ماهنامه خط صلح – حالا که رسیدهام به بازنشستگی، نشستهام و یکی یکی فکر میکنم به همهی بدبختیهایی که برای رفعشان سی سال به مدرسه رفتم و آمدم؛ گچ خوردم، لرزش زانو پیدا کردم، بیماری اعصاب گرفتم اما این بدبختیها تمام نشد. نشستهام و فکر میکنم که با این چندرغاز بازنشستگی کدام زخمهای زندگیام را ببندم.
نشستهام و فکر میکنم به کلاههایی که دولتهای جمهوری اسلامی بر سر ما مردم، از جمله من بهعنوان عضوی از این جامعه، گذاشتند. یکی از این کلاههای سنگین صندوق ذخیرهی فرهنگیان بود که ما معلمان با وعدهی تسکین دردهای روزهای بازنشستگی عضو آن شدیم، اما تبدیل شد به یک هولدینگ اقتصادی بزرگی که فقط جیب مافیای حاکم بر صندوق را پر میکند. بیست سال پیش که عضو صندوق شدم و از آن زمان تاکنون پنج درصد از حقوقم را به دولت دادهام، امیدوار بودم که هنگام بازنشستگی بشود با آنچه که پرداخت میکنند، کسبوکاری برای روزهای بازنشستگیام راه بیندازم. اما با این صد میلیون تومانی که بعد از بیست سال پرداخت جلویم پرتاب کردهاند، آن هم در این روزگار دلار بالای صدهزار تومان، شاید فقط بشود یکی از آن زخمهای کوچک را مرهم گذاشت.
شاید بپرسید که از اول میدانستید و آگاهانه عضو چنین صندوقی شدید و شرایطش را پذیرفتید؟ نه واقعاً چنین نبود و برای همین گفتم که سر ما معلمان کلاه گشادی گذاشتهاند. اجازه بدهید توضیح بدهم: من یک فرهنگیام؛ تحصیلات مالی ندارم. وظیفهی من این بود که سر کلاس بروم و تدریس کنم. قرار بود متخصصانی باشند که با پولی که هر ماه از فیش حقوقی من –با رضایت من— برداشت میشود، سرمایهگذاری کنند. هدف چه بود؟ اینکه وقتی در ۵۰ سالگی بازنشسته شدم، تا پایان عمر (مثلاً تا ۷۰ سالگی) دغدغهی معیشتی نداشته باشم. یعنی ۲۰ سال زندگی پس از بازنشستگی را صندوق تامین کند. اما حالا چه شده؟ حالا که بازنشسته شدهام، نهایتاً صد میلیون تومان دادهاند و میگویند: «این سهمالشرکهی شماست، بروید خوش باشید!» واقعاً این صد میلیون تومان کدام گره زندگی یک بازنشسته را باز میکند؟ بدتر اینکه وقتی به صندوق سر میزنیم، میبینیم متوسط حقوق کارکنان حدود ۵۰ میلیون تومان است و برخی مدیران بالای ۱۵۰ میلیون تومان در ماه حقوق میگیرند. یعنی به من که ۲۰ سال سرمایهگذاری کردهام، بعد از همهی این سالها صد میلیون میدهند؛ اما خودشان ماهانه ۱۵۰ میلیون میگیرند. و وقتی بیشتر جستوجو میکنیم، تازه میفهمیم که ای کاش فقط همین حقوقهای نجومی بود. نه، انواع رانتها و فسادهای مالی و اداری هم در صندوق ریشه دوانده است. میگوییم آقایان این هولدینگ بزرگ اقتصادی که حداقل پانصدهزار میلیارد تومان ارزش داراییهای آن هست، با پول ما فرهنگیان بهوجود آمده، پس سهم ما از این همه ثروت چه میشود؟ اما نه تنها پاسخی نمیدهند که تهدید هم میکنند که اگر زیاد شلوغش کنید، موضوع امنیتی میشود و برایتان بد میشود.
واقعیت این است که صندوق ذخیرهی فرهنگیان هم تبدیل شده است به یکی دیگر از همان هزاران شرکت و موسسه و صندوقی که نهادهای امنیتی و نظامی بر روی آن چنبره زدهاند. صندوق ذخیره را محلی برای چپاول اموال معلمان کردهاند و نورچشمیها را استخدام میکنند تا به خودیها بگویند هوایتان را داریم، شما هم هوای ما را داشته باشید. سالهاست که فسادهای گسترده و تعارض منافع شفاف در صندوق ذخیرهی فرهنگیان وجود دارد اما سوال اینجاست: چرا هیچ نهادی برای رفع این فسادها ورود نمیکند؟ واقعاً چرا؟ آیا غیر از این است که همان نهادهای قضایی و امنیتی خودشان شریک این چپاولها هستند؟ برای همین میگویم که کلاه گشادی سر معلمان گذاشتهاند. کلاهی گذاشتهاند که به جز همت معلمان شاغل و بازنشسته رفع نخواهد شد.
باید کاری کرد کارستان. این ستم به جز حضور خیابانی، آن هم گسترده رفع نخواهد شد. باید همت کنیم برای قطع کردن دست این دزدان از صندوق ذخیرهی فرهنگیان که حق واقعی ما معلمان است.












































بدون نظر
نظر بگذارید