خانه  > slide, اندیشه و بیان  >  حافظ موسوی: هنرمند ایرانی به ناگزیر با مسئله‌ی اجتماع و سیاست درگیر است/ مهرنوش نوع‌دوست

حافظ موسوی: هنرمند ایرانی به ناگزیر با مسئله‌ی اجتماع و سیاست درگیر است/ مهرنوش نوع‌دوست

ماهنامه خط صلح – بررسی هنر متعهد و مسئولیت اجتماعی هنرمند در گفتگو با حافظ موسوی، شاعر

هنرمند متعهد کیست؟ آیا هنر صرفاً حاصل واکنش هنرمند به موقعیت سیاسی و اجتماعی است؟ وضعیت هنر متعهد و اعتراضی در اعتراضات کنونی ایران چگونه است؟ این سوال‌ها بارها در دوره‌های مختلف تاریخی در جهان پرسیده شده است، اما جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ایران و واکنش و همراهی بسیاری از هنرمندان و هنرجویان با آن دوباره بررسی مسئله‌ی هنر متعهد در ایران حال حاضر را ضروری کرد؛ در این‌باره با حافظ موسوی، شاعر و عضو کانون نویسندگان ایران به بحث نشستیم.

هنر متعهد یعنی چه و هنرمند متعهد کیست؟

ابتدا باید به عنوان «هنر متعهد» توجه کرد. بحث تعهد اجتماعی نویسنده و هنرمند ظاهراً به یک موضوع کهنه و تاریخ‌ مصرف گذشته تبدیل شده؛ دست‌کم در دوره‌هایی این‌طور وانمود می‌شد، اما به نظر من این‌طور نیست. چون چهار عنصر در کار، موضوع و ابزار هنرمند یا نویسنده‌ی راستین ‌-البته نمی‌شود به هر کسی گفت هنرمند راستین- ضروری است؛ زبان، انسان، حقیقت و زیبایی. اگر بپذیریم که این چهار عنصر پایه‌ای موضوع و زمینه‌ی کار هنرمند است، هر تعرض و تهدیدی که نسبت به این چهار موضوع ایجاد شود، هنرمند در مقابلش مسئولیت دارد و به ناگزیر در برابر این‌ها قرار می‌گیرد.

مصادیق این موضوع چنین‌اند: زمانی که با جعلیات زبانی مردم را فریب می‌دهند یا عناوین جعلی مانند «گشت ارشاد» می‌سازند، هنرمند چگونه می‌تواند نسبت به این جعل زبانی و تعدی به زبان بی‌تفاوت باشد؟ همین‌طور در مورد انسان وقتی شأن انسان به راحتی مورد تعرض قرار می‌گیرد و کرامت انسانی وجود ندارد، هنرمند چگونه می‌تواند نسبت به این بی‌تفاوت باشد.

این درباره‌ی حقیقت هم وجود دارد. جایی که مدام دروغ گفته می‌شود و حقیقت موضوع کار هنرمند است، چگونه هنرمند می‌تواند بی‌تفاوت باشد؟ همین‌طور درباره‌ی زیبایی؛ یعنی هرآن‌چه که چهره‌ی انسان و جامعه را زشت می‌کند؛ فضیلت، اخلاق و همه‌ی معیارهای زندگی انسانی را مخدوش می‌کند؛ هنرمند باید در مقابل همه‌ی این‌ها بایستد و مقاومت کند. تعهد هنرمند از این‌جا نشئت می‌گیرد. این در یک تراز کلی مطرح است، اما در  یک سطح انتزاعی می‌توانیم بگوییم در کشورهای غربی شاید آن میزانی که در این‌جا وجود دارد، موضوعیت نداشته باشد.

دیدگاه پل ریکور، فیلسوف فرانسوی در مقابل هنر متعهد ژان‌ پل سارتر قرار دارد. این فیلسوف معتقد است هنرمند اگر روی کار خودش متمرکز باشد، بدون این‌که قصد خدمت به جامعه را داشته باشد، در واقع به جامعه خدمت می‌کند و می‌گوید هنرمند را درگیر این نکنید که حتماً باید متعهد به امر اجتماعی باشد؛ به واقع اگر هنرمند در همین چهار حوزه که عرصه‌ی بشری را هم دربرمی‌گیرد، کار خودش را انجام دهد، به اعتلای جامعه کمک می‌کند.

اما در کشوری مثل کشور ما که مسئله‌ی خلق و کار هنری با سانسور شدید مواجه است، موضوع متفاوت است. کار خلاقانه و هنر در شرایط سانسور نمی‌شود، اما نهاد سیاسی هنر و نوشتن را زیر تیغ سانسور می‌گیرد. آزادی برای هنرمند یک نیاز صنفی است؛ یعنی هنرمند باید آزاد باشد که بتواند کار هنری‌اش را عرضه کند، خودش را سانسور نکند و بتواند به رؤیاهایش بال و پر دهد. از این زاویه هم هنرمند ناگزیر با مسئله‌ی اجتماع و سیاست درگیر می‌شود. هم‌چنین نویسنده آزادی را فقط برای خودش نمی‌خواهد؛ اگر جامعه‌ای آزاد نباشد یا جامعه‌ی سرکوب ‌شده باشد، اساساً نیاز اعتلا‌یافته‌ای ندارد که بخواهد دنبال کار هنری برود؛ بنابراین مجموعه‌ای از این عوامل زمانی که دست‌به‌دست هم دهد، من نمی‌توانم بفهمم که یک هنرمند چگونه نسبت به جامعه‌ی خودش واکنش نشان ندهد یا از آن تأثیر نگیرد و بازتاب ندهد؛ البته تعهد به آن معنا که گفتم کلیشه‌ای شده، مدنظر من نیست. هنرمند در خلاء خلق نمی‌کند و این مسائل موضوع کارش محسوب می‌شوند.

از سوی دیگر نهادهای ایدئولوژیک برای خلق آثار یک‌سری دستورالعمل‌هایی می‌دهند مثل سیستم ژدانفی در روسیه‌ی استالینی که مدنظر من نیست. رابطه‌ی زنده و عینی نویسنده و هنرمند با جامعه او را با جامعه پیوند می‌دهد و او دیگر نمی‌تواند از این پیوند سر بازبزند.

باتوجه به گفته‌های شما هنرمند در جامعه‌ی ما ناگزیر آثارش بر اساس زمینه‌ی سیاسی و اجتماعی خلق می‌شود؟

کار هنری اساساً کار جمعی و اجتماعی است، اما در کشور ما این موضوع به سرعت با امر سیاسی و سیاست گره می‌خورد؛ برای‌ این‌که نیاز اولیه‌ی کار هنرمند آزادی است. آزادی را چه کسانی تهدید و سرکوب می‌کنند؟ یکی قدرت سیاسی و یکی سنت که هر دوی این‌ها در کشور ما هم‌زمان عمل می‌کنند؛ یعنی نگهبانان سنگر سنت همان کسانی‌اند که قدرت سیاسی را هم در دست دارند؛ با تلقی‌های خودشان از امر اخلاقی، عدالت و هرچیز دیگری و در هیچ حیطه‌ای به جامعه آزادی نمی‌دهند. نمونه‌اش همین حق پوشش زنان است که امروز به یک مسئله‌ی عمومی تبدیل شده.

 بنابراین بین جوامع غربی که میزانی از دموکراسی وجود دارد و این‌جا که سانسور از سوی سنت و قدرت سیاسی اعمال می‌شود، تفاوت است. هنرمند به ناگزیر با سیاست درگیر می‌شود و باید با سانسور بستیزد و باید با آن کسانی که مدافعان یا اعمال‌کنندگان سانسورند، چه قدرت سیاسی و چه سنت مقابله کند؛ وگرنه زمینه‌ی کار برایش وجود نخواهد داشت و همواره یک‌سری موجودات ناقص‌الخلقه تحویل می‌دهد.

چه تحول تاریخی‌ای باعث شد هنرمند از نابغه‌ی منزوی به فردی متعهد در قبال جامعه تبدیل شود؟ اگر بخواهیم از هانا آرنت درباره‌ی تعریف انزوا کمک بگیریم و دو نوع انزوای خلاقانه و انزوای تحمیل‌شده‌ی سیاسی نام ببریم که اولی موجب رشد و خلق می‌شود و دومی باعث از دست‌رفتن خود، فردیت و بی‌شکل‌شدن، چگونه هنرمند با حفظ آن انزوی خلاقانه به جامعه پیوند می‌خورد؟

در مورد بحث انزوا من یاد توصیه‌های نیما یوشیج افتادم. نیما بند ناف شعر نوی ما را با رویکرد اجتماعی زد. شعر نوی ما از دوره‌ی مشروطه آغاز می‌شود و پیوند شعر و ادبیات با اجتماع. نیما توصیه می‌کند که به بیرون نگاه کن! با آدم‌ها محشور شو! اما به درون خودت برگرد و تنهایی خودت را از دست نده!

کار هنری کار فردی است؛ ممکن است که در نمایش یا سینما کار جمعی ببینییم، اما خلاقیت اصلی همان کاری است که در خلوت صورت می‌گیرد. آن‌چیزی که باعث یک دوره به‌انزواخزیدن یا دوری‌جستن از مسئله‌ی زندگی واقعی مردم می‌شود ‌ــ‌که در دوره‌ای در ادبیات خودمان تجربه‌اش را داریم‌ــ، ناشی از شکست است. در دوره‌هایی که یک‌جور شکست از امر اجتماعی و آرمانی رخ می‌دهد، معمولاً کسانی مأیوس و ناامید می‌شوند. اگر کارنامه‌ی شاعر بزرگ، احمد شاملو را هم در نظر بگیرید، در دوره‌ای، مثلاً در دهه‌ی چهل رویکرد شعر شاملو از مردم به خشم‌گرفتن از مردم تغییر می‌کند و می‌گوید من از درد شما سخن نمی‌گویم؛ از دردی سخن می‌گویم که خود شمایید. من در مقدمه‌ی کتاب آنتولوژی شعر اجتماعی به این موضوع اشاره کردم که این روی‌گردانی از مردم حاصل شکست است. در سال‌های اواخر دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد آن شکست سنگینی که روشنفکری ایران و بخش عمده‌ای از مردم ایران متحمل شدند و به قول اخوان سقف بلند آرزوهای نجیب‌شان فروریخت، بعدش یأس و ناامیدی ایجاد شد.

از سوی دیگر اگر به طور مشخص تجربه‌ای باشد که ما از سر گذرانیم، این دوره،‌ دوره‌ی رواج ایده‌های پست‌مدرنیستی است که هیچ حقیقتی وجود ندارد، ادبیات خودارجاع است و به امر بیرونی کاری ندارد. این به دلیل همان سیاست‌هایی است که هم‌زمان با اوج‌گیری سیاست‌های نئولیبرالی در سطح جهانی و فروپاشی چپ است. هر زمان که جامعه شروع به پویایی و زنده‌شدن بکند، شاخک‌های هنرمند این را می‌گیرد. همان‌طور که درباره‌ی شاملو گفتیم، او از دهه‌ی پنجاه تبدیل می‌شود به سخن‌گو یا بیان‌گر جنبش نوینی که در ایران شکل گرفته. هنرمند در این جامعه زندگی می‌کند و اگر شاخک‌هایش درست کار کند، از این قضایا متأثر می‌شود.

مرز بین هنر متعهد و تبلیغ یک ایدئولوژی خاص چگونه مشخص می‌شود؟

معیارهای زیبایی‌شناسی این موضوع را کاملاً نشان می‌دهد. آن‌جایی که گفته می‌شود، کار هنر نیست، اما آن‌جایی که نشان داده می‌شود، کار هنرمند است. هنرمند روح زمانه‌ی خودش را نشان می‌دهد، چون هنرمند قرار نیست به مردم بگوید چنین یا چنان بکنید. هنرمند اعماق اجتماع را نشان می‌دهد. باز این‌جا به نیما ارجاع می‌دهم که می‌گوید دانستن کافی نیست، نشان‌دادن کافی است؛ یعنی ما باید تجربه‌ی اجتماعی را به تجربه‌ی هنری تبدیل کنیم وگرنه می‌شود در یک مقاله‌ی سیاسی هم مردم را به هیجان آورد یا می‌شود به صورت یک بیانیه‌ شعار داد.

از طرفی مثلاً امروز وقتی آثار دوره‌ی مشروطه مانند سیداشرف گیلانی را بررسی می‌کنیم، ممکن است  بگوییم از نظر زیبایی‌شناسی فاقد ارزش هنری است، اما کارکرد اجتماعی‌اش را نمی‌توان نادیده گرفت؛ البته به لحاظ زیبایی‌شناسی آوردن زبان مردم، زبان کوچه و بازار در شعر خودش یک امر اجتماعی بوده. زبان مردم ایران، زبانی که با عاطفه‌ی مردم ایران پیوند دیرینه دارد، در جایی وارد شعر هم می‌شود. جایز نیست که بگوییم هنرمند نمی‌تواند از معیارهای درجه‌ی یک زیبایی‌شناسی عدول کند، زمانی که مسئله‌ی فوری اجتماعی وجود دارد و هنرمند تحت‌تأثیر آن قرار می‌گیرد.

از نیما تا دهه‌ی شصت شاعران ازجان‌گذشته‌ و آرمان‌خواه و پرشور داشتیم، اما در عین حال شعر اجتماعی و سیاسی امروز اگر باقی مانده، شعر شاملوست که همین امروز تکرار می‌شود یا شعر نیما و فروغ فرخ‌زاد است؛ این مسئله یک قضاوت تاریخی است. زمانی از شاملو پرسیدند که نگران نیستی رویکرد سیاسی و مسائل روز شعر تو را تاریخ مصرف‌دار کند؟ او جواب داد: «برای من مهم نیست؛ من می‌خواهم حرفم را بزنم و اهمیتی ندارد که فردا درباره‌ی شعرم چه می‌گویند.» در مفهوم اثر هنری و آن‌چیزی که کار اصلی هنر و اثر هنری است، تردیدی وجود ندارد، اما معتقدم در جاهایی می‌شود با نادیده‌گرفتن آن بحث‌های زیبایی‌شناسی صرفاً به عنوان یک ابزار از هنر استفاده و آن را به جامعه منتقل کرد؛ اما اسم این را اثر هنری نمی‌گذاریم.

آیا زمینه‌ی اجتماعی، سیاسی می‌تواند یک اثر هنری را متعهد کند یا یک اثر متعهد به چیزهای دیگری هم نیاز دارد؟

این‌که اثر هنری را متعهد به اجتماع کنیم، از یک زاویه‌ محدود‌کردن حوزه‌ی کار اثر هنری است، اما از طرف دیگر اثر هنری امر اجتماعی است؛ یعنی در واقع اثر هنری خالق اثر است، خود اثر است و آن ضلع سومش مخاطب و کسی است که اثر را دریافت می‌کند؛ بنابراین اثر هنری امر اجتماعی است و از اجتماع جدا نیست، اما این‌که نسبت به مسائل اجتماعی چگونه واکنشی داشته باشد، این‌جا قضیه جدی‌تر می‌شود؛ همین‌طور هنرمندی که انتزاعی و تجریدی کار می‌کند هم در جای خودش اهمیت دارد.

در مورد شکل‌هایی از کار هنری که به صورت ابزار در دسترس قرار می‌گیرد، موضوع متفاوت است، اما هنرمندان واقعی بسته به نبوغ یا آموزش‌های قبلی می‌توانند برای آن لحظه‌ی تاریخی مابه‌ازای هنری پیدا کنند. یک گزارش از آن‌چیزی که به طور روزمره در حال رخ‌دادن است، خیلی جنبه‌های حماسی و تراژیک دارد که می‌تواند در یک بیان ژورنالیستی هم مطرح شود، ولی هنرمند آن کسی است که مابه‌ازای هنری آن را پیدا می‌کند؛ زبان هنری مسئله را پیدا می‌کند. در شعر شاعرانی مانند محمد مختاری هنر که جان بر سر آزادی گذاشت، هنر متعهد است و هنرش، هنر شعاری نیست، اما مختاری در منظومه‌ی ایرانی سعی می‌کند تاریخ ایرانی را با اسطوره‌ها پیوند دهد که جاهایی موفق و در جاهایی ناموفق است.

این دوران‌های خاص تاریخی که ما با تحولات شدید روزمره سروکار داریم، ممکن است ذهن هنرمند را دچار یک جور اتوماسیون بکند و به ناگزیر در مقابل موضوعات روز واکنش نشان دهد؛ چه‌بسا که اگر در یک شرایط عادی می‌بود، اثرش را بازبینی و نقاط ضعفش را پیدا می‌کرد و شاید چیز دیگری درمی‌آمد؛ پس این لحظات خاص را باید در نظر گرفت.

مثلاً آن تابلوی معروف پیکاسو، گرونیکا، ضمن این‌که اعتراضی‌ترین بیان ممکن است، در عین ‌حال یکی از شاهکارهای اثر هنری است. گرایشی هم وجود دارد که دامن کبریایی هنر را آلود به مسئله‌ی روز نکنیم، اما این‌طور نیست. هر موضوعی بسته به شخصیت، آموخته‌ها، جایگاه طبقاتی و تجربه‌های هنرمند می‌تواند ماده‌ی اولیه‌ی اثر هنری‌اش باشد. حالا این می‌تواند اجتماع، زیبایی، عشق یا اخلاق باشد؛ مثلاً از مدرنیست‌ها کسی مانند الیوت را نام ببریم که می‌گوید: «هر چیزی می‌تواند تبدیل به هنر شود، حتی فلسفه می‌تواند تبدیل به شعر شود؛ به شرطی که ما‌به‌ازای عینی، یعنی تجسد‌یافتگی داشته باشد.» تجربه‌ی شخصی من در این‌ روزها همین است؛ یعنی متأثر می‌شوم، موضوعی در ذهنم می‌چرخد تا این‌که جایی احساس می‌کنم، فرم خودش را پیدا می‌کند.

به عبارتی می‌شود گفت آن دریافت اجتماعی و رابطه‌ی حسی ما یا همان اولین رابطه‌ی ما با آن ابژه‌ی بیرونی چگونه به فرم می‌رسد. چون اثر هنری چیزی خارج از فرم نیست؛ البته من در همه‌ی این موارد هیچ‌جا خط پایان نمی‌گذارم. شرایط، اقتضائات، موقعیت و کارکرد در کنار هم اهمیت دارد؛ همان قضاوتی که امروز ما درباره‌ی شعر مشروطه می‌کنیم؛ این قضاوت را می‌شود درباره‌ی بخشی از کارهایی که امروز کاربرد دارند، اما فردا باید ارزش‌های زیبایی‌شناسی‌‌شان را متناسب با آن بستر اجتماعی در نظر بگیریم.

چه خصلتی در شعر شاملو وجود دارد که اثرش تاریخ مصرف ندارد؟ با توجه به این‌که شاملو از زمینه‌ی اجتماعی و سیاسی زمان خودش اشعار زیادی دارد، چرا هم‌چنان مخاطب دارد؟

شعر شاملو چند ویژگی دارد؛ یکی تسلط شاملو به زبان فارسی است؛ شاعری که به زبان و امکانات زبان فارسی تسلط نداشته باشد، کارش لنگ است. دومین مسئله تنوع در کار شاملو است. خوانندگان شاملو متکثرند؛ مثلاً تعدادی از شعرهای شاملو که خیلی هم سر زبان است، مورد پسند آن‌هایی که نگاه حرفه‌ای و انتقادی به شعر دارند، نیست. در عین حال در کارنامه‌ی شاملو آن‌قدر تنوع وجود دارد و در نوع خودش شعر ماندگار و درجه‌ی یک هست که طبیعتاً مثل نیما که می‌گوید: «من رودخانه‌ای‌ام که هرکس می‌تواند از یک جایش آب بردارد»، این ویژگی را دارد.

از طرفی جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی سرخورده و سرکوب‌شده است. بسیاری به زبان شاملو ایراد می‌گیرند و می‌گویند این زبانِ قدرت و زبان سرکوب‌گر است؛ شاید به عبارتی عده‌ای درست بگویند، اما بحث این است که شاملو این زبان را برای کسی در نظر گرفته که می‌خواهد سر بالا بکند؛ یعنی وجه حماسی شعر شاملو است. ما یک‌سری شاعر داریم که همین مفاهیم را با یک زبان رمانتیک می‌گویند، اما آن وجه حماسی عنصر غایب در حیات اجتماعی ما بوده که همواره شکست خوردیم و دچار یأس و ناامیدی شدیم و در نهایت این بزرگی شاملو است؛ یک آدم بزرگ حرفش هم بزرگ است.

آیا می‌توان گفت هنر اعتراضی فرم‌های هنری را تغییر نمی‌دهد و هنر انقلابی است که در فرم یا ساختار تغییر ایجاد می‌کند؟

این مسئله را نمی‌شود به مقاطع هیجانات اجتماعی کوتاه‌مدت ربط داد. با تحول دوران‌ها، یعنی اگر یک انقلاب یک دوران را به دوران دیگری تبدیل کند، طبیعتاً انعکاسش در فرم‌ها خواهد بود؛ حتی نیما در جایی می‌گوید: «هنرمند با فرم‌های جدید است که جامعه را تغییر می‌دهد و به عبارتی این خود جامعه است که فرم‌های جدید را الزام‌آور می‌کند.» کمااین‎که فرم شعر نیمایی هم الزامی بود که ما در گذار از سنت به مدرنیته داشتیم.

این تحول در اتفاقات بعد از انقلاب بهمن پیداست. اگر تفاوت فرم‌ها را با پیش از انقلاب ۵۷ نگاه کنید، آشکار است. این ناشی از تجربه‌ی جدید است. ناشی از گذشتن از یک مرحله‌ی اجتماعی به مرحله‌ی دیگری است که یک‌سری چیزها را کنار گذاشته و چیزهای دیگری آورده؛ مثلاً در شعر این دوره با عنصر روایت‌گری بیش‌تر مواجهیم، برای‌ این‌که روایت‌ امکان بیان تجربه‌های پیشین را دارد.

مناسبات طبقاتی و سیاسی در گذشته پیچیده نبود. مسئله روشن بود؛ یک سرکوب‌گر بود و یک سرکوب‌شده یا یک ارباب بود و یک رعیت، اما تجربه‌ای که به ناگزیر در دو سه دهه‌ی اخیر پیدا کردیم، این جامعه را به لحاظ طبقاتی، لایه‌بندی‌های اخلاقی، فکری و نظری متفاوت کرده که خودش به نوعی تغییر فرم است. تغییر فرم در تنوعی که در شکل‌های هنری سه‌ــ‌چهار دهه‌ی اخیر مشهود است.

 در این دوره‌ی کنونی هنوز زود است که جمع‌بندی کنیم که آیا این جنبش تأثیری در فرم داشته یا نه؛ البته من مطمئنم تأثیر خواهد گذاشت؛ حتی این ترانه‌ای که شروین خوانده، اگرچه بعضی‌ها به برخی سطرها انتقاد می‌کنند، ولی این‌که چگونه یک‌سری گزاره‌های متناقض کنار هم قرار گرفتند که به یک کل تبدیل شدند و ما آن را دوست داریم، این خودش یک مسئله است.

 یکی از چیزهایی که در نقد ادبی وجود دارد، انسجام است؛ یعنی همه‌ی گزاره‌ها باید با هم هم‌پوشانی داشته باشند. من نمی‌خواهم مانیفستی برای ساختن ترانه بگویم، اما چگونه است که در ترانه‌ی «برای» یک‌سری گزاره‌های متناقض می‌توانند یک کلیت را به ما القا کنند؟ این ناشی از تکثر لایه‌بندی اجتماعی و خواست‌های شناور است؛ یعنی خواست‌هایی که ظاهراً خیلی ابتدایی‌اند، اما بسیار مهم‌اند؛ به نظر می‌رسد متعلق به یک گروه خاص باشد، اما متعلق به همه است. از یک طرف بحث جنسیت درش مطرح است، اما از طرفی خیلی عامیت پیدا می‌کند. همه‌ی این‌ها نطفه‌هایی است که در این جنبش وجود دارد و روی ادبیات هم تأثیر خواهد گذاشت؛ البته باید منتظر باشیم چون پیش‌بینی و پیش‌گویی کار غیب‌گوهاست.

با تشکر از فرصتی که در اختیار خط صلح قرار دادید.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید