خانه  > slide, سایر گروهها  >  خرافات، ایدئولوژی و دانش: چالش‌های نظام هنجاری در جامعه‌ی ایرانی؛ گفتگو با دکتر اصغر مهاجری/ پدرام تحسینی

خرافات، ایدئولوژی و دانش: چالش‌های نظام هنجاری در جامعه‌ی ایرانی؛ گفتگو با دکتر اصغر مهاجری/ پدرام تحسینی

ماهنامه خط صلح – دکتر «اصغر مهاجری» متولد ۱۳۴۵، مدرک دکترای خود را از واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد دریافت کرده است. وی در حال حاضر استادیار دانشکده‌ی علوم اجتماعی، ارتباطات و رسانه‌ی واحد تهران مرکزی است. در سوابق وی هم‌چنین مدیریت گروه جامعه‌شناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زاهدان، ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شرق و معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین، پیشوا دیده می‌شود. با این جامعه‌شناسی در خصوص خرافه و باورهای نادرست در حوزه‌های مختلف زندگی اجتماعی گفت‌وگو کرده‌ایم.

مشروح گفت‌وگوی خط صلح با این جامعه‌شناس و استاد دانشگاه را در ادامه می‌خوانید.

 

آقای دکتر، برای شروع، از نقش خرافات و باورهای غلط در زندگی اجتماعی ایرانی‌‌ها (قبل و بعد از اسلام) شروع کنیم؛ باورهایی حتی مذهبی که با خرافات آغشته شده است. می‌خواهیم بدانیم چرا هنوز جامعه‌ی ایرانی و جامعه‌ی اسلامی-ایرانی، به‌نوعی وابسته به این موضوعات باقی مانده است؟

باید بین دو کلمه‌ی «خرافه» و «باور» تمایز قائل شویم؛ اولی بار منفی دارد و دومی بار مثبت. کنار هم گذاشتن این دو ممکن است خروجی مطلوبی نداشته باشد؛ مگر آن‌که باورهای کاذب به خرافه نزدیک شوند، زیرا باور، خرافه را نفی می‌کند. زمانی که فرد به یک باور می‌رسد، یعنی به مرحله‌ی جامعه‌پذیری کامل و ایمان دست یافته است؛ در چنین حالتی دیگر نمی‌توان «خرافه» را در کنار «باور» به کار برد.

اجازه بدهید مقدمه‌ای بگویم؛ شاید با هم به تفاهم برسیم و این مقدمه، سوال شما را پاسخ دهد. برای این‌که رفتاری اتفاق بیفتد، ما نیازمند یک نظام معیاری و هنجاری هستیم. این نظام هنجاری، که از یک فرهنگ نشات می‌گیرد و تابع آن است، شامل انواع ارزش‌ها است. اگر بخواهم ذره‌ای فنی‌تر و دقیق‌تر ببینم، این نظام شامل قوانین، سنت‌ها، رسوم، آداب، اخلاق و غیره می‌شود. همه‌ی این‌ها در مجموع فرهنگی را شکل می‌دهند که نظام معیاری، رفتاری و هنجاری ما را بنیان‌گذاری می‌کند و سپس، آن جامعه بر اساس نظام معیاری و هنجاری خود رفتار می‌کند. دقیق‌تر بگویم، از منظر جامعه‌شناختی و رفتار روان‌شناختی، فرد دست به عمل می‌زند. در برخی مواقع، این نظام هنجاری دچار چالش‌ها و مشکلاتی می‌شود. این مشکلات می‌توانند به یکدیگر مرتبط باشند؛ یعنی برخی از این هنجارها و برخی از اجزای نظام معیاری با یکدیگر هم‌خوانی و هماهنگی نداشته باشند و دچار تضاد شوند. مثلاً ممکن است بین نظام سنت و خرده‌نظام قانون تضاد وجود داشته باشد، یا میان آداب و رسوم و اخلاق، و یا بین این دو و سایر عناصر تناقضاتی دیده شود. هم‌چنین، گاهی ممکن است همه‌ی این عناصر با یکدیگر هماهنگ باشند، اما با واقعیت‌های اجتماعی هم‌خوانی نداشته باشند. برای مثال، ممکن است سنت ما با قوانین ما هماهنگ باشد، اما هر دو با واقعیت‌های جامعه انطباق نداشته باشند.

یک نظام هنجاری پویا، نظامی است که با واقعیت‌های اجتماعی و گفتمان اجتماعی انطباق و هماهنگی دارد و به نیازهای اجتماعی پاسخ می‌دهد. هرچه میزان انحراف این نظام هنجاری –چه در قالب قانون و چه در قالب سنت و آداب و اخلاق— از واقعیت‌ها و نیازهای جامعه بیش‌تر باشد، احتمال دارد در قالب خرافه قرار بگیرد یا جامعه آن را به‌عنوان خرافه تلقی کند. گاهی این نظام هنجاری که به نیازهای روز پاسخ نمی‌دهد، خود را به متافیزیک و حتی در برخی موارد به دین پیوند می‌زند تا بتواند به حیات خود ادامه دهد، که این نیز در زمره‌ی خرافات قرار می‌گیرد.

از نظر منِ جامعه‌شناس، خرافه‌ها یا باورهای کاذب آن بخش از فرهنگ و باورها هستند که اگر در قالب نظام معیاری و هنجاری قرار بگیرند، قادر به پاسخگویی به نیازهای روز جامعه نیستند و با گفتمان جامعه هم‌خوانی و هماهنگی ندارند. می‌توان از منظرهای مختلف، برچسب‌های متفاوتی بر آن‌ها زد؛ یکی از این برچسب‌ها می‌تواند «خرافه» باشد. در واقع، خرافه‌ها –که برخی از آن‌ها به‌تدریج به توهمات نزدیک می‌شوند— از منشا و منبعی تغذیه می‌شوند که با واقعیت‌های جامعه ارتباطی ندارند، نیازهای جامعه را پاسخ نمی‌دهند، و با گفتمان رسمی جامعه هم‌خوانی ندارند. این باورها فرسوده شده‌اند، اما ما، با توسل به متافیزیک، خرافه‌سازی، توهم‌زایی، و حتی پوشاندن لباس دین بر آن‌ها، می‌خواهیم آن‌ها را زنده نگه داریم تا منافع صاحبانشان تامین شود. اگر بخواهم با ادبیات جامعه‌شناسی مدرن‌تر پاسخ بدهم، خرافه‌ها مجموعه‌ای از نظام‌های معیاری و دستورالعمل‌هایی هستند که ایدئولوژیک شده‌اند. این ایدئولوژیک شدن –یا همان تفکر کج‌دار و معوج—تلاش می‌کند توجیه‌گر منافع صاحبان ایدئولوژی باشد. اگر این تفکر در حیات سیاسی قرار بگیرد، به شکلی خاص خود را تجلی می‌دهد؛ اگر در حیات اجتماعی باشد، شکلی دیگر می‌گیرد؛ در حیات دینی نوعی متفاوت پیدا می‌کند؛ و در حیات‌های اخلاقی، پزشکی و غیره نیز به گونه‌ای دیگر در جامعه قالب می‌شود. در شرایطی که این تفکر ایدئولوژیک –که شما آن را «خرافه» می‌نامید— غلبه پیدا کند، به معنای تخصصی آن، منافع صاحبانش تامین خواهد شد.

امیدوارم حالا دیگر از لحاظ مفهومی به یکدیگر نزدیک شده باشیم. یک نکته را هم اضافه کنم: این مسئله در هر زمانی صادق است؛ یعنی هرگاه شما در چارچوب معیارهای آن زمان قرار بگیرید و گفتمان اجتماعی یا واقعیت‌ها و نیازهای آن دوره را در نظر بگیرید، برخی از نظام‌های هنجاری در قالب‌های مختلف وجود دارند که با زمان خود هم‌خوانی ندارند. در همان زمان نیز می‌توان به آن‌ها –با توجه به ادبیات رایج در جامعه‌ی آن روز— برچسب‌هایی مانند «کجی»، «خرافه»، یا هر اصطلاح دیگری که با زبان آن دوره سازگار است، نهاد.

یعنی باید آن را در قالب‌های مختلف بررسی کرد؟

به نظر من، همه‌ی این‌ها در یک قالب ایدئولوژیک قرار می‌گیرند. دوباره تاکید می‌کنم که ایدئولوژی را به این معنا تعریف می‌کنم: تفکری کج‌دار و معوج که توجیه‌گر منافع صاحبان خود است.

شما در قسمتی از سخنانتان فرمودید که واقعیت‌ها می‌توانند باورهای غلط را توجیه کنند. این چطور ممکن است؟

من چنین چیزی نگفتم. واقعیت‌ها توجیه‌گر نیستند. من ایدئولوژی را این‌گونه تعریف کردم: تفکر قناس‌داری که واقعیت‌ها را توجیه می‌کند. اما چرا؟ برای آن‌که منافع صاحبانش تامین شود. اما واقعیت از آن جدا است. چون ایدئولوژی به‌جای بیان، توصیف، یا تبیین واقعیت، آن را توجیه می‌کند، پس منحرف است و در دسته‌ی خرافه‌ها قرار می‌گیرد. حالا ممکن است در حوزه‌های مختلف رخ دهد. اگر در حیات سیاسی باشد، به شکل خرافه‌های سیاسی ظاهر می‌شود؛ در حوزه‌ی ورزش، به‌صورت خرافه‌های ورزشی؛ در دین، به شکل خرافه‌های دینی؛ و در سایر حوزه‌ها نیز خرافه‌های مختص به همان بخش را شکل می‌دهد. در هر صورت، میزان انحراف از واقعیت و گفتمان جامعه می‌تواند میزان خرافه‌بودن آن نظام هنجاری را مشخص کند. با این حال، خرافه‌ها معمولاً لباس متافیزیکی به تن می‌کنند (که به زبان عامیانه همان «اجی مجی لاترجی» می‌شود) یا لباس دین می‌پوشند. اما به نظر من، همه‌ی این‌ها ایدئولوژیک هستند. یعنی گروه‌هایی که به دنبال منافع خود هستند، در عرصه‌های مورد علاقه‌شان خرافه‌ها را رواج می‌دهند تا به اهدافشان برسند. چنین تفکری را، بر اساس ادبیات جامعه‌شناسی، من ایدئولوژی می‌نامم. به همین دلیل تکرار می‌کنم ایدئولوژی تفکری است قناس‌دار که منافع صاحبانشان را تامین می‌کند.

به همین دلیل، بار دیگر تاکید می‌کنم که ایدئولوژی تفکری کج‌دار و معوج است که منافع صاحبانش را تامین می‌کند.

درباره‌ی واژه‌ی تفکر قناس‌دار اگر ممکن است بیش‌تر توضیح دهید.

دیده‌اید کشاورزی را که مرزهای چسبنده‌ی خود را قناس می‌کند تا آب باب میلش جاری شود و زمین‌های خودش آبیاری گردد؟ می‌گوییم کجی‌ها و به‌عبارت تخصصی، بایاض (۱)هایی ایجاد می‌کند تا به منافع خود برسد، بی‌آنکه این امر بیانگر واقعیت باشد. آن تفکر، آن حرکت، و آن معیار قناس‌دار است تا بتواند منافع صاحبش را تامین کند. ما در حوزه‌ی سیاسی از این تفکرات ایدئولوژیک بسیار داریم. حاکمان سیاسی تلاش می‌کنند که تفکرات ایدئولوژیک بیش‌تری داشته باشند. در حوزه‌ی دین نیز این پدیده بسیار دیده می‌شود و در حوزه‌های دیگر هم همین‌طور.

به همین دلیل، گفتم که امروزه کلمه‌ی «خرافه» از واژگانی است که قدیمی‌تر شده است. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که این واژه چندان معنا ندارد، بلکه بیش‌تر در جوامع سنتی، توسعه‌نیافته و بدوی است که خرافه‌ها هم‌چنان معنا و کارکرد دارند. اما در جامعه‌ی مدرن و امروزی، این باورها لباس خود را تغییر داده‌اند و خطرناک‌تر از خرافه عمل می‌کنند؛ چراکه در قالب شبه‌علم ظاهر می‌شوند. مثلاً در حوزه‌ی پزشکی، تحت عناوینی جذاب مانند «طب سنتی» و «طب مذهبی»، با نام‌هایی مقدس از امامان وارد میدان شده‌اند، اما واقعاً اندیشه‌های ناب و علمی نیستند. این‌ها تفکرات قناس‌دار و کج‌اند که صرفاً منافع صاحبان خود را تامین می‌کنند. به قول امروزی‌ها، اگر سواد رسانه‌ای داشته باشید و پشت این نام‌ها را ببینید، متوجه خواهید شد که این‌ها، چه آن‌ها را خرافه بنامید و چه شبه‌علم، ابزاری برای تامین منافع گروهی خاص هستند. اما برای آن‌که جلوه‌ی بهتری پیدا کنند –چون اکنون «علم» ارزشمند و مقبول است— لباس شبه‌علم می‌پوشند و خود را به علم و دانش می‌چسبانند تا مشروعیت پیدا کنند. اگر در برهه‌ای، دین قدرت و اعتبار بیش‌تری داشته باشد، این باورها لباس دینی به خود می‌پوشند. مثلاً در جامعه‌ی ما، که هنوز مذهب و علم هر دو کارایی دارند، این باورها گاهی در قالب «طب اسلامی»، «طب جعفر صادق» و موارد مشابه ظاهر می‌شوند. در سیاست، اقتصاد، و سایر حوزه‌ها نیز همین روند دیده می‌شود، اما معمولاً در برخی عرصه‌ها، مانند مذهب، سیاست، و پزشکی، تاثیر پررنگ‌تری دارند.

حتی در ورزش و در جامعه‌شناسی ورزشی –که موضوع پژوهشی من نیز هست— حضور خرافه‌ها بسیار قوی است. خرافه‌ها شما را از واقعیت جدا می‌کنند و به متافیزیک یا به‌اصطلاح ماورائالطبیعه می‌برند. این باورها به چیزی متصل می‌شوند که شما به آن دسترسی ندارید، اما عده‌ای خاص ادعای تسلط بر آن را دارند. ما این‌ها را غیرعلمی یا شبه‌علمی می‌نامیم. در نهایت، هدف این تفکرات این است که شما را قانع کنند تا نظام معیاری و دستورالعمل‌هایی را که آن‌ها صادر می‌کنند، بپذیرید. اجرای این دستورالعمل‌ها توسط شما، منافع خاصی را برای این گروه‌ها به همراه دارد و در نهایت، سود این باورها –چه آن را خرافه، چه شبه‌علم، و چه در شکل خوشگل‌ترش، ایدئولوژی بنامید— به جیب صاحبان آن‌ها سرریز می‌شود.

در طول سال‌های مختلف، افراد بسیاری درباره‌ی شکل و شیوه‌ی مبارزه با خرافات و باورهای غلط تلاش کرده‌اند، رهنمودهایی ارائه داده‌اند و فرایندهایی را تعریف کرده‌اند. بااین‌حال، این اقدامات نتیجه‌بخش نبوده است و، به‌قول شما، خرافات رنگ عوض کرده و به شکلی دیگر در جامعه باقی مانده‌اند. به نظر شما، چه باید کرد تا مردم آگاه شوند که خرافات و این باورهای غلط می‌توانند زندگی آن‌ها را با چالش‌های اساسی روبه‌رو کنند و، به‌اصطلاح، ویران سازند؟

دو نکته عرض کنم. یک این‌که پرسش شما یکی از سودمندترین پرسش‌هایی است که باید مطرح شود و نیازمند پاسخی شجاعانه و شفاف است. این پرسش بسیار مهم است. نکته‌ی دوم که تکمیل‌کننده‌ی این بخش از عرایض من است، این است که کشور ایران اکنون دچار یک تنش و بحران در همین زمینه است. ما در مرحله‌ی گذار هستیم. بنابراین، جامعه‌ی ما هم‌چنان به ریسمان این شبه‌علم یا خرافه‌ها تمسک می‌جوید و یا راه‌کارها را نمی‌داند یا برنمی‌تابد. اما تنها یک راهکار روشن برای برون‌رفت از این بن‌بست وجود دارد—راهی که دوگانه نیست که اما و اگر کنیم یا استخاره بگیریم که کدام درست است. بن‌بستی که ما در کشور خودمان سخت گرفتار آن هستیم. آن راه، حرکت در مسیر روشن، مستقیم، و شفاف دانش است.

می‌گویم «دانش»؛ نمی‌گویم «معرفت» یا نالج (Knowledge) می‌گویم ساینس (Science). به‌عبارت دیگر، میان این دو واژه تفاوت قائلم. ما چهار معرفت مسلط در جهان داریم. در کشور ما هم به تبعیت از جهان، معرفت‌های ایدئولوژیکی که معرفت دینی هم در آن دسته قرار می‌گیرد، معرفت فلسفی و معرفت عرفانی و معرفت علمی (که منظورم همان دانش در زبان فارسی و همان «Science» در زبان انگلیسی است) و اخیراً این خرافه‌ها در قالب‌های مختلف و معمولاً در شبه‌دانش، خودش را جا انداخته و بخشی هم ایدئولوژیک شده است. ما برای برون‌رفت فقط باید تابع دانش شویم. یعنی معرفت دانشی. شناخت دانشی. حتی یک دستورالعمل دینی داریم که من اخیراً می‌بینم بزرگان کشور از آن خیلی استفاده می‌کنند که می‌گوید: «العلم سلطان» (دانش پادشاه است). اما دانش به‌معنی «Science» مدنظر من است، نه معرفت به مفهوم کلان خودش.

امروزه، جهان در تمامی عرصه‌ها، از جمله فیزیک، زیست‌شناسی، زمین‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، ورزش، و بسیاری دیگر، تنها با دستورالعمل‌های علمی پیش رفته و از مشکلات رها شده است. همان‌طور که در پزشکی، دستورالعمل‌های علمی چاره‌ساز و تدبیرگر هستند و ما را از بن‌بست‌ها بیرون می‌آورند، در حوزه‌های اجتماعی نیز همان‌قدر توانمندند. بنابراین، باید بر اساس دانش –که محصول پژوهش لحظه‌به‌لحظه و مبتنی بر واقعیت است— دستورالعمل‌ها و یک نظام معیاری خلق کنیم که بتواند ما را، به‌اصطلاح، از این بن‌بست‌ها نجات دهد. این بدان معناست که میان دانش عامیانه و دانش واقعی (Pure knowledge) رابطه‌ای تعاملی، پویا، و ارگانیک وجود دارد. جامعه با دانش عامیانه زندگی می‌کند و در آن، پرسش‌ها و مسائل شکل می‌گیرند. این پرسش‌ها باید طی فرایندی علمی توسط دانش ناب پاسخ داده شوند و در نهایت، این پاسخ‌ها به دانش عامیانه بازگردند تا در قالب دستورالعمل‌های اجرایی زندگی پیاده شوند. اگر بتوانیم چنین رابطه‌ای را برقرار کنیم، راهکار درستی خواهیم یافت. اما متاسفانه، ما مدام از علم حرف می‌زنیم، اما در عمل، به قول حافظ، «آن کار دیگر می‌کنیم». به‌جای تکیه بر دانش، به شبه‌علم، خرافه‌ها، و دستورالعمل‌های ایدئولوژیک پناه می‌بریم. خروجی این مسیر چیزی جز تنش و بحران‌های مضاعف نیست که گاه ما را به آنومی (Anomie) و سردرگمی می‌کشاند و در دوراهی‌های بی‌پایان گرفتار می‌کند.

این همان وضعیتی است که امروز در کشور ما به‌شدت حاکم است. حتی در دوران کرونا نیز ما گرفتار همین خرافه‌ها و شبه‌علم‌ها شده بودیم. بسیاری، سرگردان میان این دوگانگی، نمی‌دانستند چه کنند و کدام مسیر را برگزینند. این مشکل تنها به بحران‌های اجتماعی محدود نمی‌شود، بلکه در مسائل مربوط به سنت‌ها و اخلاق نیز دچار همین دوراهی‌ها و سرگشتگی‌ها هستیم. راهکار چیست؟ علیکم بالمعرفت دانش.

به‌عبارت دیگر، در حال حاضر برای حل این معضل، نیاز به ورود قدرتمند حاکمیت است، چراکه به نظر می‌رسد بخشی از حاکمیت در برابر این معرفت و معرفت‌شناسی مقاومت دارد و از انتقال آن به مردم جلوگیری می‌کند.

گزاره‌ی شما کاملاً درست است، به‌ویژه در کشور ما و به‌طور کلی در جهان شرق، که تفاوت‌های ساختاری با جهان غرب دارد. مدیریت سیاسی، حاکمیت، دولت –یا هر نامی که بر آن بگذاریم— و به‌طور کلی هر کسی که نظام قدرت را در اختیار دارد، یکی از عوامل کلیدی در توسعه‌ جامعه است، از جمله توسعه دانش که در این‌جا راهکار اصلی محسوب می‌شود. در بسیاری موارد، کم‌کاری و عدم حمایت از سوی نظام سیاسی بیش از هر عامل دیگری به چشم می‌آید. ما در این زمینه با مشکلی جدی روبه‌رو هستیم، زیرا متولیان انواع مختلف معرفت در جامعه زیاد هستند و هرکدام منافع خود را دنبال می‌کنند. درحالی‌که این موضوع باید در چارچوب نظام معیاری رسمی و هنجاری جامعه، یعنی قانون، جای گیرد، و اینجاست که دولت باید پشت آن بایستد. چرا؟ چون پشت این نظام هنجاری –که همان قانون است—اقتدار قرار دارد. یا به‌عبارت دیگر، زور و قدرت در اختیار حاکمیت سیاسی و نظام سیاسی است. بنابراین، بدون ورود قدرتمند و آگاهانه‌ی دولت، امکان برون‌رفت از این معضل دشوار خواهد بود.

اما یادمان بماند که دو نکته درباره‌ی جامعه‌ی ایرانی بسیار مهم است. نکته‌ی اول این‌که، قدرت‌های جدیدی از کنشگران اجتماعی ظهور کرده‌اند و در حال تبدیل‌شدن به فرهنگ هستند. آن‌ها می‌خواهند فرهنگ دانش را جا بیندازند، فرهنگ‌پذیری و جامعه‌پذیری را تقویت کنند، و این روند در حال شکل‌گیری است. هرچند که بدون همراهی دولت این حرکت کند بوده و کند خواهد بود، اما در هر صورت در حال حاکم‌کردن خود است. بعضی مواقع نظام سیاسی نیز با آن همراهی می‌کند و از آن حمایت دارد. برای مثال، در بحران کرونا، حتی بالاترین مقام سیاسی کشور –که مقام مذهبی نیز دارد—در قامت رهبری وارد شد و دستورالعمل‌های پزشکی و دانش پزشکی را اجرا کرد. این برخلاف برخی از حضرات و بزرگان دینی بود که همچنان بر طبل نظام ایدئولوژیکی و سنتی می‌کوبیدند و، به نظر من، نگاهشان در حوزه‌ی پزشکی خرافی بود. اما برخی از مقامات مذهبی و سیاسی، به‌ویژه بالاترین مقام کشور، در رسانه‌های رسمی نشان داد که دستورالعمل‌های پزشکی، مثل فاصله‌گذاری اجتماعی، را رعایت می‌کند و واکسن می‌زند. در هر صورت، فرهنگ عمومی نیز به این جریان کمک می‌کند و این موضوع در ارتباطی گسترده با نظام رسانه‌ای تعاملی قرار دارد. باید بپذیریم که نظام رسانه‌ای رسمی در برابر قدرت نظام رسانه‌ای تعاملی دمکراتیک –که نامش را «مجازی» گذاشته‌اند—رنگ باخته و عقب‌نشینی کرده است. نکته‌ی دوم، که درباره‌ی ایران بسیار صدق می‌کند، این است که باید حواسمان باشد که ساختار فرهنگ ایران، ساختاری ملوک‌الطوایفی است. ما دارای فرهنگی ملوک‌الطوایفی هستیم، یعنی در ایران قدرت‌های هم‌عرض زیادی وجود داشته‌اند و همچنان وجود دارند. این وضعیت از گذشته‌های دور وجود داشته و یکی از ساختارهای بنیادی فرهنگی ایران است. حتی امروز هم، برای مثال، چون در ماه رمضان قرار داریم، در مورد عید فطر شاهد این وضعیت هستیم: بر اساس قدرت ملوک‌الطوایفی مذهبی، مراجع مختلف فتوای متفاوتی صادر می‌کنند. ممکن است یک مجتهد اعلام کند که امروز عید فطر است و دیگری بگوید: نه، امروز هنوز باید روزه گرفت. گاهی حتی در یک خیابان، در یک ساختمان، و در یک موقعیت جغرافیایی یکسان، شاهد این اختلاف هستیم؛ طبقه‌ی بالایی ساختمان عید می‌گیرد و روزه را حرام می‌داند، اما طبقه‌ی پایینی روزه گرفته و خوردن را حرام می‌داند. این در حالی است که ماه برای هر دو در یک‌جا قرار دارد!  این موضوع حتی خارج از ایران هم مصداق دارد. برای مثال، در بصره، که هم مذهب سنی و هم مذهب شیعه در آن حضور دارد، این اختلافات دیده می‌شود. حتی در برخی مناطق که فقط مذهب شیعه وجود دارد، ممکن است دو مجتهد هم‌عرض باشند و فتوای متفاوتی صادر کنند. این وضعیت تنها در حوزه‌ی مذهبی وجود ندارد؛ در عرصه‌ی سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی نیز همین وضعیت را شاهد هستیم. این یعنی هر یک از این گروه‌ها برای به‌دست آوردن سهم و منافع خود، به دستورالعمل‌ها و نظام‌های معیاری خاصی متوسل می‌شوند—حتی اگر این نظام‌ها به خرافه و شبه‌علم نزدیک شوند. چرا؟ چون هدف اصلی تامین منافعشان است و نگاه آن‌ها به این مسائل ایدئولوژیک است. به‌عبارت دیگر، قضاوت‌های ارزشی آن‌ها در راستای ارزش‌ها و منافع گروه خودشان شکل می‌گیرد. این دو مورد بسیار قابل تامل است: یکی، نیرویی است که به سمت رهایی می‌رود، و دیگری، نیرویی که همچنان به زنجیر کشیدن جامعه کمک می‌کند. ما باید وضعیت ملوک‌الطوایفی را در کشور حل کنیم –حتی در حوزه‌های اجتهاد، سیاست، فرهنگ، و سایر عرصه‌ها. اگر این مشکل حل نشود، ممکن است نظام‌های معیاری کج و معوجی شکل بگیرند. این کج‌دار بودن می‌تواند منافع ملی و منافع جامعه را به خطر بیندازد. تنها راه برون‌رفت، پناه بردن به نظام معرفت دانشی و نظام شناخت دانشی و علمی است.

در واقع یعنی ما در یک اقلیم، چندین قدرت داریم که هر قدرت و به‌اصطلاح، مالک آن طایفه، منافع خاص خود را دنبال می‌کند. برای حفظ این منافع، هر یک تلاش می‌کند نظام هنجاری خود را جا بیندازد.

و به‌نظر می‌رسد حاکمیت تا زمانی که نظام ملوک‌الطوایفی را حل نکند، به موفقیتی هم نخواهد رسید.

حل این مسئله تنها در پناه بردن به فرهنگ دانش و اشاعه‌ی فرهنگ دانشی است که عرض کردم. نهاد سیاست می‌تواند به این اشاعه‌ی فرهنگی دانش کمک کند. اما حتی اگر نهاد قدرت کم‌تر کمک کند یا کمکش نصفه‌نیمه باشد، این فرهنگ، به‌دلیل حاکمیت رسانه‌ای، توسعه پیدا خواهد کرد.

الان یکی از بحث‌های مهم در قدرت و امنیت و پیش‌بینی جهان‌های احتمالی آینده این است که قدرت آینده متعلق به قدرت‌های سیاسی نخواهد بود. آینده متعلق به قدرت‌های فرهنگی خواهد بود، از جمله نظام رسانه‌ای، که نقش حاکم را ایفا خواهد کرد. سمن‌ها (سازمان‌های مردم‌نهاد) و گروه‌های اجتماعی، جایگزین قدرت سیاسی می‌شوند. اتفاقی که الکسی دو توکویل (Alexis de Tocqueville‎) در مطالعات خود درباره‌ی آمریکا پیش‌بینی کرد، دقیقاً در حال وقوع است. او همان‌جا هشدار داد که قدرت سیاسی در جهان و حتی در ایالات متحده در حال افول است و قدرت‌های اجتماعی جایگزین آن خواهند شد. این اتفاق امروز بسیار قوی‌تر شده و عملاً در حال رخ دادن است. رسانه‌ها و سمن‌ها نمونه‌ی بارز آن هستند. این‌ها در حال جا انداختن فرهنگ دانش‌اند. حتی نظام رسانه‌ای رسمی، که در سطح قدرت سیاسی عمل می‌کند، در برابر نظام رسانه‌ای تعاملی و مجازی کاملاً عقب‌نشینی کرده و شکست می‌خورد. نمونه‌ی این روند را در کشور خودمان نیز می‌توان مشاهده کرد. پس نمی‌توان گفت که فقط قدرت سیاسی باید فرهنگ دانش را جا بیندازد. این گزاره و این مدل، چند دهه‌ای است که در سطح جهانی زیر سوال رفته و در فرآیند فروپاشی قرار دارد. جهان آینده، جهانی است که علم، فناوری، رسانه‌های تعاملی و مجازی، و گروه‌های اجتماعی در آن حرف اول را خواهند زد. به قول فوکو، قدرت از حالت عمودی در حال گذر به قدرت افقی است. و زمانی که این قدرت افقی شکل بگیرد، میل، تمایل، و قبله‌ی آن به سمت فرهنگ دانش، یعنی معرفت علمی، خواهد بود.

متشکرم. اگر نکته‌ای در پایان باقی مانده، لطفاً بفرمایید.

عرض خاصی ندارم. فقط امیدوارم روزی فرا برسد که نظام هنجاری ما را نظام دانش تعیین کند و ما در فرآیند توسعه قرار بگیریم، تا جامعه به کیفیت زندگی قابل قبول دست یابد.

پانوشت‌ها:
۱- زمین بیاض به زمینی گفته می‌شود که برای کشاورزی، ساخت‌وساز یا موارد مشابه مورد استفاده قرار نگرفته باشد، به شرط آن‌که در مالکیت شخصی قرار داشته باشد (در غیر این صورت، به زمین موات بیاض گفته نمی‌شود). در واقع، زمین بیاض زمینی سفید است (به معنای زمین خالی) و به زمینی اطلاق می‌شود که فاقد بنا و درخت باشد.
۲- آنومی وضعیتی در جامعه است که در آن ارزش‌های اخلاقی، استانداردها یا راهنماهای رفتاری از بین رفته یا دچار فروپاشی شده‌اند. این مفهوم همچنین به فقدان هنجارها یا بی‌هنجاری اشاره دارد و نشان‌دهنده گسست میان فرد و جامعه است که می‌تواند به تضعیف انسجام اجتماعی و چندپاره شدن آن منجر شود.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید