ماهنامه خط صلح – در وضعیتهای بحرانی، بهخصوص در بستر منازعات نظامی، رسانهها از جایگاه صرفاً انتقالدهندهی اطلاعات فراتر میروند و به کنشگرانی فعال در شکلدهی به افکار عمومی، ساخت روایتهای مسلط و ساماندهی احساسات جمعی بدل میشوند. جنگ دوازدهروزه میان ایران و اسرائیل بار دیگر نشان داد که میدان نبرد، صرفاً محدود به تسلیحات و جغرافیا نیست؛ رسانهها نیز در صف مقدم نبرد بر سر حقیقت، مشروعیت و معنا قرار دارند. در چنین شرایطی، اطلاعرسانی تنها وظیفهای حرفهای نیست، بلکه مسئولیتی اجتماعی، سیاسی و اخلاقی است که آثار آن بر انسجام اجتماعی، اعتماد عمومی و تصمیمگیریهای سیاسی قابل چشمپوشی نیست.
در لحظاتی که مردم با اضطراب، بیاطمینانی و سیل اطلاعات نادقیق روبهرو هستند، کارکرد رسانهها در پالایش دادهها، ارزیابی منابع و ارائهی تصویری متوازن از واقعیت، اهمیتی دوچندان مییابد. خلا اطلاعرسانی مسئولانه میتواند به گسترش شایعات، تقویت روایتهای افراطی و بیثباتی روانی دامن بزند. از سوی دیگر، رسانههایی که قادرند در میانهی بحران، مرز میان گزارش و پروپاگاندا را تشخیص داده و حفظ کنند، نقشی بنیادین در حمایت از جامعهی مدنی و تقویت عقلانیت عمومی ایفا میکنند.
این یادداشت بر آن است تا با تمرکز بر کارکرد رسانهها در جریان جنگ اخیر، به واکاوی چگونگی شکلگیری روایتها، مسئولیتهای حرفهای روزنامهنگاران و خطرهای ناشی از خلا شفافیت در اطلاعرسانی بپردازد. در عصری که جنگها نهفقط با گلوله، بلکه با تصویر و زبان نیز پیش میروند، بررسی نقش رسانهها ضرورتی انکارناپذیر است.
رسانه بهمثابه میدان نبرد دوم
در بازشناسی منازعات معاصر، فهم رسانه بهعنوان بازیگری منفعل در فرایند انتقال خبر ناکافی بهنظر میرسد. رویکردهای نظری چون «چهارچوببندی» (framing) و «دستورکارسازی» (agenda-setting) نشان میدهند که رسانهها نهتنها گزینش خبر، بلکه نحوهی ساخت و بازنمایی آن را در خدمت اهداف مشخصی قرار میدهند و بدینترتیب در شکلدهی به فهم جمعی و بازتولید قدرت عمل میکنند. این شیوه از کنشگری رسانهها را به کنشگرانی فعال در فرایند تولید معنا و بازتولید واقعیت بدل میسازد و از جغرافیای صرف به قلمرو ذهنها و روایتها تعمیم مییابد.
جنگ دوازدهروزه میان ایران و اسرائیل عیناً تجلی این گذار از میدان جنگ سخت به «جنگ روایتها»(war of narratives) است. رسانههای رسمی و غیررسمی در هر دو سو، با انتخابهای استراتژیک در گزینش اخبار، لحن روایت و تاکید بر عناصر خاصی از رویدادها، ساختاری از واقعیت ارائه دادند که هر یک در خدمت مشروعیتبخشی به کنشهای سیاسی و نظامی طرف متبوع خود بود. در رسانههای ایرانی، تمرکز بر مفهوم مقاومت، دفاع مشروع و تاکید بر «تهدیدات» موجود از سوی اسرائیل، نه صرفاً انتقال خبر که تولید گفتمان غالبی بود که جامعه را در چارچوب دوگانهی دوست و دشمن سازماندهی میکرد.
از سوی دیگر، رسانههای اسرائیلی با برجستهسازی خطرات امنیتی و پیامدهای تخریبی حملات، سعی کردند لزوم واکنشهای قاطعانهی نظامی را به مخاطبان خود القا کنند. این روایتها در رسانههای بینالمللی با تنوع و پیچیدگی بیشتری همراه بود، بهگونهای که برخی رسانهها با تمرکز بر حقوق بشر و تلفات غیرنظامیان و برخی دیگر با تاکید بر ملاحظات ژئوپلیتیک، هر یک از منظری خاص، روایت جنگ را بازتولید میکردند.
در این فرایند، رسانهها عرصهای شدند که در آن کنترل بر «حقایق» و «معانی» گویاتر از کنترل بر میدان فیزیکی نبرد بود. این «میدان نبرد دوم»، جایی است که زبان، تصویر و روایت، ابزارهای جنگ نرم شدهاند و مبارزه بر سر تصاحب ذهن و قلب مخاطبان جریان دارد. چنین شرایطی ضرورت بازخوانی انتقادی نقش رسانهها، بهعنوان کنشگران اجتماعی با مسئولیتهای اخلاقی، حرفهای و سیاسی را دوچندان میکند؛ چراکه شکلگیری روایتها در این عرصه، پیامدهای عمیقی بر انسجام اجتماعی، دوگانههای هویتی و توان مقاومت جامعه در برابر بحرانها دارد.
بازپیکربندی میدان اطلاعرسانی میان سانسور، روایت و آشوب اطلاعاتی
در جهان معاصر، جایی که بحران دیگر رخدادی استثنایی نیست بلکه بدل به قاعدهای ناپایدار در نظم جهانی شده، کارکرد رسانهها از انتقال صرف دادههای خبری به کنشگری فعال در تولید امر واقعی تغییر یافته است. در این بستر، رسانهها نهفقط آینهی بحران که معمار آناند؛ سازندگانی گفتمانی که به میانجی انتخاب، برجستهسازی و حذف، میدان منازعه را صورتبندی میکنند. جنگ روایتها، در چنین فضایی، به همان اندازه حیاتی و قاطع است که جنگ نظامی در میدان.
رسانهها در شرایط بحرانی، بهویژه در منازعاتی با ابعاد ژئوپلیتیکی پیچیده –مانند مواجههی اخیر ایران و اسرائیل—، در میانهی تنشی مضاعف قرار میگیرند: از یکسو، مخاطبانی متکثر و ناآرام که در پی دریافت اطلاعات موثق و چندجانبهاند؛ از سوی دیگر، ساختارهای سیاسیای که تلاش دارند ساحت گفتار عمومی را مهار و کنترل کنند. این وضعیت، تولید حقیقت را بدل به عملی سیاسی میسازد، حقیقتی که نه یکه و قطعی، بلکه مشروط به روابط قدرت و ساختارهای نهادی است.
در این میانه، سانسور و خودسانسوری، نهفقط بهمثابهی تکنیکهای سرکوب بلکه بهعنوان استراتژیهای گفتمانی عمل میکنند که از طریق آنها رژیمهای سیاسی روایتهایی منسجم، قابل پیشبینی و کنترلپذیر از بحران تولید میکنند. این فرایند با حذف پیچیدگی، تنوع و چندصدایی در روایتهای جنگ، افقهای ممکن ادراک و واکنش اجتماعی را محدود میکند. رسانهها در این ساختار، به جای «زبان» بحران، به «لحن» قدرت بدل میشوند.
در مقابل، رسانههای بینالمللی و منطقهای نیز که در چهارچوب منافع قدرتهای رقیب عمل میکنند، از سازوکارهای نظری چون دستورکارسازی و چهارچوببندی برای هدایت افکار عمومی بهره میگیرند. آنچه اهمیت دارد، نه صرفاً انتشار خبر، بلکه طراحی صحنهای است که در آن، سوژهی مخاطب نه با واقعیت، بلکه با برساختهای از واقعیت مواجه میشود؛ روایتی که با حذف، تاکید، استعاره و گزینش، تصویری سیاسی از جهان میسازد. به بیان پییر بوردیو، آنچه در اینجا حاکم است، «خشونت نمادین»(symbolic violence) است: اعمال قدرت از مسیر معنا.
افزون بر آن، اشباع فضای ارتباطی از اطلاعات نادقیق، متناقض یا تحریفشده، چه در شبکههای اجتماعی و چه در شبهرسانههای ایدئولوژیک، به پدیدهای منجر شده که در ادبیات معاصر از آن با عنوان «آشوب اطلاعاتی» (information disorder) یاد میشود. در غیاب نهادهای مستقل و شفاف، این آشفتگی نهفقط فرایند تصمیمگیری عمومی، بلکه ظرفیت جامعه برای تجربهی همدلانه و انتقادی بحران را تضعیف میکند. از این منظر، مواجهه رسانهها با بحران، بیش از آنکه مسئلهای فنی یا حرفهای باشد، مسئلهای فلسفی، سیاسی و معرفتشناختی است. آنچه در خطر است، صرفاً دسترسی به خبر نیست، بلکه امکان درک واقعیت و مشارکت در بازتعریف آن است.
مسئولیت رسانهای در عصر بحرانهای دائمی: فراتر از گزارش، در مسیر بازسازی اعتماد
در جهانی که بحرانها بهصورت مداوم و در اشکال متنوع، از تنشهای سیاسی و نظامی تا بحرانهای اقتصادی و زیستمحیطی بروز میکنند، رسانهها بیش از هر زمان دیگری در مرکز توجه و انتظارات عمومی قرار دارند. این شرایط، مسئولیت رسانهها را فراتر از وظیفهی سنتی اطلاعرسانی میبرد و آنها را به بازیگرانی کلیدی در حفظ انسجام اجتماعی، تقویت همبستگی و ایجاد فضای گفتوگو و آگاهی تبدیل میکند. ازاینرو، مسئولیت رسانهای دیگر محدود به بازتاب رویدادها نیست، بلکه در مسیر بازسازی اعتماد اجتماعی و تسهیل فرایند فهم مشترک از واقعیتها قرار میگیرد.
یکی از چالشهای اصلی در این مسیر، مقابله با «شبهاطلاعات» و «خبرسازیهای ناسازگار» است که نهتنها موجب سردرگمی و خستگی مخاطبان میشود، بلکه زمینه را برای بیاعتمادی عمیق نسبت به کل ساختار رسانهای فراهم میآورد. رسانهها در این فضا مسئولاند تا ضمن دقت و صحت گزارشها، روایتهایی ارائه دهند که به جای ایجاد تفرقه، ظرفیت همدلی و فهم متقابل را میان گروههای مختلف جامعه تقویت کنند. این مسئولیت، نیازمند یک بازنگری اساسی در روشهای خبرنگاری، انتخاب زبان و شیوهی روایتگری است.
علاوه بر آن، رسانهها باید به نقش خود در «گفتوگوی دمکراتیک» آگاه باشند؛ گفتوگویی که در آن، صدای گروههای مختلف جامعه شنیده شود و امکان نقد و بررسی آزادانه و احترامآمیز فراهم گردد. در این چهارچوب، رسانهها نباید به تریبون یکجانبه تبدیل شوند بلکه باید بستر تقویت صدای اقلیتها، صدای بدون قدرت و صدای نادیدهگرفتهشده باشند. این اقدام، علاوه بر ارتقای عدالت رسانهای، به شکلگیری یک فضای عمومی پویا و متنوع کمک میکند که توان مقابله با روایتهای تکبعدی و اغراقآمیز را دارد.
مسئلهی دیگری که در مسئولیت رسانهای برجسته است، «شفافیت فرایند» تولید خبر و گزارش است. هنگامیکه رسانهها با مخاطبان خود صادقانه دربارهی چالشها، محدودیتها و روشهای کارشان سخن بگویند، زمینهی اعتمادسازی پایدار فراهم میشود. این شفافیت، بهویژه در زمان بحرانهایی که مخاطبان بهشدت به دنبال پاسخهای سریع و دقیق هستند، نقش محوری در کاهش گمانهزنیها و حدس و گمانهای آسیبزننده ایفا میکند. علاوه بر رویکردهای حرفهای، رسانهها در عصر حاضر باید از ظرفیت فناوریهای نوین بهگونهای هوشمندانه بهره بگیرند تا ضمن تسهیل دسترسی به منابع متنوع، امکان اعتبارسنجی و بررسی متقابل اطلاعات را نیز برای مخاطبان فراهم کنند. توسعه ابزارهای هوش مصنوعی، پلتفرمهای چندسویه و رسانههای مشارکتی میتواند به افزایش شفافیت و کیفیت محتوای منتشرشده کمک شایانی نماید.
مسئولیت رسانهای با حفظ تعادل میان آزادی بیان و رعایت اصول اخلاقی همراه است. رسانهها باید مراقب باشند که آزادی انتشار اطلاعات به معنای انتشار هرگونه محتوا بدون بررسی نباشد؛ بلکه آزادی باید در چهارچوب احترام به کرامت انسانی، جلوگیری از تحریک نفرت و خشونت و حمایت از حقوق همهی اقشار جامعه تعریف شود. مسئولیت رسانهای در عصر بحرانهای پیدرپی، چالشی است که مستلزم تعهدی همهجانبه از سوی فعالان رسانهای، مدیران و سیاستگذاران است. تنها از طریق همکاری متقابل و سرمایهگذاری در آموزش حرفهای، توسعهی زیرساختهای شفاف و پایدار و تمرکز بر ارتقای کیفیت محتوایی است که رسانهها میتوانند از وظیفهی صرف گزارشگری به سمت عامل بازسازی اعتماد اجتماعی و تسهیل فهم مشترک حرکت کنند.
بدون نظر
نظر بگذارید