ماهنامه خط صلح – از اواخر شهریورماه و با جان باختن مهسا امینی به ناگاه کشور با موجی از اعتراضات و تجمعات در تمام استانها روبهرو شد که دامنهی آن حتی از جغرافیای کشور نیز فراتر و به آنسوی آبها و کشورهای دیگر نیز رفته است.
این جنبش اعتراضی که بیشتر با شعار «زن، زندگی، آزادی» شناخته میشود، به دلیل نوع فراگیری، خواستههای مطرحشده و افراد شرکتکننده و ردهی سنی آنها با دیگر اعتراضات در ایران به طور محسوسی متفاوت بود و این تفاوت سبب شد تحلیلهای متفاوتی نسبت با سایر اعتراضات داشته باشد؛ به طوریکه بسیاری آن را یک جنبش زنانه یا جنبشی متعلق به متولدان دههی هشتاد نامیدهاند که دیگر حاضر به پیروی از الگوهای حکومتی در رابطه با حوزهی اجتماعی نیستند و نسبت به آن واکنش نشان دادهاند.
اگرچه اینکه این جنبش بر خلاف اعتراضات اخیرِ صورتگرفته در کشور ماهیت اقتصادی ندارد، قابل بحث است، اما نمیتوان از ریشههای اقتصادی این اتفاقات نیز به سادگی عبور کرد؛ ریشههایی که سبب شد آتش این اعتراضات به حد زیادی تندتر و سوزانتر باشد.
احتمالاً همه در جریان هستند که دههی نود یک دههی کابوسوار برای اقتصاد ایران بود و کشور در این دوران عملاً میانگین رشد صفر را گذرانده است و اقتصاد ایران دچار رکود وحشتناکی شده است. در واقع با شروع تحریمها که از اواخر دههی هشتاد شروع شد و در این دهه به اوج خود رسید، اقتصاد کشور مسیر رو به زوالی را در پیش گرفته که به جز دورهی کوتاه «برجام» در سایر سالها به شدت در حال ازدستدادن موقعیت خود بوده است. این امر موجب شده است که درآمد سرانهی کشور در این دهه سیدرصد نسبت به گذشته کاهش یابد. از طرف دیگر کشور در این دهه با دو جهش ارزی، یکی در ابتدا و یکی در انتهای این دهه مواجه شده است که هنوز رشد نرخ ارز متوقف نشده و احتمال افزایش آن وجود دارد.
تورم در کشور در سالهای ۹۱ و ۹۲ و همچنین از سال ۹۸ تاکنون بیش از چهلدرصد بوده است و احتمال کاهش آن در سالهای آتی نیز چندان متصور نیست. اگرچه آمارهای نرخ بیکاری چندان بالا نیست، اما این موضوع به دلیل پایینبودن نرخ مشارکت در کشور است؛ یعنی بسیاری از افراد از پیداکردن شغلی برای خود ناامید شدهاند؛ البته در همین آمارها نیز نرخ بیکاری در رابطه با جوانان دو برابر دیگر افراد است؛ همچنین در بخش مسکن در یک دورهی پنجساله قیمت مسکن و خودرو بیش از ده برابر شده است.
در واقع مواردی که در بالا به آن اشاره شد و احتمالاً به صورت کاملتر در بسیاری از روزنامهها یا سایتهای اقتصادی آن را خواندهاید، تصویر تیره و تاری از وضعیت اقتصادی کشور بیان میکند که یک جوان متولد دههی هفتاد و هشتاد با آن روبهرو است. جوانانی که باید در این سالها یا وارد دانشگاه یا بازار کار شوند، با این شرایط کابوسوار روبهرو هستند که باید همهچیز را از صفر شروع کنند و با حداقل حقوق و مزایا به استقبال قیمتهای افسارگسیخته، خانه، مسکن، خودرو و لوازم منزل بروند و این تازه در صورتی است که بتوانند شغلی برای خود دستوپا کنند؛ بنابراین باید گفت نظام اقتصادی کشور نهتنها نتوانسته یک جوان را به کشور دلبسته یا به خود جذب کند، بلکه تمام انگیزههای او را برای زندگی در کشور از میان برده است؛ یعنی جوانی که با یک حساب سرانگشتی میفهمد حتی با سالها کارکردن نمیتواند یک خانهی نقلی در حاشیهی شهر یا حتی یک خودروی معمولی تهیه کند و در کنار آن انواع و اقسام چالشهای روزانه از جمله گشت ارشاد و غیره را نیز تحمل میکند، راه چاره را در این مییابد که یا در فکر مهاجرت و رفتن به سرزمین دیگری باشد که بتواند حداقل نیازهای خود را برآورده کند یا به فکر تغییر ساختار موجود باشد تا بتواند راهی برای رسیدن به خواستههای خود پیدا کند. در واقع هزینهی اعتراض برای یک جوان چیزی در حد صفر است و در نتیجه این جسارت را در او ایجاد میکند که بدون ترس از عواقب کارهای خود به اعتراض بپردازد؛ یعنی حتی با دستگیری و زندانیشدن هم وضعیت او بدتر نمیشود، چراکه امیدی به یافتن شغل و خانه و ماشین در شرایط عادی نمیبیند و حتی این دستگیری و زندانیشدن میتواند پلی برای او باشد که در آینده با استناد به آن به راحتی امکان مهاجرت و پناهندگی کشورهای دیگر را برای او فراهم کند؛ پس اگر از لحاظ منطقی نگاه کنیم، خواهیم دید که این اعتراض اگر نه یک بازی برد-برد، بلکه حداقل یک بازی بدون باخت است که از لحاظ عقلایی شرکت در آن توجیه اقتصادی و عقلانی دارد.
در واقع نظام اقتصادی فعلی کشور بر خلاف تفکر عمومی یک نظام سرمایهسالار است که قوانین آن در سالهای اخیر به سمت قدرتگرفتن طبقهی برخوردار از قدرت و ثروت رفته است و تلاشی برای حمایت از نسل جوان خود نکرده است، بلکه برعکس با تصویب قوانین اشتباه آنان را بیشتر از خود رانده است. این نکته را در نظر بگیرید که در حالی که سیاست ایران از سال ۱۳۸۴ به سمت تنش با کشورهای دنیا رفته و در حقیقت با یک جنگ اقتصادی روبهروییم، در داخل کشور به جای حمایت از طبقات و اقشار متوسط و ضعیف و اجرای سیاستهای رفاهی و حمایتی در کمال تعجب به سوی سیاست اقتصاد آزاد با بدترین شکل اجرای آن رفتیم؛ مدلی شبیه به مدل خصوصیسازی روسیه که حتی اندک موفقیتهای آن را هم نداشت و تنها عدهای معدود از افراد و نهادهای خاص از آن بهرهمند شدند و در سوی دیگر باعث مشکلات فراوان برای دهکهای متوسط و کمدرآمد، به خصوص نسل جوان شد. آیا نتیجهی این سیاستها جز این است که جمعیت جوان احساس کند راه موفقیت نه تلاش و کوشش و تحصیل، بلکه ارتباط و اتصال به برخی گروهها و نهادها است و برای رسیدن به سهم خود از منابع این کشور باید این ساختار رانتی را سرنگون کند؟
آیا غیر از این است که تحریمها در این سالها سبب شده که ما از بازارهای جهانی خارج شویم و دیگر بازارهای اروپایی و غربی تمایلی برای ورود به بازار ایران نداشته باشند؟ همانطور که در برجام دیدیم، بسیاری از شرکتها و بانکها به دلیل ترس از آمریکا دیگر وارد کشور نشدند و روابط ایران محدود به کشور چین، امارات و عراق شده است؛ یعنی اگر حتی امروز رئیسجمهور کشور به ناگاه تغییر کند و رئیس دولت اصلاحات بر سر کار آید، باز شرایط اقتصادی کشور به مانند آن دوران نخواهد شد و در نتیجه تعجبی ندارد اگر جوانان کشور شعار خداحافظی با اصلاحطلب و اصولگرا را بدهند؛ چراکه میدانند برای تغییر وضعیت کشور باید تغییرات ساختاری گستردهتری در روابط کشور با دنیا ایجاد شود و برجام و برجامها فقط شرایط را اندکی بهتر میکند و نمیتواند آن را به سالهای اولیهی دههی هشتاد برگرداند؛ حتی اگر دولت اصلاحطلبی بر سر کار آید؛ در نتیجه به دنبال براندازی وضع موجود میروند.
یا به عنوان نمونهی دیگر آیا تغییر قانون کار در کشور درست در آغاز تنشهای هستهای ایران و از اواسط دههی هشتاد سبب شد بنگاههای اقتصادی در کشور موفقتر عمل کنند یا تنها سبب اخراج بیشتر کارگران و عدم امنیت شغلی در شرایط سخت اقتصادی اخیر شد؟ یعنی نسلی که از اواسط دههی هشتاد وارد بازار کار شدند، در مقابل نسل قبل از آن از حمایت کمتری در بازار کار برخوردار بودند و با توجه به شرایط اقتصادی کشور عملاً کارفرمایان به راحتی توانستند نیروی کار، به خصوص جوانان تحصیلکردهی این نسل را با کمترین میزان دستمزد استخدام کنند و این کارگران نیز امکان اعتراض نداشتند و کوچکترین اعتراضی با اخراج و عدم تمدید قرارداد همراه بود. آیا دلیل اینکه میزان بیکاری در جمعیت جوان دو برابر جمعیت کشور است، این موضوع نیست؟ آیا جوانی که بیکار است یا امنیت شغلی ندارد، ترسی از ورود به صحنهی اعتراضات دارد؟ شاید این موضوع از نظر بسیاری پیشپاافتاده باشد، اما زمانی که این حجم از بیکاری و عدم امنیت شغلی بر کشور حکمفرما باشد، هزینهی اعتراضکردن برای جوانان کم و کمتر میشود.
آیا خصوصیشدن بسیاری از نهادها و سازمانها، از جمله بانکها باعث بهبود کارآیی اقتصاد کشور شد یا تنها سبب شد برخی افراد و نهادها به سرمایهی کلان و بادآوردهای دست یابند و هر روز خبر اختلاس آنان به گوش جوانان کشور برسد؟ یا آیا غیر از این است که بسیاری از افرادی که سرمایهی خود را در بورس از دست دادند، همین نسل جوان بودند که به امید افزایش سرمایهی خود وارد این بازار شدند؟ پس این سیاستهای خصوصیسازی و سرمایهداری عملاً باعث ناامیدی و ازبینرفتن سرمایهی بسیاری از جوانان شد و آنان را سرخورده و ناراضی کرد. شبکههای اجتماعی نیز در این مدت دست بر روی همین تناقضات موجود در کشور گذاشتند و بر خلاف گذشته به سرعت آن را افشا کردند.
در مجموع باید گفت اگرچه اعتراضات اخیر بر اثر یک رخداد اجتماعی حاصل شده، اما در پس آن فشارهای اقتصادی شدیدی که در این دوران به وجود آمده، عملاً جوانان و آحاد کشور را به نقطهای رسانده که راه خود را برای فرار از فقر تنها و تنها سرنگونی ساختار فعلی قدرت و ثروت میدانند.
بدون نظر
نظر بگذارید