ماهنامه خط صلح – ناامنی غذایی در ایران دیگر صرفاً مسئلهای معیشتی نیست، بلکه نشانهای از گسستهای عمیقتر در ساختار اقتصادی، زیستمحیطی و نهادی کشور است. در جهانی که تولید غذا از نظر تکنولوژیک هیچگاه تا این اندازه فراگیر نبوده، استمرار گرسنگی و سوئتغذیه در جوامع مختلف، بیش از هر چیز، بر نابرابری در توزیع منابع و شکنندگی نظامهای رفاهی دلالت دارد. همانگونه که سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (FAO) تاکید میکند، امنیت غذایی تنها در صورتی تحقق مییابد که افراد در تمامی زمانها به غذای کافی، مغذی و پایدار از نظر اقتصادی و زیستمحیطی دسترسی داشته باشند. در مقابل، ناامنی غذایی نهفقط فقدان نان، بلکه فقدان اطمینان از فردا است؛ بیثباتی در دسترسی به آنچه بقا و سلامت انسان را تضمین میکند.
در ایران، این بیثباتی در دههی اخیر چهرهای چندوجهی یافته است. از یکسو تورم ساختاری، تحریمهای اقتصادی و نوسانات ارزی، سفرهی خانوار را کوچکتر کردهاند؛ از سوی دیگر، بحرانهای اقلیمی، خشکسالیهای پیدرپی و فرسایش منابع آبی، ظرفیت تولید داخلی را محدود ساختهاند. در چنین شرایطی، مفهوم «گرسنگی پنهان»، یعنی تغذیهی ناکافی در کیفیت نه در کمیت، به یکی از خصیصههای زیست روزمرهی طبقات متوسط و فرودست بدل شده است. بسیاری از خانوارها ممکن است هنوز از نظر کالری در وضعیت بحرانی نباشند، اما از منظر سلامت تغذیه، با کمبود شدید ویتامینها، پروتئین و مواد حیاتی مواجهاند؛ وضعیتی که پیامدهای بلندمدت آن بر سلامت جسمی و روانی نسلهای آینده غیرقابل انکار است.
ناامنی غذایی در ایران، افزون بر ابعاد اقتصادی، حامل بار سیاسی و فرهنگی نیز هست. سیاستهای یارانهای ناکارآمد، تمرکزگرایی در تصمیمگیری و بیثباتی در برنامهریزی کشاورزی، همگی به بازتولید چرخهای از وابستگی و نابرابری دامن زدهاند. در عین حال، تغییر الگوهای مصرف و گسترش سبک زندگی شهری، در کنار کاهش اعتماد عمومی به نهادهای حمایتی، شکلی تازه از اضطراب غذایی را پدید آورده است؛ اضطرابی که در آن، غذا دیگر نه یک نیاز اولیه، بلکه شاخصی از منزلت، قدرت خرید و هویت اجتماعی است. از این منظر، مطالعهی ناامنی غذایی در ایران تلاشی است برای فهم مناسبات میان بدن، سیاست و اقتصاد؛ میان تغذیه و قدرت. آنچه در ظاهر «کمبود نان» به نظر میرسد، در واقع، بازتاب نظمی است که در آن حق بنیادین انسان به بقا، در تقاطع بحرانهای ساختاری و تصمیمات سیاسی به تعلیق درآمده است.
امنیت غذایی؛ از تعریف جهانی تا واقعیت روزمره
امنیت غذایی مفهومی چندوجهی است که تنها به «وجود غذا» محدود نمیشود و دسترسی پایدار و کیفیت تغذیه را نیز در بر میگیرد. طبق تعریف سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (FAO)، امنیت غذایی زمانی برقرار است که تمام افراد، در همهی زمانها، به غذای کافی، ایمن و مغذی دسترسی داشته باشند تا نیازهایشان برای زندگی فعال و سالم تامین شود. اما تجربه نشان میدهد که دسترسی به غذا نهتنها به تولید داخلی بلکه به قدرت خرید، ثبات اقتصادی، توزیع عادلانه و مدیریت منابع طبیعی نیز وابسته است. این ابعاد درهم تنیدهاند و هر ضعف در یکی از آنها میتواند کل ساختار امنیت غذایی را متزلزل کند.
در سطح فردی، امنیت غذایی به معنای توانایی خانوادهها در خرید و مصرف مواد غذایی متنوع و باکیفیت است. حتی اگر کالاها در بازار موجود باشند، کاهش قدرت خرید و افزایش قیمتها باعث میشود بخش قابل توجهی از جمعیت با «گرسنگی پنهان» مواجه شوند؛ یعنی کالری کافی دریافت میکنند، اما مواد مغذی لازم برای رشد جسمی و ذهنی و حفظ سلامت بدن را به دست نمیآورند. چنین وضعیتی، علاوه بر اثر مستقیم بر سلامت، ظرفیت یادگیری کودکان و بهرهوری نیروی کار را کاهش میدهد و به شکل چرخهای، فقر و ناامنی غذایی را بازتولید میکند.
سطح ملی و منطقهای امنیت غذایی با پایداری منابع طبیعی و توان تولید کشاورزی مرتبط است. در ایران کاهش منابع آبی، فرسایش خاک و خشکسالیهای متوالی، تولید داخلی را محدود کرده و به افزایش وابستگی به واردات و فشار بر بازار منجر شده است. سیاستهای کوتاهمدت مانند یارانههای ناکارآمد یا دستوری نگه داشتن قیمتها، ممکن است در ظاهر دسترسی را تسهیل کنند، اما در بلندمدت به اختلال در بازار و کاهش انگیزهی تولید منجر میشوند. این تناقضها نشان میدهد که امنیت غذایی، نتیجهی تعامل پیچیده میان سیاستگذاری، اقتصاد، محیط زیست و رفتار جمعی مردم است.
همچنین امنیت غذایی شاخصی از عدالت اجتماعی و توان مدیریتی کشور است. وقتی دسترسی به منابع غذایی بهطور نابرابر میان مناطق مختلف توزیع شود، یا سیاستها بر اساس منافع کوتاهمدت ذینفعان تنظیم شود، بحران ناامنی غذایی تعمیق مییابد. به عبارت دیگر، امنیت غذایی تنها یک ضرورت زیستمحیطی و اقتصادی نیست، بلکه بازتاب توانایی یک کشور در مدیریت منابع، تضمین عدالت اجتماعی و پاسخ به نیازهای بنیادی مردم است. بنابراین درک امنیت غذایی در سطح زندگی روزمره، به ما کمک میکند تا تحلیل وضعیت ایران را نه صرفاً بر اساس دادههای آماری، بلکه بر اساس تجربهی واقعی مردم و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی آن پیش ببریم. این نگاه هم ضرورت اصلاح سیاستها را روشن میکند و هم چارچوبی برای بررسی عوامل داخلی و خارجی بحران غذایی فراهم میآورد.
سیمای ناامنی غذایی در ایران
در ایران معاصر، ناامنی غذایی پدیدهای منفرد یا صرفاً اقتصادی نیست؛ بلکه نشانهای ساختاری از بحران گستردهتری است که در نظم توزیعی و سیاستگذاری اقتصادی کشور ریشه دارد. به بیان دیگر، ناامنی غذایی را نمیتوان تنها «پیامد» تورم، خشکسالی یا تحریم دانست؛ این پدیده محصول یک رژیم نابرابری است که به شکل نظاممند، امکان دسترسی برابر به منابع حیاتی را از طبقات پایین و مناطق حاشیهای سلب میکند. در رویکردهای انتقادی، غذا نهفقط کالایی مصرفی، بلکه یک حق اجتماعی و شاخص اصلی عدالت اقتصادی تلقی میشود؛ شاخصی که در ایران طی سالهای اخیر نشان میدهد چگونه ساختار اقتصادی ناکارآمد، همزمان با تعمیق شکاف طبقاتی، در حال بازتولید فقر تغذیهای است.
تورم خوراکیها طی یک دههی گذشته به طور مداوم بالاتر از تورم عمومی بوده و در برخی سالها حتی از مرز ۷۰ تا ۸۰ درصد نیز عبور کرده است. نتیجهی این روند چیزی فراتر از کاهش قدرت خرید است: کالاییسازیِ غذا که باعث شده دسترسی به غذاهای باکیفیت، غنی از پروتئین و ریزمغذی به امتیازی طبقاتی تبدیل شود. در چنین وضعیتی، سبد غذایی اقشار کمدرآمد بهطور سیستماتیک به سمت کالاهای پرکالری اما کمارزش سوق داده میشود، و این تغییر، بر خلاف تصور رایج، نه «سلیقهی غذایی»، بلکه سازوکاری اجباری برای بقا است. این فرایند نشان میدهد چگونه بازار آزادِ بیضابطه و حذف تدریجی حمایتهای اجتماعی، بدن طبقات محروم را در معرض شکلهای پنهانِ سوئتغذیه قرار میدهد؛ سوئتغذیهای که در افزایش بیماریهای مزمن، کاهش رشد کودکان و افت توان شناختی و آموزشی نمود پیدا میکند.
نابرابری غذایی در ایران فقط میان طبقات شهری شکل نمیگیرد؛ دارای بُعد جغرافیایی نیز هست. استانهایی مانند سیستان و بلوچستان، کردستان، هرمزگان و خوزستان نهفقط فقیرترند، بلکه از منظر زیرساختهای حملونقل، ذخیرهسازی و توزیع نیز در سطحی تبعیضآمیز قرار دارند. در این مناطق ترکیب دو عامل، ناتوانی اقتصادی و کمبود کالایی، وضعیت ناامنی غذایی را از «یک بحران» به یک ساختار پایدار محرومیت تبدیل میکند. این همان نقطهای است که باید از «بحران» سخن را به «بیعدالتی» تغییر داد.
سیاستهای حمایتی دولت نیز در بهترین حالت نقش آرامبخش دارند، نه اصلاحگر. یارانههای نقدی عملاً در برابر تورم بیاثر شدهاند و طرح کالابرگ نیز بیشتر به کنترل حداقلی سوئتغذیه کمک میکند تا ایجاد امنیت غذایی پایدار. از منظر انتقادی، مشکل اصلی نه ضعف در ابزارها، بلکه غیبت یک نگاه عدالتمحور در سیاستگذاری است؛ رویکردی که بتواند از سطح کنترل قیمتها و توزیع کالابرگ فراتر رود و به اصلاح بنیادین ساختارهای تولید، توزیع و حمایت اجتماعی بپردازد و بنابراین ناامنی غذایی در ایران را باید نشانهای از بحران گستردهتر عدالت اجتماعی دانست؛ پدیدهای که در آن بدن محرومان به محل تلاقی سیاست اقتصادی، ناکارآمدی نهادی و نابرابری طبقاتی تبدیل میشود. این وضعیت تا زمانی که بهمثابهی مسئلهای ساختاری و نه صرفاً اقتصادی فهم نشود، امکان کاهش پایدار آن فراهم نخواهد شد.
سیاستگذاری و حکمرانی؛ چگونه تصمیمهای غلط به ناامنی غذایی ساختاری انجامید؟
ناامنی غذایی در ایران را نمیتوان صرفاً به بحرانهای اقلیمی یا شوکهای اقتصادی فروکاست؛ این پدیده نتیجهی یک سلسله تصمیمهای سیاستی و حکمرانی است که در طول چند دهه بنیانهای تابآوری غذایی کشور را تضعیف کردهاند. آنچه وضعیت کنونی را بحرانیتر میکند، تداوم همان الگوهای سیاستگذاری است؛ الگوهایی که نهتنها به هشدارهای علمی توجه نکردند، بلکه در بسیاری موارد با منطق اقتصاد سیاسی کوتاهمدت و ملاحظات گروههای ذینفع شکل گرفتهاند. در چنین شرایطی، ناامنی غذایی نه محصول تصادف، بلکه پیامد یک ساختار حکمرانی معیوب است.
یکی از محوریترین عناصر این ساختار، بیثباتی تصمیمگیری و فقدان چشمانداز بلندمدت در سیاستهای کشاورزی و غذایی است. تغییرات مداوم در مقررات، قیمتگذاری دستوری بدون پشتوانهی تولید و بیتوجهی به چرخهی سرمایهگذاری کشاورزان سبب شده که تولیدکنندهی ایرانی در وضعیت دائمی عدم اطمینان قرار گیرد. وقتی کشاورزی نمیتواند بازده قابل پیشبینی داشته باشد، کاهش سطح زیرکشت و افت کیفیت محصول اجتنابناپذیر میشود. این چرخه به واردات بیشتر منجر شده و وابستگی غذایی کشور را افزایش داده است؛ وابستگیای که در شرایط تحریم، به شکلی مستقیم بر سبد غذایی خانوارها اثر میگذارد.
در کنار این، تضاد منافع در ساختار تصمیمگیری یکی از عوامل تعیینکنندهی ناامنی غذایی در ایران است. حضور گروههای مختلف ذینفع، از پیمانکاران بزرگ تا صنایع آببر و جریانهای سهیم در یارانههای پنهان، به گونهای سیاستگذاری را شکل داده که در عمل منافع عمومی قربانی شده است. نمونهی روشن آن اصرار بر توسعهی صنایع پرمصرف آب در مناطق مرکزی ایران، یا حمایت از کشت محصولات آببر مانند برنج و چغندر در مناطق خشک است؛ تصمیمهایی که نه با منطق علمی سازگارند و نه با ظرفیت اکولوژیک کشور. نتیجهی این روند نهفقط بحران آب، بلکه فروپاشی تدریجی امنیت غذایی است، زیرا نابودی منابع آب زیرزمینی مستقیماً تولید کشاورزی را تهدید میکند.
سومین محور انتقادی، فقر داده و بیتوجهی به نظامهای پایش و ارزیابی است. امنیت غذایی نیازمند دادههای دقیق، نظاممند و قابل اتکا دربارهی وضعیت تغذیه، تولید، توزیع و مصرف است؛ اما در ایران، فقدان شفافیت آماری و پراکندگی نهادی موجب شده تصمیمگیران تصویری واقعی از وضعیت نابرابریهای غذایی نداشته باشند. وقتی دستگاه سیاستگذار به داده تکیه نمیکند، سیاستهای مبتنی بر شواهد نیز شکل نمیگیرند، و در نتیجه مداخلات از پیش شکستخوردهاند. مسئلهی دیگر، سیاستهای حمایتی ناکارآمد و یارانههای معکوس است. در حالی که انتظار میرفت نظام یارانهای کشور امنیت غذایی طبقات پایین را تقویت کند، بخش مهمی از یارانهها بهصورت پنهان به گروههای با درآمد بالاتر یا فعالیتهای غیرمولد رسیده است. حذف یا کاهش یارانههای کالاهای اساسی بدون طراحی شبکه حفاظتی، فشار مستقیم بر دهکهای پایین ایجاد کرده و ناامنی غذایی را تشدید کرده است.
در مجموع، ساختار سیاستگذاری ایران در حوزهی غذا و کشاورزی نه بر پایهی تابآوری، کارآمدی و عدالت، بلکه بر منطق تراز مالی کوتاهمدت، ملاحظات سیاسی و رضایتبخشی ناپایدار بنا شده است. ناامنی غذایی در چنین بستری نه یک شوک، بلکه یک روند است؛ روندی که اگر اصلاح نشود، بهمرور خود را نهتنها در سفرهی مردم، بلکه در سلامت عمومی، توان یادگیری، بهرهوری نیروی کار و نهایتاً در آیندهی توسعه کشور نشان خواهد داد.
موخره
بررسی ناامنی غذایی در ایران نشان میدهد که این پدیده نه یک اختلال مقطعی ناشی از بحرانهای اقتصادی یا اقلیمی، بلکه نشانهای از یک وضعیت ساختاری عمیقتر است؛ وضعیتی که در آن سیاستگذاری کوتاهمدت، نابرابری اقتصادی و آسیبپذیری زیستمحیطی به صورت همزمان بر کیفیت زندگی و سلامت جمعیت اثر میگذارند. در چنین بستری، غذا صرفاً یک کالای مصرفی نیست، بلکه آینهای است که میزان عدالت اجتماعی، کارآمدی نهادی و تابآوری اقتصادی کشور را بازتاب میدهد. تداوم گرسنگی پنهان، کاهش کیفیت تغذیه، وابستگی فزاینده به واردات و فرسایش منابع طبیعی همگی نشان میدهد که سازوکارهای موجود نهتنها قادر به مهار بحران نیستند، بلکه خود به بخشی از آن تبدیل شدهاند.
یکی از مهمترین یافتههای این تحلیل آن است که ناامنی غذایی در ایران بیش از هر چیز در تقاطع دو سطح عمل میکند: شکافهای ساختاری در سطح سیاستگذاری و نابرابریهای اقتصادی در سطح زندگی روزمره. تصمیمهای ناپایدار در حوزهی کشاورزی، نبود سیاستهای حمایتی هدفمند، نابرابری در دسترسی به زیرساختها و فقدان نظام دادهمحور، همگی مسیر حرکت کشور را به سمت بازتولید مداوم فقر و سوئتغذیه هدایت کردهاند. از سوی دیگر، تورم مزمن و کاهش قدرت خرید سبب شده است که دسترسی به غذای باکیفیت، بیش از پیش تابعی از موقعیت طبقاتی باشد و بدنهای محرومان به میدان اصلی اثرات سیاستهای اقتصادی ناکارآمد بدل شود.
با این حال، این بحران صرفاً بیانگر ضعفها نیست، بلکه ضرورت بازاندیشی در مسیر توسعه را نیز برجسته میکند. اگر امنیت غذایی را بهعنوان یک حق بنیادین و نه یک مسئلهی صرفاً اقتصادی تعریف کنیم، آنگاه راهحلها باید از سطح تثبیت قیمت و توزیع کالابرگ فراتر رفته و به اصلاحات ساختاری در مدیریت منابع، عدالت توزیعی و سیاستگذاری مبتنی بر شواهد متکی باشد. ایجاد نظام ارزیابی و پایش یکپارچه، سرمایهگذاری در کشاورزی پایدار، بازطراحی سیاستهای حمایتی برای دهکهای پایین و کاهش نابرابری منطقهای از مهمترین گامهایی است که میتواند مسیر بحران را معکوس کند.
ناامنی غذایی در ایران هشداری است دربارهی شکنندگی ساختارهای اجتماعی و اقتصادی موجود؛ هشداری که اگر بهدرستی شنیده نشود، پیامدهای آن تنها در سفرههای خالی بازتاب نخواهد یافت، بلکه آیندهی سلامت، توسعهی انسانی و پایداری زیستمحیطی کشور را نیز تهدید خواهد کرد. فهم این بحران در افق گستردهتر عدالت اجتماعی و حکمرانی پایدار، نخستین گام برای شکلدادن به راهحلهایی است که بتوانند حق زیستن سالم و برخوردار از تغذیهی مناسب را برای همهی شهروندان تضمین کنند.












































بدون نظر
نظر بگذارید