ایران که نقشه‌های توسعه سال‌ها است فراموشش کرده‌اند، در دل کوه‌های خشن زاگرس، میان خاک ترک‌خورده و باران‌هایی که دیگر نمی‌آیند، روستاییان و کشاورزانی زندگی می‌کنند که انتخاب‌هایشان میان مرگ و فلاکت می‌چرخد. انتخاب کشت خشخاش، برای این مردم نه از سر طمع، بلکه از ناچاری است، تلاشی مذبوحانه برای زنده‌ماندن؛ برای خرید یک قرص نان، یک دفتر مدرسه، یا هزینه‌ی درمان همسر بیمار.

این گزارش حاصل چند هفته حضور در مناطق روستایی استان‌های لرستان و کرمانشاه است؛ از نورآباد و کوهدشت گرفته تا مرزی‌ترین شهرهای استان کرمانشاه، ثلاث باباجانی و گیلان غرب. ماهنامه‌ی خط صلح با سه کشاورز گفتگو کرده که البته نام آنان به ضرورت، به‌صورت مستعار در گزارش آمده است؛ کشاورزانی که هر یک، زندگی خود را بر سر کشت گیاهی گذاشته‌اند که هم ممنوع است و هم سودش همیشه به جیب «دیگران» می‌رود.

از زمینهای تشنه تا چشمان خسته

قصه‌ی محسن، کشاورز نورآبادی

محسن، ۴۵ ساله، ساکن روستایی در حوالی نورآباد لرستان، با دستی که بیش‌تر از ابزار کشاورزی به بیلی فرسوده شبیه است، ما را به‌طرف زمینی می‌برد که زمانی گندم‌زار بوده است: «هفت ساله فقط ضرر می‌کنم. سالی که گندم دادم، دولت سر موعد نخرید، بعدشم افت قیمت. از کشاورزی فقط اسمش مونده، این‌جا نه آبی هست، نه کود یارانه‌ای. همه‌چی آزاد، همه‌چی گرون، ما هم آدمیم، بچه داریم، شکم داریم». به گفته‌ی خودش، وقتی برای نخستین بار خشخاش کاشت، بیش‌تر از ترس از قانون، از قضاوت مردم ترسیده بود. اما خیلی زود دید که تنها نیست: «سه تا همسایه‌مونم کاشتند، گفتند چیزی نمی‌شه، فقط برای یک فصل کاشتم، نمی‌گم خوب بود، ولی برای اولین بار تونستم پول داروهای پسرم رو جور کنم». در حالی‌که به زمین خشک و ترک‌خورده‌اش نگاه می‌کند، می‌پرسد: «به خدا اگه به من بگن همین زمین رو برات آبیاری قطره‌ای می‌زنیم، بذار کنار اون کار رو. ما اهل خلاف نیستیم، اما وقتی حتی آرد سهمیه‌ای هم نمی‌رسه، چیکار کنیم؟»

همیشه یه قدم تا زندان فاصله‌ داریم

روایت سعید از دینور در استان کرمانشاه

در خانه‌ای که دیوارهایش از گل و چوب است، سعید، کشاورز ۳۸ ساله، با چهار فرزند، یکی از تلخ‌ترین روایت‌ها را با صدایی آرام بازگو می‌کند: «من اولش مقاومت کردم، حتی قرض گرفتم تا زمینم رو برای نخود آماده کنم. ولی نخود هم خشک شد. آب نداشتیم. دست خالی برگشتم خونه. زنم گفت دیگه چیکار کنیم؟». سعید، برخلاف برخی هم‌روستایی‌هایش، خودش برداشت تریاک را انجام داده است: «شب می‌رفتیم مزرعه، صبح نمی‌شد اونجا بمانیم، اگه مامور بیاد و بگیره، کل زندگی‌مون می‌ره. ما قاچاقچی نیستیم، ما داریم خودمون رو نجات می‌دیم». ترس از نیروهای امنیتی همواره با اوست: «بارها خواب دیدم مامورا ریختن توی خونه، بچه‌ام جیغ می‌کشه. با ترس می‌خوابیم، با ترس بیدار می‌شیم، ولی انتخابی نداریم». وقتی از او می‌پرسیم که اگر شغل جایگزین داشت، باز هم این راه را انتخاب می‌کرد، قاطعانه پاسخ می‌دهد: «نه به خدا. من فقط یه کار می‌خوام، یه دست یاری، یه تعاونی، یه بیمه‌ی ‌کشاورزی واقعی، نمی‌خوام قاچاقچی باشم، می‌خوام پدر باشم».

درد بیصدایی ما را نمیفهمند

فرخ، معلمی که کشاورز خشخاش‌کار شد

فرخ، ۵۰ ساله، از اهالی کوهدشت، زمانی معلم روستا بوده، اما بعد از قطع حق‌التدریسی، چاره‌ای جز بازگشت به زمین پدری‌اش نداشته است: «من خشخاش رو با بغض و خجالت کاشتم. خودم کتاب تاریخ درس می‌دادم، الان گیاهی می‌کارم که در قانون جرم حساب می‌شه، ولی بیکار بودم، بدهکار بودم، بچه‌ام مریض بود، از کی کمک بگیرم؟» او توضیح می‌دهد که بر خلاف تصور عمومی، سود اصلی به کشاورز نمی‌رسد: «ما فقط بار رو می‌زنیم. یه نفر میاد می‌خره، با قیمت پایینی می‌بره. اون سودش رو تو بازار سیاه می‌بره. ما فقط تا لب نون می‌رسیم». او می‌گوید که سال گذشته، حتی بعد از برداشت، مقدار زیادی از تریاک‌شان را نتوانستند بفروشند، چون دلال‌ها ناپدید شدند: «هم خطر کردیم، هم تهش دست خالی موندیم. مثل همیشه».

سایه‌ی سنگین سیاستهای شکستخورده

کارشناسان معتقدند ریشه‌ی اصلی کشت خشخاش در مناطق غربی ایران را باید در ساختارهای اقتصادی و عدم توجه بلندمدت به توسعه روستاها جست‌وجو کرد. دکتر رضا کرمی، استاد جامعه‌شناسی توسعه در دانشگاه بوعلی، می‌گوید: «شما وقتی یک کشاورز را در موقعیتی قرار می‌دهید که زمینش نه آب دارد، نه ضمانت خرید محصول و نه بیمه، آن آدم وارد فاز بقا می‌شود، آن موقعیت، زمینه‌ساز فساد نیست، زمینه‌ساز انکار شدن است، انکار عدالت». به گفته‌ی این استاد دانشگاه، بخش مهمی از مسئولیت، متوجه نهادهای رسمی است که سال‌ها است که برنامه‌ی توسعه‌ی روستایی را در قالب آمارهای ظاهری اجرا می‌کنند، بی‌آن‌که به اثر واقعی‌اش روی زندگی مردم توجه کنند.

بیپناه در میان قانون و قاچاق

در تمام گفتگوهایی که انجام دادیم، یک نکته‌ی مشترک وجود داشت: هیچ‌یک از این کشاورزان نمی‌خواهند خشخاش‌کار باقی بمانند. همه‌ی آن‌ها درپی راهی هستند که به کشاورزی قانونی و شرافتمندانه برگردند؛ مشروط به آن‌که حمایت شوند. اما وقتی قیمت گندم تضمینی، پایین‌تر از هزینه‌ی تولید است، وقتی بذر و کود باید از بازار آزاد تهیه شود، وقتی تنها تعاونی کشاورزی منطقه از کار افتاده و وقتی کشاورز بیمه ندارد، خشخاش تبدیل به تنها راه زنده‌ماندن می‌شود.

راهی میان ممنوعیت و معیشت

در حالی‌که مبارزه با مواد مخدر یکی از اولویت‌های رسمی نظام جمهوری اسلامی محسوب می‌شود، هیچ برنامه‌ی جامع و ملموسی برای جایگزینی کشت خشخاش در این مناطق ارائه نشده است. در حالی‌که در کشورهایی مانند افغانستان، با کمک نهادهای بین‌المللی، برنامه‌هایی برای جایگزینی کشت خشخاش با زعفران یا پنبه اجرا شده است، کشاورزان زاگرس هم‌چنان با رنج بی‌صدای خود، به دور از لنز دوربین‌ها، زیست می‌کنند. فرخ در پایان گفتگویش جمله‌ای می‌گوید که شاید بتواند تمام این گزارش را در یک عبارت خلاصه کند: «ما از قانون نمی‌ترسیم، ما از بی‌قانونی می‌ترسیم، از این‌که هیچ‌کس نباشد که صدای ما را بشنود».

واقعیت این است که کشاورزان زاگرس، قبل از آن‌که مجرم باشند، قربانی‌اند، قربانی سیاست‌های ناکارآمد، بی‌عدالتی ساختاری و سکوت‌هایی که فریاد نمی‌شوند. این گزارش، توجیهی برای کشت غیرقانونی خشخاش نیست، بلکه تلاشی است برای شنیده شدن صدای کسانی که سال‌ها است شنیده نمی‌شوند.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید