ماهنامه خط صلح – رمالی و دعانویسی، با ادعای استفاده از قدرتهای ماورایی یا ارائهی مشاورههای شبهعلمی، پدیدهای است که در ایران به امری بسیار رایج تبدیل شده است، بهگونهای که افراد با باورها و سطوح تحصیلی مختلف، برای حل مشکلات خود به آنها مراجعه میکنند. این افراد، اغلب ادعا میکنند که توانایی دارند تا اطلاعاتی از آینده یا مسائل پنهان را آشکار کنند. این پدیده ممکن است برای برخی افراد آرامش روانی بهدنبال داشته باشد؛ بهگونهای که افراد بهطور موقت احساس کنند که به آنها کمک شده است. این آرامش، ممکن است بهدلیل اعتماد به نفس بیشتر یا احساس راحتی ناشی از مشاورههای آنها باشد که در روانشناسی، به آن «اثر امید» میگویند که «باور» به یک درمان یا مشاوره، باعث بهبود موقت میشود. عکس این قضیه هم صادق است؛ در بسیاری از موارد، رمالی آسیبهای اجتماعی زیادی را ایجاد مینماید. اعتقاد به حل مشکلات با توسل به نیروهای ماورایی، باعث میشود که جامعه بهجای حل مشکلات از طریق دانش، به راه حلهایی پناه ببردند که به هیچ وجه علمی و ثابتشده نیستند. در همین رابطه با یکی از افرادی که در زمینهی دعانویسی فعالیت دارد، به گفتوگو نشستیم، با توجه به خواست ایشان، نام این شخص نزد خط صلح محفوظ میماند.
این دعانویس، سهبار قرار ملاقات را به تعویق انداخت؛ میگفت واقعاً فرصت ندارد و نمیتواند قول قطعی بدهد. بلاخره برای یکشنبه ساعت ۱۶ قرار را قطعی کردیم. ترافیک نامنتظره باعث شد نیم ساعت دیرتر به محل کارش برسم. او را سالهاست میشناسم. خانمی است حدوداً ۷۰ ساله، مجرد و صاحب کسب و کار شناخته شده. سهنفر کارمند دارد یکی از آنها خواهر کوچکتر اوست. وقتی وارد مغازهاش شدم، با روی خوش از من استقبال کرد. فروشگاه بزرگی دارد و درآمدش از همین طریق است.
بهعنوان شخصی خیّر و یاریرسان شهره است. خودش میگوید مراقبت از کودکان و خانوادههای فرودست، از پدرش به او ارث رسیده است. وقتی دربارهی پدرش حرف میزند، اشک از پشت عینک ذرهبینیاش میدرخشد و فرومیریزد. از تمام صورت او، فقط بینی و عینک و چشمهایش پیدا هستند. چادری عربی به سر و یک برقع مشکی رنگ به صورت دارد. میگوید پدرش با علما در ارتباط بوده و برای آنها آشپزی میکرده و به همین دلیل او نیز از دوران کودکی با علمایی که دستی در عرفان داشتهاند آشنا شده. از مردی سخن میگوید که بهگفتهی خودش سادات و صاحب فتوا بوده؛ میگوید از هفت سالگی در دامن این «سید» پرورش یافته و حس آن سید به او منتقل شده است. میگوید خیلی دوستش داشته و هرزمان او را میدیده، عبایش را بر سر این کودک هفتساله میکشیده و ذکر میخوانده، معتقد است این «بینشی» که به او عطا شده، به برکت وجود سید است. از قول پدرش میگوید که وقتی این سید در حال احتضار بوده، او را دیده که در حال وضوگرفتن در حوض کوثر بوده است. او از «دیدن»هایی میگوید که در عالم مادی اتفاق نمیافتد؛ دیدن در عالمی که نه عالم خواب است و نه در رویا. از او خواستم در اینباره سخن بگوید. میگوید: «خواهرم بیماری لاعلاجی داشت، تمامی دکترها از زنده ماندنش قطع امید کرده بودند. خواهرم در شرایطی بود که حتی نمیتوانست حرف بزند یا ببیند، چندین ماه در بیمارستان از او مراقبت کردم، تنها زمانیکه برای خواندن نماز و وضو گرفتن میرفتم، او تنها میماند. شبها تا اذن صبح برای او دعا میکردم. پیامبر اسلام را شفیع و واسطهی فیض قرار دادم و مدام از او میخواستم که خواهرم را شفا دهد. روزی رسید که تمام بدنش از کار افتاد. پرستارها بهمن گفتند که این بیمار مرده است. نپذیرفتم دکترها بالای سرش آمدند. یکی از دکترها گفت زیر سر بیمار را خالی کنید تا راحتتر جان بدهد. من با تمام وجود به دعا و نیایش پرداختم، تا فردای آن شب، دعا کردم. حدود ظهر آنروز دکترها بالای سرش آمدند، گفتند که معجزه شده، نباید این بیمار خوب میشد. اما عجیب است که تمامی علایم سلامتی او برگشته است، هرچند ممکن است که او دیگر نتواند راه برود. در بیمارستان ولوله شد. مردم بالای سر بیمار آمدند و هرکدام تکهای از لباس او را پاره کرده و با خود بردند. هنوز باور نمیکردم که این اتفاق افتاده است. وقتی او را به خانه آوردیم، دومین شب، اتفاقی عجیب افتاد. از خدا خواستم کمکم کند، او را به سمت قبله خوابانیده بودم. تمامی لباسهای او را بیرون آوردم، نیت کردم که باید شفای او را از عباس ابنعلی بگیرم». بدنش میلرزد، چند ثانیهای درنگ میکند و در مورد عالم مکاشفه میگوید. از عالمی که به گفتهی خودش تا آنشب تجربه نکرده بود. «داشتم ذکر میکردم، ناگهان دیدم مردی بلند بالا با ردایی سفید وارد اتاق شد. به او گفتم که خواهر من لباس ندارد، چرا شما بدون اطلاع وارد شدید. توجهی به صحبتهایم نکرد. به سمت خواهرم آمد، بهطرف پای خواهرم کمی خم شد و در لحظهای دیگر از مقابل چشمهایم دور شد. تازه فهمیدم که او حضرت عباس است». پرسیدم که حال خواهرتان چطور است؟ گفت کاملاً خوب است و حتی ازدواج کرده و چند فرزند دارد. پرسیدم که این اتفاق در چه سالی اتفاق افتاد؟ کمی مکث کرد و گفت حدود ۳۵ سال پیش. فرصت را مناسب دیدم و دربارهی آنچه باعث ایجاد «انتخاب شدن» او شده بود، پرسیدم. از او خواستم دربارهی ویژگیهایی که در او هست و در دیگران نیست سخن بگوید. «من از ابتدا برای اینکار انتخاب شده بودم، وقتی معجزهی خواهرم را دیدم، مطمئن شدم». پرسیدم چه کسی شما را انتخاب کرده، پاسخ داد: «حسی درونی مدام به من میگوید که چهکاری انجام دهم، حتی برای آمدنِ تو ]مصاحبه کننده[ سه بار اول را اجازه نداد که با تو ملاقات کنم، اما برای بار چهارم این «اذن» داده شد». پرسیدم چه کسی این اذن را به شما میدهد. از حسی درونی و غیر قابل وصف میگوید که نمیتواند از آن حرفی بزند. او معتقد است که برای استجابت دعاهای او چند عامل موثر است، ابتدا اینکه انتخاب شده است، مرحلهی دوم اذن است، مرحلهی سوم توسل است و از همه مهمتر حس درونی است که او را هدایت میکند.
میگوید برای اینکه حاجات دیگران را که به او مراجعه کردهاند، برآورده سازد، شبها تا صبح دعا میکند. مراجعینش در طیفهای مختلفی قرار دارند، از کسانی که اشیای گمشده دارند، یا اختلاف زناشویی، ناهنجاری فرزندان، بیماران لاعلاج، افرادی که زیر حکم اعدام هستند و غیره. میگوید با دعا توانسته است چهار نفر را از اعدام نجات دهد. میپرسم چگونه میشود که با دعا میتوانید اتفاقی که قرار است بیافتد را تغییر دهید؟ میگوید: «همان اذن است». در باورهای اسلامی خداوند دانای کل جهان است، اوست که هرچیزی را بهآن شکلی که «باید» خلق کرده است و علم و ارادهی اوست که جهان را اداره میکند. پرسیدم، پس شما معتقدید که میتوانید با «دعا» ارادهی خداوند را تغییر دهید؟ مکث میکند و میگوید: «بله، اگر اذن داده شود، میتوانم. البته برای همه اینگونه نیست، بهعنوان مثال امروز صبح یک نفر به من زنگ زد، مقدار پنج کیلو طلا از او دزدیده بودند، به محض اینکه گوشی تلفن را گرفتم، به او گفتم که این طلاها پیدا نخواهد شد، مگر اینکه معجزه رخ دهد». دربارهی این موضوع زیاد صحبت نمیکند، موضوع بحث را تغییر میدهد و دربارهی یکی از اتفاقاتی که اخیراً پیش آمده میگوید: «هفتهی گذشته مرا به بالای سر مریضی در حال احتضار بردند که نمیتوانست جان دهد. وقتی بالای سر او رسیدم شروع به دعا کردم، با اینکه به زن محتضر پشت کرده بودم، میدیدم که شیطان با او چهکار میکند». شیطان؟ آیا دیدید که شیطان بالای سر او بود؟ «بله. این زن در گذشته در رفتارهای خودش با افراد نامحرم خیلی راحت بود. من میدیدم که شیطان در حال همبستری با اوست. این را فقط خودم میدیدم». سعی کردم گفتوگو را به مسیر قبلی برگردانم. درمور کسانی که از اعدام نجات دادهاید صحبت کنید، چطور توانستید آنها را از اعدام نجات دهید؟ میگوید: «مدتی پیش یک وکیل از گرگان با من تماس گرفت و خواست که دربارهی موکلش دعا کنم. از او خواستم که تعدادی از آیات قرآن را به صورت پیوسته بخواند. آیات را به شخص زندانی هم بدهد و از او هم بخواهد که آنها را بخواند. من خودم تا صبح دعا کردم. معمولاً چون تا صبح دعا میکنم، بعد از نماز صبح میخوابم. ساعت ۱۱ صبح با صدای تلفن از خواب بیدار شدم. آن زندانی بخشیده شده بود، با اینکه او را تا جوخهی دار برده بودند، در لحظهی آخر توسط خانوادهی مقتول مورد عفو قرار گرفته بود. خداوند این حس را در وجود من انداخته بود که باید چه دعاهایی را بخوانم که این اتفاق بیافتد».
او معتقد است که شیطان در قالب انسان و اجنه جهان را تسخیر کرده است، تقسیمبندی خاصی در مورد جنیان دارد، «جن آمر» جنی است که به انسانها آسیبی نمیرساند. بعضی از اجنه در قالب انسان به جادوگری مشغول هستند و مراجعان خود را تسخیر میکنند. میگوید برای اینکه اجنه شما را در خانههایتان اذیت نکنند، باید در خانه مرغ و خروس نگه دارید و با دعا و اذکاری خاص آنها را دور کنید. میگوید: «چند روز پیش سه خواهر به من مراجعه کردند، یکی از آنها بیرون از اتاق نشست و تمایلی برای صحبت با من نداشت، هرچه خواهرهایش اصرار کردند، وارد اتاق نشد. بعد از اینکه صحبتم با دو خواهر به پایان رسید از او خواستم که چند دقیقهای کنارش باشم. وقتی کنارش نشستم شروع به گریه کرد. بعد از اینکه آرام شد، گفت که مشکلات من از خواهرهایم بیشتر است. همان لحظه که او دربارهی شوهرش صحبت میکرد، به من اذن داده شد و درون شوهرش را دیدم. به او گفتم مشکل شوهرت این است که وجود او توسط یک «جن عاشق» تسخیر شده است، گفتم نگران نباش و مشکلت حل خواهد شد. قرار بود آنها از هم طلاق بگیرند. این زن حرفهای مرا به شوهرش انتقال داده بود، شوهرش چند روز بعد پیش من آمد، از دست همسرش عصبانی بود، به او گفتم به چشمهای من نگاه کن، درون او را کاملاً میدیدم، از خصوصیات زشت اخلاقیاش پرده برداشتم، به او گفتم که جنهایی که در وجودت لانه کردهاند زندگی خودت و اطرافیانت را به نابودی خواهد کشاند. این مرد، بعد از گفتوگوهای طولانی مسیر خود را تغییر داد و به یکی از مریدان من تبدیل شد».
از او خواستم به موضوع کسانی که برای گمشدن اشیای خودشان مراجعه میکنند برگردیم. گفتم، فرض کنیم در کشوری زندگی میکنیم که سیستم پلیسی و امنیتی آن، دقیق بود و به محض مراجعهی مالباختگان، میتوانست اشیای گمشده را ردیابی و پیدا کند، آیا در چنین کشوری افراد به دعانویسان مراجعه میکنند؟ میگوید: «نه، مراجعه نمیکرد» و به فکر فرومیرود. از او میپرسم آیا حاکمیت مقصر این قضیه است یا نه؟ آیا کمکاری حاکمان در گسترش باور به دعا و دعانویسی موثراست یا نه. موضوع گفتوگو را عوض میکند و میگوید: «هرکسی که بخواهد پیش من بیاید باید اذن داده شود. مدتی پیش خانمی پیش من آمد که وقتی با او صحبت کردم درون زشت او را دیدم، او را از خودم دور کردم، متوجه شدم که با یک جادوگر در ارتباط است و درصدد است که با کمک آن جادوگر و دعا و ورد، شوهرش را بکشد و با آن جادوگر ازدواج کند». نظرش را دربارهی جادو میپرسم. او معتقد است که جادو از اعمال شیطان است و بهجز نکبت و بدبختی، دستاورد دیگری ندارد. اما خودش نگاه متفاوتی به این موضوع دارد: «بهنظر من جادوی واقعی، زبان انسان است. اگر زبان را درجهت مثبت و کمک به دیگران استفاده کنی، جادوی رحمانی است و اگر در جهات منفی به کار ببری جادوی شیطانی. من از طریق گفتوگو مشکلات مردم را حل میکنم. خیلی از روانشناسها پیش من میآیند. به آنها توصیه میکنم که زبان خود را با انرژی مثبتی که از دعا میگیرند، در جهات مثبت استفاده کنند».
مدام تلفنش زنگ میزند و او نگاهی به شماره تلفن میاندازد و گوشی را بیصدا میکند. طی دو ساعتی که آنجا بودم بیش از ۳۰ بار تلفنش زنگ خورد. پرسیدم کسانیکه به شما مراجعه میکنند و شما با گفتوگو آنها را آرام میکنید، باید کارهایی انجام دهند تا آن احساس آرامش در آنها نهادینه شود؟ یا اینکه همان دعایی که برای آنها تجویز میکنید، کار را یکسره میکند و آنها برای همیشه به آرامش میرسند. میگوید: «نمیتوانم زیاد دربارهاش صحبت کنم. اما کسانیکه دربارهی آنها «اذن» داده شود، برای مدتی کنارم خواهند ماند و بعضی از آنها برای همیشه. به صورت پیوسته برای آنها ذکر میفرستم و آنها باید انجام دهند. من هرشب از طریق دعا، انرژی مثبت را در وجودم ذخیره میکنم و صبح به مددجویانم منتقل میکنم. گاهی پیش میآید که وقتی آنها را بغل میکنم، تمامی انرژی مثبتم را به آنها منتقل میکنم و او را به آرامش میرسانم». سعی کردم موضوع را تغییر دهم، پرسیدم، درمورد کسانی که از طریق دین و اعتقادات مذهبی مردم، از آنها پول دریافت میکنند، چه نظری دارید؟ کسانی که از طریق دعانویسی و جادوگری از مردم پول دریافت میکنند. میگوید: «دعا نویسها، چند مدل هستند، که من کتابهای آنها را مطالعه کردهام». نام کتاب را میپرسم، جواب نمیدهد و ادامه میدهد: «دعانویسهایی هستند که وصل هستند و دعایی که میکنند، درگیر است. اینها با جادوگرها فرق دارند. من پول گرفتن از مردم بهخاطر دعا را قبول ندارم و آنرا حرام میدانم». میپرسم، آیا دعا مسئولیتپذیری مردم را کم نمیکند؟ آیا دعا نویسان باعث نمیشوند که مردم، خصوصاً جوانها نسبت به جامعهپذیری واکنش منفی نشان دهند و وضعیت کشور به شکلی که امروز درآمده، بیاید؟ میگوید: «دعا جامعه را اصلاح میکند، اگر به دعا گرایش پیدا کنید، آرامش به سراغ شما میآید. خانم روانشناسی از مشهد به من زنگ میزند و میگوید فقط روش تو میتواند انسانها را به آرامش برساند». گویی سوال مرا خوب درک نکرده بود، میگوید: «من دپیلم دارم، سواد دانشگاهی ندارم، چیزی که بلد هستم، به من بخشیده شده و فقط از آنطریق جواب میدهم». میدانستم که صندوق خیریهای دارد که خانوادههایی را تحت پوشش دارد. دربارهی این موضوع از او پرسیدم، چند نفر تحت پوشش شما هستند و از چه طریقی هزینههای این صندوق را تامین میکنید؟ میگوید: «تعداد زیادی از خانوادهها، یتیمان و زنان بیسرپرست تحت پوشش ما هستند. کسانیکه برای دعا یا مشاوره بهمن مراجعه میکنند، یا در جلسات مذهبی که مداحی میکنم، هرچقدر به عنوان هدیه به من میدهند، به این صندوق واریز میشود. بعضی از مراجعهکنندهها به عنوان حامی دایمی، هرماه پول واریز میکنند و من از همین پولها، خانوادههای تحت پوشش را حمایت میکنم».
در همین لحظه یکی از کارمندانش به اتاق ما وارد میشود و گوشی را به ایشان میدهد. میخواهد شماره کارت بگیرد و پول واریز کند. بعد از گفتوگو با طرف مقابل، با کارمندش هماهنگ میکند تا شماره کارت بهاو بدهد. قرار است پنج میلیون تومان واریز کند. میپرسم هرماه چقدر به حساب صندوقتان واریز میشود؟ میگوید بستگی به این دارد که چند نفر مشکلشان حل شود، عدد دقیقی ارائه نمیکند. میگوید: «فقط افراد نیازمند به من مراجعه نمیکنند، افراد تحصیلکرده، پولدار و خیلی از آدمها به من مراجعه میکنند و من مشکلشان را حل میکنم. چندی پیش پدری نزدم آمد که دخترش با پنج نفر ارتباط داشت، من او را تحت پوشش خودم درآوردم و او را با دعا و ذکر نجات دادم».
در ایران، عملکرد حاکمان، از دوران پس از اسلام، خصوصاً بعد از انقلاب ۵۷ به گونهای بوده است که مردم هیچگاه طعم واقعی رفاه را نچشیدهاند. زمانیکه مردم احساس کنند که حاکمیتها ارادهی کافی برای حل مشکلات و پاسخگویی به نیازهای اساسی آنها ندارند، بهدنبال راهحلهای دیگر میگردند. اینگونه است که به نیروهای ماورائالطبیعه، دعا نویسان، جادوگران یا افرادی با ادعاهای معنوی پناه میبرند، زیرا آنها ممکن است راهحلهایی موقت برای مشکلاتی نظیر بیماری، مشکلات اقتصادی، یا مسایل خانوادگی ارائه دهند؛ راهحلهایی که ممکن است در کوتاه مدت، امیدی در وجود افراد ایجاد نماید و بهسرعت از بین برود. از سویی دیگر در جامعهی امروز که بحرانهای اقتصادی، اجتماعی به بالاترین حد خود رسیده است، ممکن است افراد برای یافتن آرامش و امید، به پدیدههای ماورائالطبیعه روی آورند. این واقعیتی غیر قابل انکار است که وقتی حاکمیتها قادر به حل مشکلات نباشند، ممکن است مردم را به جستوجوی راهحلهای معنوی و ماورائالطبیعی سوق دهند و حتی این کارها را در رسانههای رسمی خود تبلیغ نمایند. به این ترتیب، نیروهای ماورائالطبیعه بهعنوان یک مکانیسم برای کاهش اضطراب و ایجاد حس کنترل بر موقعیتهای غیرقابل پیشبینی عمل میکنند و حاکمیتی که خرافات را در جامعه ترویج میکند، خود از زیر بار مسئولیتهایش شانه خالی میکند و مردم را به این باور میرساند که خدا نخواسته است که وضعیتشان از این که هست، بهتر باشد.
بدون نظر
نظر بگذارید