ماهنامه خط صلح – در این شماره از خط صلح به همراه دکتر شهره قمر فلاح در خصوص ابعاد اجتماعی مسکن خصوصا اجاره نشینی به گفتگو پرداختیم. وی مفهوم دولت را در ارایهی خدمات عمومی مانند بهداشت، آب و برق و مسکن و تولید خدمات پایه به مردم میبیند و معتقد است نباید این خدمات به بازار محول شود. ایشان طرحها و سیاستهای جاری و گذشته را ناکارآمد دانسته و «مسکن اجتماعی» را به عنوان راه گریز از وضعیت فعلی مسکن در ایران ارایه میدهد. وی اجاره نشینی را محصول رشد شهرنشینی و کالایی شدن مسکن تعریف کرده و کاهش توان اقتصادی مردم خصوصا اجاره نشین ها را عامل به حاشیه رفتن خانوارهای شهری و یکی از عوامل امروزی گسترش حاشیه نشینی میداند.
شرح گفتگو در ادامه میآید:
این باور وجود دارد که با گسترش شهرنشینی، اجاره نشینی افزایش مییابد؟ آیا این قاعده ذاتی شهرنشینیست؟
معمولا وقتی شهرنشینی رشد پیدا میکند اجاره نشینی نیز بیشتر میشود. علت آن هم این است که در جامعهی کوچک و بستهی روستا اقتصاد بیشتر چهارچوب خودکفایی دارد. مثلا در گذشتههای دور برنج کار برنجش را میکاشت، بخشی از آن را میخورد و بخشی از آن را صادر میکرد و منبع تامین تغذیهاش کار خودش بود. خرید و فروش و کالایی شدن همه چیز، با رشد شهرنشینی معنی پیدا میکند و مسکن هم کالا میشود. در روستا مسکن نه یک کالا که سرپناه بود. مسکن در «طبقهبندی مزلو» به عنوان یک نیاز که اول خوراک و بعد سرپناه است برای ایمنی و امنیت خانوار اهمیت دارد. اما در شهر که اقتصاد، اقتصادی بازاریست و همه چیز کالایی میشود، مسکن نیز کالا میشود و وقتی کالا شد تولید آن از دست خانوار خارج میشود. در جامعهی بسته کسی که میسازد همان کسی است که از آن استفاده میکند؛ یعنی سازنده و استفاده کننده یکی میشود. اما وقتی در شهرها مسکن تبدیل به کالا میشود، کسانی میتوانند سازندهی آن باشند که توان مالی و سرمایهای کلان داشته باشند. ساخت مسکن معنی شغل پیدا میکند. مسکن کالایی میشود که آن را میسازند، میفروشند و اجاره میدهند. به همین دلیل با افزایش جمعیت شهرنشینان، اجاره نشینی هم زیاد میشود چرا که بخش زیادی از جمعیتی که وارد میشود، توان اقتصادی تولید خانه را ندارد. بنابراین این رابطه برقرار میشود؛ یعنی ساخت مسکن به یک پروسه اقتصادی شغلی در گروهی که توانش را دارد، تبدیل میشود. این مسئله در ایران وجه خاصی دارد. عوامل متعددی وجود دارد که تولید مسکن به انحصار گروهی خاص در میآید. چرا با افزایش درآمد کشور و تولید ناخالص داخلی، رشد مسکن زیاد میشود؟ مسکن کالایی نیست که آن را صادر کنیم. یکی از وجوه بحرانهای اقتصادی طی سالهای اخیر در تمام دنیا این است که سرمایهگذاری در مسکن و تولید ساختمان زیاد شده است و ساختمان را نمیشود صادر کرد و این در دل خودش بحرانزاست. در کشور ما چون بخشهای دیگر اقتصادی ظرفیت سرمایهگذاری را ندارد و ریسکپذیری بالایی دارد، همهاش به بخش تولید مسکن که در انحصار یک گروه است سرازیر میشود. کسی که مسکن تولید میکند رونق اقتصادی پیدا میکند، پی در پی ارزش افزودهاش بالا میرود و در آمدش افزایش مییابد. علت هم این است که صنعت نمیتواند این پولها را جذب کند. به قول یکی از دوستانم نفت ما تبدیل میشود به سیمان و به هوا میرود.
اشاره کردید که در یک روند تاریخی مسکن از سرپناهی که خود شخص تولید میکرد به کالا تبدیل شد. آیا مسکن مانند همهی کالاهاست، یا با توجه به اصل حق سرپناه برای هرکس، باید نظارت خاصی روی آن باشد؟
اگر دولتی باشد که ادعای تعدیل نابرابری دارد، نه تنها نظارت لازم است که باید با نگاهی به اقشار فقیر، تولید مسکن اجتماعی را در برنامهاش بگذارد. اما اگر دولتی باشد که نگاه به بازار دارد و نخواهد در بازار دخالت کند، این مسئله را کنار میگذارد. در واقع به ماهیت و رویکرد دولت بستگی دارد. مفهوم دولت برای من جامعهشناس این است که دولت باید خدمات عمومی مانند بهداشت، آب و برق و مسکن ارائه کند و تولید خدمات پایه را به مردم بدهد. نباید اینها را به بازار محول کند. وقتی نیازهای اولیه و اساسی به بازار محول میشود، تقاضا افزایش و عرضه کاهش مییابد و قیمتها بالا میرود. بخشی که مربوط به تورم است بماند، اما طی یک پروسه شهرها ابتدا افرادی را جذب میکنند که درآمد (مثری) دارند و بعد گروهی برای کار جذب شهر میشوند. این گروه اقشار فقیری هستند که در حاشیه سکنی مییابند. سپس با افزایش قیمت مسکن جمعیت شهری هم از دل شهر به حاشیه و اطراف سرریز میکند. در حال حاضر یک سوم جمعیت ما حاشیهنشین است. در شهرهای غربی و جنوبی ایران بر اثر جنگ، حاشیهنشینی بیداد میکند. هیچ کلان شهری را بدون حاشبه نشینی نمیتوانید پیدا کنید و این مسئله به شهرهای کوچک هم تسری پیدا کرده است.
یکی از شعارهای اوایل انقلاب خانه دار کردن مستضعفان بود! در این چهار دهه مقوله مسکن برای عموم (به عنوان یک حق انسانی) چه روندی طی کرده است؟
ایدهی تولید مسکن برای اقشار فقیر ایدهی خوبی است. از نظر جامعهشناسی «مسکن اجتماعی» باید وجود داشته باشد؛ یعنی مسکنی که نیاز به طرحی جامع دارد، نه این که صرفا مسکن بسازیم. انسانها شیء نیستند که ببرید بگذاریدشان در جایی که ساخته شده است. باید در آنها احساس تعلق به مکان وجود داشته و چیزی از خودشان باشد. آن وقت فقط مسکن نیست، بلکه خانه و محیط اطرافش را شامل میشود. به عنوان مثال طرح نواب را در نظر بگیرید. مسکن ساختند و گروهی را هم جذب کردند اما این مسکنها محل انواع آسیبهای اجتماعی شده و یا آمار خودکشی بالا رفته است. ما از کشورهای دیگر درس نمیگیریم. فرانسه در دههی شصت این کار را کرد اما بعد با بولدوزر تمام ساختمانها را خراب کرد. برای آن که دیدند آمار خودکشی و بزهکاری در آنجا بالا رفته است. این درحالی است که آنها فکر بیشتری هم کرده بودند. مثلا مناطق را محلهوار درست کرده بودند و برای جوانان پارک ساخته بودند. مسکن باید حالت محلهایاش را حفظ کند نه این که خانههایی کوچک و خطی بسازیم و مردم را به آنجا منتقل کنیم که خوابگاهشان باشد؛ نه فضای سبزی و نه جایی برای بازی کودکان و در کنار اتوبان. در آن صورت دیگر این یک مسکن اجتماعی نیست. پروژهی دوم، مسکن مهر بود. فقط شعار مسکن دادند. مسکن باید در مکانی باشد که خانوادهها بتوانند در آن جا زندگی کنند. در مورد مسکن مهر قسمتهایی مکانیابی درستی داشتند اما بسیاری از قسمتها درست مکانیابی نشده نبود. در بیابان و برهوت زمینی را انتخاب و مردم را به آنجا منتقل کردند. طرح مسکن مهر در قسمتهایی مانند پرند، موفق و در بیشتر مناطق هم ناموفق بود. مردم از آن مناطق به شهر رفت و آمد میکنند که خودش هزینهی اجتماعی و ترافیک را بالا میبرد و سانحه خیز است. انتقال آب و برق به بیابان هم نیاز به لوله کشیهای طولانی دارد. اینها مسائلی است که در نظر گرفته نشده است.
