خانه  > slide, سایر گروهها  >  خوشبختی فروشی در شبکه‌های اجتماعی/ پردیس پارسا

خوشبختی فروشی در شبکه‌های اجتماعی/ پردیس پارسا

ماهنامه خط صلح – در چند دهه‌ی اخیر، با توجه به سرعت سرسام‌آور پیشرفت و رشد تکنولوژی ارتباطات، زندگی افراد و مناسبات اجتماعی آن‌ها‌ به طور اجتناب‌ناپذیری تحت تاثیر رسانه قرار گرفته است. شبکه‌های اجتماعی، به‌ویژه پلتفرم‌های تصویرمحور مانند اینستاگرام، که با وعده‌ی از میان بردن فاصله‌ها پا به میدان گذاشتند، در عمل به صحنه‌ی اصلی نمایش نابرابری‌های اجتماعی بدل شده‌اند. شبکه‌های اجتماعی با به اشتراک گذاشتن بی‌وقفه‌ی تصاویری از خوشبختی، رفاه و سبک زندگی مجلل، این نابرابری‌ها را به شکلی عریان به تصویر می‌کشند. هر کاربر با یک حرکت انگشت، می‌تواند به خانه‌ی لوکس فردی در بالاترین طبقه‌ی جامعه سرک بکشد. این مرئی شدن نابرابری باعث می‌شود فقر دیگر فقط «احساسِ نداشتن» نباشد، بلکه «احساس دیده شدنِ نداشتن» در برابر نمایش دائمی‌«داشتن» باشد.

در این جهان تصویری، ثروت نه‌تنها دیده می‌شود، بلکه به فضیلت و شایستگی فردی تبدیل شده است؛ و در مقابل، «نداشتن»، نوعی شکست شخصی و حاصل عدم تلاش کافی به شمار می‌رود.

این مقاله به بررسی این پدیده از منظر جامعه‌شناختی می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه «نمایش زندگی مجلل» به ابزاری برای بازتولید نابرابری، تشدید اضطراب فردی و فرسایش انسجام اجتماعی تبدیل شده است.

نمایش خویشتن ایده‌آل

اروینگ گافمن، جامعه‌شناس کانادایی، زندگی اجتماعی را به یک تئاتر بزرگ تشبیه می‌کند. به عقیده‌ی او، همه‌ی ما همواره در حال مدیریت تاثیر (Impression Management) و بازی کردن نقش‌هایی هستیم که می‌خواهیم دیگران از ما ببینند. گافمن میان «جلوی صحنه» و «پشت صحنه» تمایز قائل می‌شود؛ جلوی صحنه، جایی است که ما بهترین نسخه‌ی خود را اجرا می‌کنیم؛ نسخه‌ای آراسته، موفق و بی‌نقص. پشت صحنه فضای خصوصی ماست؛ جای خستگی‌ها، اضطراب‌ها، شکست‌ها و واقعیت‌های ناخوشایند زندگی.

شبکه‌های اجتماعی مجازی، محیطی ایده‌آل برای این بازنمایی خویش‌ساخته فراهم کرده‌اند. در این فضا، پشت صحنه تقریباً به طور کامل حذف شده است. ما تنها با جلوی صحنه‌ی بی‌نقص دیگران مواجهیم: لبخندهای همیشگی، سفرهای لوکس، خانه‌های بی‌نقص و موفقیت‌های پی‌درپی.

نتیجه‌ی این نمایش یک‌طرفه، ایجاد یک مقایسه‌ی نابرابر است. افراد، زندگی واقعی و پشت صحنه‌ی پر از چالش خود را با زندگی ویرایش‌شده و جلوی صحنه‌ی دیگران مقایسه می‌کنند و در این فرایند، احساس ناکافی بودن و شکست در وجودشان ریشه می‌دواند.

مصرف تظاهری و رقابت رشک‌انگیز

این‌که «چه چیزی» ارزش نمایش دادن دارد، توسط ارزش‌های پذیرفته‌شده‌ی جامعه تعیین می‌شود. تورستین وبلن، اقتصاددان و جامعه‌شناس، در کتاب «نظریه‌ی طبقه‌ی تن‌آسا» مفهوم «مصرف تظاهری» (Conspicuous Consumption) را مطرح می‌کند.

از نظر وبلن، در جوامع مدرن که مرزهای طبقاتی مبهم است، افراد برای اثبات شایستگی و لیاقت خود و کسب اعتبار باید نشان دهند ثروتی بیش از معمول دارند، و این امر با آشکار کردن این ثروت حاصل می‌شود.

امروزه این نمایش، از انحصار طبقه‌ی تن‌آسا خارج شده و به یک هنجار فراگیر اجتماعی تبدیل شده است. در این فضا، اعضای هر لایه‌ی اجتماعی می‌کوشند تا سبک زندگی، پوشش و آرایش لایه‌های بالاتر را تقلید کرده و نسخه‌ای هرچند کوچک از سبک زندگی طبقات بالا را بازسازی کنند. آن‌ها چون از عزت و احترام لایه‌های فرادست محروم‌اند، لااقل می‌کوشند خود را در ظاهر با قوانین و هنجارهای پذیرفته‌شده، هم‌نوا کنند. به همین دلیل مصرف تظاهری به تدریج به جزئی از شیوه‌ی زندگی تبدیل می‌شود.

وبلن از مفهوم «مقایسه‌ی رشک‌انگیز» (Invidious Comparison) سخن می‌گوید؛ فرایندی که در آن، انسان برای احساس رضایت، خود را دائماً با دیگران می‌سنجد. شبکه‌های اجتماعی این مقایسه را به امری دائمی ‌تبدیل کرده‌اند. این رقابت پایانی ندارد و به ناخشنودی مزمن می‌انجامد؛ احساسی که نه لزوماً از فقر واقعی، بلکه از مشاهده‌ی پی‌درپی زندگی‌های در ظاهر بهتر برمی‌خیزد.

این فشار روانی، همگان را درگیر می‌کند. طبقات بالا برای حفظ اعتبار، ناچارند دائماً ثروت خود را به‌روز کنند (خودروی جدید، سفرهای متفاوت). در طبقات پایین‌تر، این فشار به شکل تقلید ظاهری (خرید اقساطی کالا‌های گران‌قیمت یا استفاده از برندهای تقلبی) بروز می‌کند.

تمایز از طریق ذائقه

پیر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، معتقد است که رقابت اجتماعی تنها بر سر «سرمایه‌ی اقتصادی» (ثروت) نیست، بلکه بر سر «سرمایه‌ی فرهنگی» (ذائقه) نیز هست. بوردیو ذائقه را نه امری ذاتی، بلکه مقوله‌ای اجتماعی و آموختنی می‌داند که مبنای اصلی تمایز طبقاتی است. او از مفهومی ‌به نام «عادت‌واره» (Habitus) سخن می‌گوید؛ ساختار درونی‌شده‌ای از گرایش‌ها و ترجیحات که در طول زندگی و بر اساس جایگاه اجتماعی شکل می‌گیرد. «عادت‌واره» تعیین می‌کند که چه چیزی باکلاس، زیبا یا مطلوب است. در شبکه‌های اجتماعی، این رقابت بر سر سلیقه شدت می‌یابد. طبقات بالا نه‌تنها دارایی، بلکه سلیقه‌ی مشروع را نیز به نمایش می‌گذارند.

دیگران برای کسب اعتبار در این میدان، می‌کوشند از این سلیقه تقلید کنند. این فرایند در ظاهر تقلید از سبک زندگی است، اما در باطن، بازتولید سلطه‌ی طبقاتی در سطح فرهنگی است. ثروتمندان نه‌تنها دارایی، بلکه سلیقه‌ی مشروع را نیز در اختیار دارند؛ و شبکه‌های اجتماعی با الگوریتم‌های خود، این سلیقه را پررنگ‌تر می‌کنند.

به این ترتیب، مصرف (مثلاً استفاده از یک برند خاص گوشی یا لباس) به ابزاری برای تمایز و مشخص کردن جایگاه فرد در نظام اجتماعی تبدیل می‌شود.

آرای آنتونی گیدنز

آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس انگلیسی، در نظریه‌ی «مدرنیته و هویت نفس»، به بُعد روانی این ماجرا می‌پردازد. او می‌گوید انسان مدرن در جهانی زندگی می‌کند که هویتش از پیش تعیین‌شده نیست؛ هر فرد باید هویت خود را فعالانه «بسازد» و مدام آن را بازسازی کند.

این پروژه‌ی مداومِ بازسازی خود، همواره با اضطراب همراه است، زیرا فرد برای اطمینان از ارزش خود، نیازمند تایید مداوم از بیرون است. در چنین بستری، شبکه‌های اجتماعی به ابزار اصلی سنجش ارزش شخصی تبدیل شده‌اند. لایک، فالوور و کامنت، همان نشانه‌های بیرونی پذیرش، احترام و تایید هستند.

سرمایه‌داری مصرفی از این اضطراب تغذیه می‌کند. رسانه‌ها و برندها، تصویری از زندگی کامل می‌سازند و ما را تشویق می‌کنند تا با خرید و مصرف بیش‌تر، به آن تصویر نزدیک شویم و تایید بیش‌تری کسب کنیم. نتیجه، چرخه‌ای بی‌پایان از مقایسه، مصرف و جستجوی تایید است که روان انسان را فرسوده کرده و نابرابری را به امری هویتی گره می‌زند.

نظریه‌ی «مارپیچ سکوت» الیزابت نوئل‌نویمان

در چنین فضایی، نظریه‌ی «مارپیچ سکوت» (Spiral of Silence) الیزابت نوئل‌نویمان، به خوبی کارکرد رسانه‌های اجتماعی را توضیح می‌دهد. این نظریه می‌گوید که مردم معمولاً تمایلی به ابراز عقایدی ندارند که احساس می‌کنند در اقلیت است.

وقتی گفتمان غالب در شبکه‌های اجتماعی، نمایش خوشبختی، موفقیت و ثروت است، بیان تجربه‌ی فقر، شکست یا رنج، نوعی تابوشکنی و ناهنجاری محسوب می‌شود. در نتیجه، روایت‌های تلخ کم‌تر شنیده می‌شوند و افراد شکست‌خورده سکوت می‌کنند. هرچه این سکوت گسترده‌تر می‌شود، این تصور دروغین تقویت می‌شود که «همه خوشبخت‌اند و من تنها و جدا مانده‌ام».

الگوریتم‌ها نیز در این میان نقش کارگردان را ایفا می‌کنند. آن‌ها با تقویت محتوای لوکس و پُرطرفدار و پنهان کردن روایت‌های نامطلوب، این مارپیچ سکوت را تشدید کرده و به ابزاری برای تقویت گفتمان مسلط (خوشبختی فردی در جامعه‌ای نابرابر) تبدیل می‌شوند.

***

شبکه‌های اجتماعی، صرفاً آینه‌ای مقابل نابرابری‌های موجود نیستند، بلکه فعالانه در حال بازتعریف ارزش‌های اجتماعی‌اند. در این فرایند، ثروت و تجمل از نشانه‌های طبقاتی به شاخص‌های شایستگی فردی و فضیلت اخلاقی ارتقا می‌یابند.

خطرناک‌ترین پیامد این دگرگونی، تبدیل نابرابری سیستمی ‌به شکست شخصی است. در جهانی که نمایش موفقیت، گفتمان غالب است، آنان که «ندارند»، نه‌تنها از نظر اقتصادی عقب مانده‌اند، بلکه از نظر هویتی نیز احساس ناکافی بودن می‌کنند و روایت رنج و محرومیت خود را پنهان می‌سازند.

در نتیجه جامعه به مجموعه‌ای از افراد منزوی تبدیل می‌شود که به‌جای همبستگی برای تغییر ساختارها، درگیر رقابتی بی‌پایان برای کسب اعتبار مجازی از طریق تقلید ذائقه‌ی طبقات فرادست هستند.

از این رو، چالش پیشِ رو صرفاً مسئله‌ی «سواد رسانه‌ای» برای تشخیص واقعیت از نمایش نیست؛ بلکه یک بحران عمیق‌تر در معنا و ارزش است. عبور از این وضعیت، مستلزم آن است که به‌مثابه یک جامعه، شجاعت زیر سوال بردن این نمایش فضیلت را داشته باشیم و تعریفی انسانی‌تر و عادلانه‌تر برای مفاهیمی ‌چون موفقیت، خوشبختی و زندگی شایسته بیابیم، پیش از آن‌که رسانه‌های دیجیتال، آخرین بقایای همبستگی اجتماعی ما را ببلعند.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید