ماهنامه خط صلح – در صبحی سرد، میدان شهر پر از جمعیت است. جرثقیل بزرگی در وسط میدان ایستاده. طناب دار آویزان از جرثقیل در باد تکان تکان میخورد. همه در تقلا هستند که جای خوبی برای تماشا پیدا کنند. مادری به کودکی که بغل دارد، شکلاتی میدهد تا او را آرام کند. بالاتر، چند نفر با نقاب روی سکو ایستادهاند. همه منتظرند. عاقبت شخصی دستبسته به نقابداران سپرده میشود. بر سر آن شخص پارچهای سیاه میکشند. بعضی همدیگر را هل میدهند که بهتر ببینند. تلفنهای همراه مردم بالا میروند، نه فقط برای عکس گرفتن از مرگ، بلکه بعضاً برای ثبت یک لبخند؛ لبخند کسی که پشت به محکوم ایستاده است. دوربین لحظه را به ثبت میرساند: «سلفی با مرگ».
پیوند لبخند و مرگ در اینجا چیزی وهمآلود و هولناک است. اما واقعیت دارد. در ایران اعدام فقط رویدادی عمومی نیست، بلکه تماشاگاهی برای عکاسی و از جمله عکاسی از خود است. مردان و زنان «معمولی» و حتی گاهی کودکان، چهرهی خود را در آخرین لحظات زندگی انسانی دیگر ثبت میکنند.
چرا کسی در قاب مرگ لبخند میزند؟ آیا این ترجمهی بیرحمی است؟ آیا مرگِ همدلی در روان آدمی است؟ آیا کرختی و بیحسی اخلاقی است؟ آیا لهشدگی و تسلیم در برابر خشونت و برهنگی قدرت است؟ آیا نشانهی اخلاق بردهوار و تودهوار است؟ شاید، اما اینجا معمایی بسیار ژرف از دل زندگی روزمرهی ایرانیان به تصویر درآمده است، چیزی پدیدار و پایدار که برای رهایی از آن باید آنرا خوب فهمید.
جشنگونگی خشونت عمومی
نیچه در تبارشناسی اخلاق میگوید: «هیچ جشنی بیقساوت برپا نمیشود، این را بلندترین و کهنترین سطرهای تاریخ بشر به گوش ما میخوانند، و در کیفر، خود، شور و شادمانی یک جشن نهفته است». (۱) از بیرون کشیدن قلب قربانی در آزتک، تا رها کردن محکومان مقابل حیوانات در یونان و روم، از سنگسار در میدانهای عمومی در ایران باستان تا مرگ گلادیاتورها در روم، از مراسم پر رونق دار زدن در اروپای سدههای میانه تا کارتپستالهای آمریکایی با عکس سیاهان مثله شده، پدیدهی جشنگونگی خشونت در ملاعام، تاریخی دراز دارد. در زادگاه تمدن مدرن، انگلستان قرن هفدهم و هجدهم، اعدام در «تایبورن» به قدری محبوب بود که کاسبان در آنجا خوراکی میفروختند و آوازهخوانان آواز میخواندند و خانوادهها از جمله کودکان آنجا حاضر میشدند.
سلفی با مرگ ادامهی پدیدهای دیرینه است که به شکلی عجیب، با ویژگیهای عصر دیجیتال عجین شده. در سلفی گرفتن، نوعی جشنگونگی نهفته است. شخص نه تنها شاهد اعدام است، بلکه آنرا به یک خاطرهی شخصی تبدیل میکنند. حکومت صحنهی اعدام را ترتیب میدهد و شهروند، با ژست گرفتن در مقابل سلفی، هم شاهد و هم شرکت کننده در این مراسم جشنگونهی عمومی است.
منطق سلفی گرفتن در عصر دیجیتال
در دنیای دیجیتال ما، بودن با دیدهشدن گره خورده است. هیچ حضوری کامل نیست مگر آنکه در قاب دوربین ثبت شود و در شبکههای اجتماعی بچرخد. همین منطق، همهی بودن ما را میبلعد، حتی لحظههایی را که ذاتاً ناخوشایندند. شخص با دیدهشدن است که هویت خود را تعریف میکند. (۲) فارغ از اینکه شخص در هنگام اعدام دیگری چه احساسی دارد، ثبت این لحظه به او فرصتی برای بودن میدهد، یعنی فرصتی برای دیده شدن. تجربهی بودن به خودی خود کافی نیست؛ مگر آنکه ثبت و بازنشر شود.
اما سلفی فقط یک عکس ساده نیست؛ یک بیانیهی اجتماعی است که میگوید: «من اینجا بودم، من بخشی از این جمع هستم». (۳) هرچه باشد، سلفی تنها ثبت یک لحظه نیست؛ صحنهای است که در آن معنا، قدرت و هویت، ساخته و همزمان وارسی میشوند. در سلفی با مرگ، «من» چه کسی است؟ آن جمع که در آنجا جمع شدهاند چه جمعی است؟ و جزئی از آن جمع بودن برای او و برای جامعه به چه معنا است؟ چنین بیانیهای خود، فارغ از تجربهی شخص، بسیار قدرتمند است: در نهایت آنچه اصالت دارد نه خود تجربه، بلکه تصویری است که از آن به گردش درمیآید. (۴) در عصر دیجیتال، هر تجربهای ارزشش را نه در خود، بلکه در تصویر و بازنشرش پیدا میکند؛ حتی اگر آن تجربه، مشاهدهی مرگ دیگری باشد. شخصی که با مرگ سلفی میگیرد، فقط در پی ثبت این لحظه نیست، او دربارهی این لحظه بیانیهای صادر میکند. با این کار چیزی را اعلام میکند. و این بیانیه از تجربهی واقعی او مهمتر است. پس برای رمزگشایی از سلفی با مرگ، هم باید آن تجربه را وارسی کنیم، و هم آن بیانیه را.
روانشناسی کرختی
خشونتورزی، سابقهای به درازای تاریخ بشر دارد. اما برعکس، از قضا، خشونت با همنوع، با ساخت بنیادین مغز انسان ناسازگار است. انسانها در طفولیت از رنج دیگری انزجار دارند. معنای همدلی و شفقت از ابتدا در اعصاب مغز انسان نوشته شده است. اعصابی «انعکاسدهنده» در مغز ما وجود دارند. به همین دلیل ما رنج دیگری را تشخیص میدهیم و حتی طنین آنرا درون خود احساس میکنیم. (۵) اما این پتانسیل طبیعی کاملاً قابل بازپروری است. بازپروری آن خود پتانسیل دیگری در ژنتیک ما است. وقتی کودک مرزهای «ما» و «دیگری» را درک میکند، توانایی همدلی مرز پیدا میکند. قساوت با «دیگری»، اعصاب مربوط به همدلی در مغز را فعال نمیکند. (۶) «دیگری» حائز انسانیتی که شایستهی همدلی باشد، نیست.
بدون همدلی، «ما»ی جمعی، یعنی گروه اجتماعی شکل نمیگیرد. این بزرگترین مزیت تکاملی بشر بوده است. اما برای حفظ این گروه اجتماعی در برابر گروههای اجتماعی دیگر، همدلی به ناچار باید گزینشی باشد. این نیازمند سازوکار و تلاش ویژهای در گروه است. همدلی به آسانی خاموش نمیشود. باید دیگری را از انسانیت انداخت. باید خشونت با او را عادیسازی کرد. اعدام در ملاعام، یکی از این سازوکارهاست.
در جامعهای که نیازمند پررنگ کردن مرزهای خود با «دشمن» است، اعدام در ملاعام یک ضرورت است. دستکم طرفداران اصلی مرزبندی با دشمن باید بارها و بارها در معرض خشونت قرار بگیرند. همدلی طبیعی انسانی باید با این تکرر محدود شود. «وجدان» باید در رابطه با «دیگری» خاموش شود. این کار آسانی نیست و نیازمند آیین و مراسمات مفصل است. بعضی از این مراسمها خشونت را توجیه میکنند. بعضی دیگر کارشان عادیسازی و تحملپذیرکردن آن است. این پدیده همان چیزی است که برخی در ایران آن را «دشمنشناسی» نام نهادهاند. بیدلیل نیست که کودکان نیز بعضاً در قاب سلفی با مرگ دیده میشوند. بر دوش پدر، در بغل مادر، یا کنار بزرگترها. چشمهایشان خیره به صحنهای است که جان هر انسانی را باید بلرزاند. پدر و مادر شاید به خیال خود «عبرت» میآموزند. اما حقیقت چیز دیگری است: کودک در حال خاموش کردن توانایی همدلی خویش است. میآموزد که مرگ میتواند نمایش باشد. تکرار خشونت وجدان را خاموش میکند. کودکانی که باید همدلی بیاموزند، «بیحسی اخلاقی» میآموزند. آنچه باید دلشان را به شفقت بکشاند، به تصویری روزمره بدل میشود. خطر بزرگ همین است: فرهنگی از کرختی، که نسلی به نسل دیگر میآموزد.
سلفی با مرگ، اعلان این موضوع است که من به این گروه تعلق دارم. اعلام خاموشی همدلی نسبت به انسانی دیگر است. اظهار آن است که رنج دیگری در من طنینی ندارد. تایید موجهبودن کشتن دیگری است. و همچنانکه گفتیم، در جامعهی دیجیتال، این اعلان از تجربهای که اعلان میشود، مهمتر است.
ترس در نقاب مشارکت
اما اعلام تعلق به گروه کشندگان، به معنای فقدان ترس نیست. برعکس، گاهی راهی برای پنهان کردن ترس است. آیا سلفیگیرنده نمیداند که مرزهای اجتماعی بسیار سیالاند؟ آیا نمیداند چقدر گروههایی که جزو «ما» بودند، حالا «دیگری» هستند؟ نمیداند که با کمی عقب و جلو کردن مرزها، ممکن است آن بالا روی سکو قرار بگیرد؟ آیا از این نمیترسد؟ لبخند و سلفی گرفتن، نه فقط ثبت حضور، بلکه تلاشی برای اقرار به وفاداری است: «من هم با شما هستم. من هم جزو جمعم».
نمایشهای عمومی خشونت ابزارهایی برای بازتولید قدرتاند. اعدام در ملاعام نه فقط بدن مجرم که بدن تماشاگران را نیز منضبط میکند: آنان را وادار می کند که در سکوت اطاعت کنند. باید نشان دهند که با قدرت، همدلی دارند. نشان دهند که همدلی درونشان مرده و آنها را علیه قدرت نخواهد شوراند. (۷)
کشتن دیگری در مقابل چشمان مردم کنش دستگاه قدرت است. بدون قوهی قضاییه، بدون قانون مجازات، بدون سازمان اجرای احکام، و بدون نهادهایی که بر این نهادها حاکماند، چنین چیزی ممکن نمیشد. در ایران حتی نیروهای مخوف نوپو صریحاً در مراسم اعدام حاضر میشوند. اینجا قدرت، خشونت برهنهی خود را به نمایش میگذارد. شهروند با سلفی گرفتن از خدای زمینی یعنی از دستگاه قدرت و کارگزارانش عکس میگیرد، خدایی که در حال کشتن است. اینکه واقعاً چه باوری دارد، چنانچه گفتیم، چندان مهم نیست. در جامعهی نمایش، نمایش به تجربه اولویت دارد. بدین ترتیب شهروند با گذاشتن خود در قاب عکس، تاکید میکند که نه تنها مخالف، که حتی بیطرف نیست.
تقلید و رفتار کورکورانهی جمعی
لزوماً کسی که سلفی میگیرد، از معنای کار خود آگاهی ندارد. تقلید و «محاکات» (به زبان ژیرار)، نقش مهمی در این اتفاق دارند. جمعیت فقط نظارهگر نیست. خودش را در رفتار دیگران بازتولید میکند. وقتی اولین گوشی برای عکس گرفتن بالا میرود، دیگران هم بیاختیار به این کار راغب میشوند. در فرهنگی تودهوار، کنشها نه از درون که از تقلید دیگری سرچشمه میگیرند. (۸) میل فردی در کورهی جمع آب میشود. هر فرد با تکرار رفتار دیگری احساس امنیت میکند: «این کار نادرستی نیست؛ دیگران را ببین».
ژیرار در کتاب «خشونت و امر مقدس»، بیان میکند که جوامع برای مهار خشم و خشونت درونی، هضم سرخوردگیهای جمعی، فرافکنی کوتاهیهای جمعی یا حکومتی و تخلیهی هیجان انباشته از ناکامی، نیازمند کشتن قربانیان مشترک هستند. (۹) در جامعهی ما اعدام در ملاعام جایگاه این تخلیهی جمعی است، برای اقلیتی که با اعدام همدلی دارند: کسی «دیگری» میشود و خشونت جمعی بر سر او خالی میشود. با مرگش انسجامی موقت در اقلیت خالی از همدلی حاکم خواهد شد. ریشهی مشکلات پیدا شده و حذف شده. نمایش اعدام در ملا عام فقط تنبیهی فردی نیست، آیینی برای بازتولید «ما»ی جمعی برای این اقلیت همدل است.
سلفی با اعدام، بازنشر همین آیین در فضای مجازی است. به دیگران که نتوانستند حاضر باشند، نشان میدهد که جانی مجازات شد. کسی هزینهی کوتاهیها و تقصیرها را داد. بدهی پرداخت شد و نظم بهجای خود بازگشت. سلفیگیرنده در این کار به دستگاه قدرت کمک میکند. اثر موقتاً آرامبخش اعدام را به فضای مجازی گسترش میدهد.
تبعیض نظاممند و نظام طرد
اعدام در ملاعام بازتاب نظام تبعیض و نابرابریهای ساختاری است. محکومان به مرگ در ایران اغلب از میان گروههای محروم، اقلیتهای قومی و مذهبی یا طبقات فرودست اقتصادی هستند. انتخاب «قربانی» تصادفی نیست؛ از دل همان ساز و کارهای تبعیض نظاممند برمیخیزد. برخی گروههای اجتماعی همیشه در معرض جرمانگاری و طرد هستند. حضور آنها بر سکوی اعدام و دیگران در پایین، یادآور مرزهای اجتماعی است.
خلق هر نظمی با تولید «زباله» همراه است، یعنی چیزهایی که در این نظم جا نمیگیرند. مثلاً مرتبکردن یک اتاق همیشه مقداری آشغال تولید میکند، یعنی چیزهایی که قبلاً جایی داشتند و حالا ندارند. نظم اجتماعی هم از این قاعدهی کلی مستثنا نیست. جامعه نیز دائماً زباله تولید میکند، زبالهای که شامل افراد، هویتها و شیوههای زندگی آنها است. (۱۰) جامعهی «قانونمند» نیازمند تخلیهی این زبالهها است: با کشتن بعضی از آنها و ارعاب و اجبار سایرین به انکار کیستی و چیستی خود. اعدام در ملا عام آیینی برای استمرار بخشیدن به تبعیض اجتماعی است.
سلفی با طناب دار، بازتولید این سازوکار حاشیهرانی است. تماشاگر با لبخند و عکس گرفتن، بر نظام تبعیض مهر تایید میزند. اعلام میکند که گروههایی از جامعه حق ندارند وجود داشته باشند، یا وجود خود را اظهار کنند، یا برای خود حقی برابر بخواهند. سلفی با طناب دار، چنین میگوید: «نظام تبعیض باید دست نخورده بماند».
پسماندهای از دوران پیشامدرن
جهان پیشامدرن، خشونت علنی را ضروری میشمرده است. خواه برای تربیت سرشت انسانی و القای عذاب وجدان و اخلاق بردگان باشد (فردریش نیچه) یا القای ترس ضروری از حکومت (توماس هابز) یا تخلیهی انزجار و خشونت جمع شده در جامعه بر سر قربانی (رنه ژیرار) یا تثبیت هنجارهای اخلاقی (امیل دورکیم) یا بازآفرینی و تحکیم ساختارهای قدرت (میشل فوکو)، دلیلش هر چه بود، جهان پیشامدرن نظم اجتماعی را با خشونت علنی تنظیم میکرده است.
اما جهان مدرن توانست از شدت نمایش خشونت بکاهد. دولت مدرن انحصار خشونت را بهخود اختصاص داد. فرایند تمرکز قدرت باعث حذف تدریجی نمایشهای علنی خشونت شد. (۱۱) آخرین اعدامهای علنی در اروپا و آمریکا در دههی ۱۹۳۰ اتفاق افتادند. برای حفظ تعادل جامعه و تنظیم توازن قدرت راههای کمهزینهتر و «متمدنانهتر»ی پیدا شد. اعدامها از میدانها به درون زندانها فرستاده شد. تکرر اعدام بهشدت در جهان کاهش یافت. تعداد کشورهایی که هنوز اعدام را در ملاعام انجام میدهند، به کمتر از انگشتان یک دست رسیده است. ایران یکی از آنها است.
همانطور که امروز هر دندان خراب را لازم نیست بکشند و تعمیر دندان با درد و شکنجه همراه نیست، نظام مدرن برای حفظ نظم اجتماعی راههای کمتر سبعانهای یافته است. اعدام در ملاعام، نشان میدهد که این ابزارهای مدرن که حافظ نظم اجتماعیاند، در جای خود نیستند. یا کار نمیکنند، یا هرگز به وجود نیامدهاند. پس برای جبران مشروعیت مفقود، باید به شیوههای قرون وسطایی به جامعه نظم داد. اعدام در ملا عام، از عارضههای عقبماندگی سیستم نظمآفرینی در جامعهی ایرانی است. افول و ظهور دوبارهی آن در دورههای مختلف، نشاندهندهی تاسیس ناقص و تخریب مکرر این سیستم است. اعدام در ملا عام، پرچم عقبماندگی، جهل و ندانمکاری است.
لبخند سلفیگیرنده، گواهی بر این جهل است. حالت او شاید در قرنها پیش از این چیزی عادی جلوه میکرد. او در آن گذشته زندگی میکند. نمیداند که آنچه در گذشته میتوانست موجه جلوه کند، امروز در چشم جهان در همتنیدهی مدرن، توحش و سبعیت دیده میشود. ناآگاهی از منطق جهان مدرن و افتخار به تعلق به گذشته، پیامی دیگری است که در این سلفی نهفته است.
راه رهایی
راه رهایی از چرخهی خشونت، در قدم اول، دیدن زخم است. باید ژرفاندیشانه فهمید و فهماند که صحنهی اعدام، تنها قتل یک محکوم نیست. اینجا، جان تماشاگران نیز در کاهش است: هر نگاه چیزی از هویت انسانی صاحب نگاه میکاهد. چشم را باید از مشاهدهی آنچه شایسته نیست پاک نگاه داشت. گام بعدی البته امتناع است. میل به قدرت تنها تا وقتی دوام میآورد که آیینهایش تکرار شوند. اگر جمع از میدان برود آیین بیجان میشود. اگر گوشیها بالا نروند، این نمایش فرو میپاشد.
با وجود شبکههای اجتماعی، حتی اگر در مراسم اعدام شرکت نکنید، به معنایی مجازی در آن حاضرید. اخبار اعدام جزو پربسامدترین خبرها هستند. موافق یا مخالف، این زهری است که به همهی ما خورانده میشود. با خبر هر اعدام در این خطر قرار داریم که بخشی از انسانیترین بخش وجود خودمان را از دست بدهیم. انتشار اخبار هر اعدام ضربهای به توانایی همدلی میان شهروندان است. نفرتورزی و دشمنی و خشونت به این ترتیب در سراسر فضای جامعه تکثیر میشوند و حتی مخالفان حکومت را در بر میگیرند. مقاومت در برابر این زهر، نیازمند پادزهری قوی است. تنها با درک و امتناع نمیتوان در برابر فرهنگ خشونتورزی مقاومت کرد.
پادزهر خشونتورزی، بازسازی همدلی در جامعه است. جامعهی اعدام، معنای انسانیت را انحصاری و مبهم میکند. مقاومت در برابر خشونتورزی، به معنای یادآوری معنای انسان بودن و همدلی به خویشتن و دیگران است. به معنای آگاهی از پیوندی است که همهی ما را به هم متصل میکند. پادزهر خشونت، ترویج درکی از انسانیت است همهی انسانها را در بر گیرد. یادآوری آن است یگانگی نوع بشر یک واقعیت است و همهی مرزهای اجتماعی برساختههایی موقتند. باید این مرزها و تعصباتی را که به آنها قوت میدهند شناخت و کنار گذاشت.
بازسازی همدلی شاید مهمترین چیزی است که باید به نسل بعد از خود بیاموزیم. در جامعهای که نهادهای عمومی حتی مدرسه و رسانه در تلاشند به کودکان نفرتورزی و خشونت بیاموزند، خانواده و کوی و محله آخرین پناهگاههای شفقت هستند. والدین با رفتار و گفتار خود میتوانند سرمشقی باشند که یاد میدهد هیچ انسانی زباله نیست، هیچ انسانی نمیتواند به پسزمینهی لبخند دیگری تبدیل شود.
همدلی، حتی وقتی با ترویج مستمر خشونت خاموش شده، میتواند دوباره در وجود افراد بیدار شود. (۱۲) راه توقف اعدام در جامعه در تکرار خشونت نیست. در نفرتورزی و «مرگ بر این و آن» گفتن نیست. بلکه در بیداری اخلاق است. باید رودی بزرگ از مقاومت و پایداری در برابر خشونت به راه انداخت. اما هر رودی از نهرهای کوچکی آغاز میشود. از کارهایی که من و شما میتوانیم انجام دهیم. مقاومت در مقابل اعدام شاید از یک گفتگو با خانواده یا دوستان دربارهی همدلی شروع میشود. با رفتاری دوستانه با غریبهای آغاز میشود. با دفاع از حق مظلومی شروع میشود. با نشان دادن در عمل که برای ما میان انسانها فرقی نیست. در این کاریزها است که جنبشی برای مقاومت در برابر خشونت میتواند آغاز شود.
بدون نظر
نظر بگذارید