ظاهرا این کارها و نحوهی مکانیابی انگار برای کم شدن هزینهی ساخت انجام شده است.
به این مسئله نباید از منظر اقتصاد به صورت آنی نگاه کرد، چرا که در این صورت هزینهی بلندمدت اقتصادی بالا میرود. ممکن است قیمت زمین در آن مناطق مناسبتر بوده باشد ولی هزینهی بعدی اجتماعی اقتصادی و محیط زیستیاش را چه خواهیم کرد؟ لوله کشی آب و برق هزینهی زیادی دارد و رفت و آمد انسانها هم دود و آلودگی و ترافیک و سوانح و هزینهی مالی را بالا میبرد. تولید مسکن مانند هر مقولهی اجتماعی دیگر، باید جامعهنگر باشد و همه ابعاد آن را در نظر گرفت. وقتی میگوییم مسکن، فقط حرف از مسکن نمیزنیم؛ بلکه ابعاد خانه را شامل میشود که محل خواب و استراحت است. همچنین مسکن نیاز به قرارگیری در یک محله دارد؛ محلهای که کتابخانه و باشگاه ورزشی میخواهد؛ مانند محلههای قدیم که آدم در آن احساس امنیت و آسایش میکرد. احساس میکرد پشتیبانی دارد. در طرحی مانند مسکن مهر، چنین حالتهایی وجود ندارد. دولت باید به مسکن اجتماعی با طرح جامع رو کند. به عنوان مثال زمانی شهرهای جدید خیلی حساب شده ساخته شد؛ مانند پرند و هشتگرد. طول کشید تا شهرهای جدید جذب جمعیت کنند اما وقتی جمعیت رفت، اسکان پیدا کرد. در طرحهایی مانند مسکن مهر همه احساس موقتی بودن میکنند. آنهایی هم که از شهر به مناطق حاشیه میروند همیشه احساس موقت میکنند. عمری هم میگذرد و توان اقتصادی آنها روز به روز بدتر میشود اما همیشه فکر میکنند اوضاع بهتر میشود و روزی مسکنشان را عوض میکنند.
این روند به کجا خواهد رفت؟
یکی از پیامدهایش نیز این است که گروهی که در سکونتگاههای غیر رسمی اسکان پیدا میکنند، علاوه بر این که مسائل اجتماعی و بزهکاری بالا میرود، علاوه بر این که نابرابری اجتماعی به نابرابری کالبدی تسری پیدا میکند، نفرت و واگرایی اجتماعی نیز پدید میآید. من زمانی در ملاشیهی اهواز کار میکردم. خانوادهها در شهر اهواز دوست نداشتند بچههایشان با بچههای ملاشیه دوست باشند یا به آنجا بروند. بچههای ملاشیه هم میآمدند اهواز که تفریح کنند و نیشی هم به آنجا بزنند (مثلاً لاستیک یک ماشین آخرین مدل را پاره کنند). یعنی یک واگرایی اجتماعی به دنبال نابرابری کالبدی و تفکیک کالبدی شهر به وجود آمده بود. آیندهی سکونتگاههای غیر رسمی و رسمی درون شهری یک واگرایی اجتماعی، اقتصادی و کالبدی است که تشدید میشود و موج نفرت از یکدیگر بین گروههای جمعیت ساکن و غیر ساکن ایجاد میشود. حالا عدهای از ابتدا در سکونتگاههای غیر رسمی بودهاند و عدهای هم از شهر و سکونتگاههای رسمی به غیر رسمی نقل مکان کردهاند. اینها همیشه احساس عدم تعلق به مکان دارند. نمیتوانند ارتباطی با همسایهها برقرار کنند و خودشان را از آن جنس نمیدانند.
از تعلق خاطر به یک محله و مکان گفتید، اعضای خانوادههای مستاجر که ممکن است هر سال در محله و مکانی متفاوتی زندگی کنند، از نظر روانی ممکن در معرض اختلال و فشار باشند؟ از نظر اجتماعی مستاجران در معرض آسیب هستند؟
ببینید این بیشتر بر روان شناسی اجتماعی انسانها اثرگذار است. روان شناسی فردی را که در نظر بگیرید، وقتی انسانها عِرقِ محلهای را درک نمیکنند، حمایتهای محلهای را هم احساس نمیکنند. مثلاً برای من همیشه الگوهایی از گروههای مرجع در ذهن من نقش بسته که از آن محله برخاسته است. آدمهایی که مشهور بودند و با رفتارهای اجتماعیشان برای ما الگو بودند. در مدرسهای که مدیرش سالها مدیرمان بود و محبتی که در طی سالها بین بچهها و معلمها و مدیر و مدرسه برقرار شده بود. محبت یک آن نیست یک روند است و در طی زمان شکل میگیرد. این برای من یک روان سالم را شکل میدهد که میتواند معنی اعتماد و اطمینان را درک میکند. به لحاظ اجتماعی اینها آدمهایی بیالگو و کوچ نشین و بیعرقاند. گروههایی هستند که محبتها را به شکل دیگری معنا میکنند. محبت برای آنها فقط آن و الان است و نگاهی به آینده ندارند؛ مثل بچههای الان! شما به عشقها و ازدواجهای الان نگاه کنید و ببینید که چقدر دیمی شده است. اینها باعث ایجاد رفتارهای دیمی در آدمها میشود. عدم تعلق به مکان و عدم امنیت روانی، باعث به وجود آمدن استرسهای اجتماعی میشود. استرسهایی که پوچی میآورد. از نظر جامعهشناسی نوعی تفکیک اجتماعی را در آن واحد و در طول زمان نیز عدم شکل گیری پایداری اجتماعی را در همه چیز به وجود میآورد. مثلا قبلا تعلق به شهر بود و تعلق به مکان بود و این مکان فقط مکان و کالبد نیست. تعلق به به فرهنگ آنجا هم هست که فرهنگش را ماندگار میکند. وقتی یک فرهنگ با هنجارها و ارزشهای اجتماعیاش در آدم ها به وجود نمیآید، آدمها خیلی الا بختکی میشوند.
در پایان اگر لازم میدانید نکتهای بیان شود، بفرمایید.
مخاطب ما دولت است نه مردم. مردم نمیتوانند کاری بکنند و سرمایهگذار را هم نمیشود نصیحت کرد که به فکر مردم باشد. برعکس تئوری نئولیبرالها که میگویند در بازار دخالت نکن، اگر دولت در بازار دخالت نکند هم نباید اقشار مستضعف را به حال خودشان رها کند. طرح مسکن مهر هم، فقط طبقهی متوسط رو به پایین را خانهدار کرد نه طبقهی فقیر و بیپول را. چون برای خانهدار شدن باید پولی میداشتند. یک طرح جامع نیاز است که گروههای هدف را هم مشخص کند و برای هر گروه یک پروسه و یک شیوه در نظر گرفته شود. منتها اصلی که بر همهی اینها باید حاکم باشد، اصل مشارکت است. خانه برای این گروهها نباید ساخت باید با آنها خانه ساخت و ببینیم که چه میخواهند. آنها اگر چه اعتبار اجتماعی و سرمایهای ندارند اما نیازها و خواستههایی دارند. میدانند به چند اتاق نیاز دارند و بالکن میخواهند یا نمیخواهند. میدانند که اگر پول ندارند هم میتوانند در ساخت خانه کمک کنند. در رباط کریم روی تجمیع که کار میکردیم حیاط را از خانهها گرفتند. خانههای بافتهای فرسوده حیاطهایی کوچک دارند. این حیاطها برای این آدمها معنی دارد. فضای سبزی دارد و محل اجتماع و کار همسایه و اهالی آن خانه با هم است. وقتی حیاط را از آنها میگیرید، در عوض به آنها چه میدهید؟ باید ساختمانی بسازید که حیاطی داشته باشد. مشارکت یعنی همین. یعنی نیازهایشان را بفهمی، نه اینکه صرفاً چیزی بسازید و بگویید بیا این جا بنشین. ضمن آن که یک الگو را به همه جا نمیتوانی صادر کنی. هر کجا به شیوهی خودش. در شمال و جنوب کشور با توجه به موقعیت جغرافیایی که هزینههای اجتماعی هم کم شود، میشود با مصالح بومی خانه ساخت. مثلا در شمال خانهای که بیشتر آفتاب بخورد و در جنوب کمتر. الان به هرکجای کشور سفر میکنی انگار در تهرانی. همهی خانهها شکل هم هستند؛ نه تناسبی با محیط دارند و نه با نیاز انسانها.
بدون نظر
نظر بگذارید