خانه  > slide, سایر گروهها, فرهنگی  >  نشاط اجتماعی محصول یک تاریخ و شرایط زیستن در اکنون است؛ در گفتگو با داروین صبوری جامعه شناس/گفتگو از ماری محمدی

نشاط اجتماعی محصول یک تاریخ و شرایط زیستن در اکنون است؛ در گفتگو با داروین صبوری جامعه شناس/گفتگو از ماری محمدی

ماهنامه خط صلح – علی رغم این که نشاط فردی و اجتماعی حقوق و نیازهایی بسیار مهم هستند و بر ابعاد مختلف زندگی انسان قویا تاثیر گذار هستند، اما کمتر مورد توجه و موضوع بحث‌ها و مناقشه‌های تحلیلی بوده‌اند. حق و نیازی که عدم پاسخ صحیح به آن، هم معلول و هم علت طیف گسترده‌ای از آسیب‌های اجتماعی است. نشاط فردی و اجتماعی ممکن است به ظاهر کم اهمیت به نظر برسد. اما بی‌توجهی به آن، مسائل و بحران‌های جدی را پدید می‌آورد. در این شماره، خط صلح با آقای داروین صبوری، پژوهشگر و مدرس جامعه‌شناسی، درمورد نشاط فردی و اجتماعی و مسائل پیرامون آن گفتگو کرده است.

علم جامعه‌شناسی چه تعریفی برای نشاط فردی و اجتماعی ارائه داده است؟ و چه بسترهایی برای ایجاد و حفظ نشاط فردی و اجتماعی لازم است؟

اگر نشاط فردی را یک احساس نسبیِ رضایت، سرزندگی و خرسندی از وضعیت فردی تعریف کنیم، می‌توانیم از نشاط اجتماعی به عنوان یک احساس نسبی رضایت، سرزندگی و خرسندی از وضعیت فرد در جهان اجتماعی نام ببریم. به عبارتی، نشاط اجتماعی، نشاطی است همگانی و گسترده که انسان احساس می‌کند از این که من در جهان اجتماعی به سر می‌برم و در میان دیگران هستم، از این که دارای کنش و بر هم -کنش با دیگرانِ هم عصر، هم سرنوشت و هم نوع خودم هستم، رضایت دارم. در این جا می‌توان حدس زد که این احساس رضایت دارای سطوح مختلفی است؛ می‌تواند در یک سطح خیلی پایینی از رضایت باشد، یعنی فرد در نهایت بگوید «خوبه، راضی هستم!» و یا در حد مطلوب و آرمانی خود؛ این که انسان‌ها از این که در کنار هم زندگی می‌کنند، احساس رضایت و سرزندگی داشته باشند و این نشاط را در کنار یکدیگر تجربه کنند. برخلاف نشاط فردی که یک احساس درونی فرد از وضعیت خودش در جهان است، نشاط اجتماعی یک احساس همگانی، گسترده و عمومیت یافته از زندگی اجتماعی است که می‌شود در چهره‌ی شهروندان و در زندگی روزمره و در مراودات و کنش‌های آن‌ها مشاهده کرد.

من تصور می‌کنم که هر جامعه باید یک سلسله از میدان‌های اختصاصی خود را ابداع کند. همان کاری که در طول چند هزار سال، انسان‌ها موفق شدند آن را در لوای مفهوم فرهنگ به منصه ظهور برسانند. قسمت بزرگی از آداب و رسوم انسان‌ها که بخش مهمی از مفهوم فرهنگ را می‌سازد، بستگی به یک سری ساز و کارهای ایجاد نشاط و وفاق اجتماعی است. امروزه ما در علم آنتروپولوژی یا مردم شناسی به این مهم واقف هستیم که بسیاری از مناسکی که در خدمت بازی‌ها و نشاط اجتماعی به معنای عمومی خود بوده است، در لایه‌های زیرین کارکردهای دیگری هم داشتند و پیوندهای اجتماعی و جمع‌گرایی را مستحکم‌تر می‌کردند و میل به زیستن‌های اجتماعی و توافق و همکاری‌های اجتماعی را قوام می‌دادند و غلیظ می‌کردند. یعنی آن چه که در مثلا جشن‌های برداشت محصول در حوزه تمدن‌های کشاورزی استفاده و برگزار می‌شد، آن چه که در تمدن‌های شکار و گردآوری ابداع می‌شد و به عنوان مناسک فرهنگی خلق می‌شد، همه و همه، از کارکردهای پنهان‌شان ایجاد وفاق و پیوستگی عمیق اجتماعی بوده است. پس این بسترها در حوزه‌های فرهنگی باید دیده و خلق شوند. من فکر می‌کنم که به لحاظ اجتماعی هم جامعه نیاز دارد که یک سری میدان‌ها را تجربه کند. این میدان‌ها می‌توانند هم به صورت جشن‌های مختلف در جامعه ظهور عینی پیدا کنند و هم می‌توانند به شکل مکان‌های متفاوت. یک جامعه نیاز دارد به مکان‌هایی که فرد به آن جا برود و برای چند ساعتی هم که شده زندگی روزمره و ملال انگیز خود را فراموش کند و در کنار دیگران فارغ از نام، نشان، نسبت، قدرت‌های اجتماعی و ثروت به زیستن بپردازد. با دیگران بازی کند، با آن‌ها خنده را تجربه کند، با آن‌ها آشنایی‌هایی اتفاقی را رقم بزند. همان گونه که مناسک فرهنگی در طول تاریخ توسط عموم به رسمیت شناخته شد و از پایین شکل گرفت، یک جامعه نیاز به سیاست‌گذاری‌های فرهنگی برای نشاط اجتماعی از بالا نیز دارد. جایی که نهاد قدرت می‌تواند با به رسمیت‌شناختن نشاط اجتماعی، بهانه‌ها و دلایلی برای آن ابداع کند.

وضعیت نشاط اجتماعی را در جامعه امروز ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا در مرز بحران و هشدار قرار دارد یا حتی از این مرز نیز عبور کرده است؟

ما هر ساله شاهد آمارهای نگران کننده‌ای در حوزه‌های خشونت هستیم؛ به عنوان مثال، در حوزه‌های خشونت‌های خانگی. هر چند ما می‌دانیم آمارهایی که اعلام می‌شوند اصلا قابل اعتماد نیستند. به عبارتی دیگر، چون خشونت در درون نهاد خانواده که یک نهاد خصوصی است، اتفاق می‌افتند، ممکن است حل و فصل شوند و به نهاد غیر خصوصی کشیده نشوند. ممکن است ترس از آبرو باشد، ممکن است آن خرده فرهنگ چنین اجازه‌ای ندهد که شما درد را داد بزنید. خشونت علیه کودکان، خشونت علیه سال‌خوردگان، خشونت علیه مردان و خشونت علیه زنان در نهاد خانواده آمارهای نگران کننده‌ای به خود اختصاص داده‌اند. نزاع‌های خیابانی، آمار خودکشی‌ها در بعضی از استان‌ها بسیار نگران‌کننده است. خودسوزی زنان در استان‌هایی مثل ایلام نگران کننده است. طبق آماری که فکر می‌کنم دو سال پیش اعلام شد، ما دومین کشور غمگین جهان شدیم. پس می‌توانیم حدس بزنیم که چنین جامعه‌ای، یک جامعه نگران، مضطرب و خشن است. البته هنوز از مرزهای بحران و هشدار رد نشده‌ایم اما در وضعیت بحران و هشدار هستیم. یعنی آژیرهایی به صدا درآمده‌اند که باید شنیده شوند.

به مخاطره افتادن نشاط اجتماعی تا چه حد و چگونه سلامت جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهد؟ به عبارت دیگر، رابطه نشاط و سلامت اجتماعی چیست و چطور مانع رشد و توسعه جامعه می‌شود؟

ببینید ما ابتدا باید بفهمیم که نشاط اجتماعی چه کاری می‌کند تا این که بتوانیم بگوییم چگونه می‌تواند به سلامت اجتماع ضربه بزند یا آن را تحت تاثیر قرار بدهد. یکی از کارکردهای نشاط اجتماعی، یعنی مناسک و مکان‌هایی که به واسطه نشاط اجتماعی گل می‌کنند و رفت و آمد دارند و شلوغ هستند، کمک به سلامت جامعه است. این سلامت هم یک سلامت روانی و رفتاری است و هم یک سلامت کاملا فیزیکی. پس می‌توانیم حدس بزنیم وقتی یک نسبت معناداری مابین نشاط اجتماعی و سلامت برقرار است، هنگامی که نشاط اجتماعی کم و محدود می‌شود سلامت چگونه می‌تواند به خطر بیفتد.

همان طور که پیشتر ذکر کردم، یک رابطه‌ی کاملا معنادار و مستقیم بین این دو وجود دارد. این که چگونه می‌تواند مانع رشد و توسعه جامعه شود، می‌توانیم این گونه توضیح دهیم که شهروندی که احساس هم‌پیوستگی و هم‌پوشانی با سرزمین و جامعه خود ندارد و احساس رضایت درونی و سرزندگی و خرسندی از زندگی در یک اجتماع را ندارد، اساسا بی‌وطن است. یعنی بدل به یک شهروند بی‌وطن می‌شود که سرگذشت آن وطن برایش مهم نیست و نخواهد بود. به عبارتی دیگر، نه دلبستگی به تاریخ دارد، نه به جغرافیا. نه دلبستگی به امروز و نه به آینده. عموما چنین شهروندانی، نمی‌توانند شهروندان سازنده‌ای باشند چون اساسا احساس رضایت و خرسندی از جامعه ندارند. نشاط اجتماعی در واقع محصول یک تاریخ و شرایط زیستن در اکنون است. پس قابل پیش‌بینی خواهد بود که این وضعیت به نوعی معلول حوزه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. این انسانِ بی‌وطن که تعلقی به یک جغرافیا و یک جمع خاص ندارد، نمی‌تواند در خدمت سازندگی هم باشد. او میل به جلای وطن و حتی تخریب دارد. در حوزه‌های نخبگی وقتی نشاط اجتماعی وجود ندارد، آن گروه دست به ترک وطن می‌زنند. اما درحوزه‌های پایین، آن گونه که آمارها نشان می‌دهد، معمولا روی به تخریب و توهم می‌آورند؛ یعنی یک نوع احساس فرار به واسطه توهم. این توهم می‌تواند مواد مخدر باشد، می‌تواند غلتیدن در فانتزی‌های مختلف باشد. در حوزه‌های تخریب هم می‌تواند میل به تخریب جهان اجتماعی و خشونت باشد که در بزنگاه‌های تاریخی این‌ها به ناگهان از زیر آب سربرمی‌آورند و تمام جامعه را غافل‌گیر می‌کنند.

می‌دانیم که میزان دسترسی مردم در مناطق محروم از جمله حاشیه نشینان به ابزارها، امکانات و فضاهایی برای تفریح بسیار محدودتر است. جایگاه نبود یا کمبود نشاط اجتماعی در بین فاکتورهایی که در گرایش اقشار مختلف به خصوص ساکنین مناطق حاشیه‌ای و محروم به سمت بزهکاری وجود دارد، کجاست؟

بحث حاشیه نشینی از بحث‌های به شدت گسترده است. من فکر می‌کنم شاید نشود به شکل تک عاملی به آن نگاه کرد. به عبارتی آن نشاط اجتماعی که ما به دنبال آن هستیم، به واسطه آن تعاریفی که داریم، در قسمت حاشیه نشین ایران به شدت بحرانی است. در واقع، این جا، آن جایی است که می‌توانیم بگوییم به شدت بحرانی است و نه در میانگین. ما استان‌های حساسی داریم مثل استان‌های سیستان و بلوچستان، کردستان و خوزستان که آمار بزه در آن‌ها زیاد است. اما این که یک نسبت مستقیم بین نبود نشاط اجتماعی و بزه در نظر بگیریم، کمی کار را از حوزه جامعه شناختی می‌اندازد. یعنی دقیق نیست. بزه ارتباط بسیار مستقیمی با اشتغال دارد. جایی که اشتغال کم است، خرده‌فرهنگ‌های بزهکاری زیاد می‌شود؛ یعنی گاه یک عامل مستقیم دارد. ما می‌توانیم بگوییم نشاط اجتماعی که خودش معلول حوزه‌های اقتصادی و سیاسی است، در آن جا کاملا در مرز بحران و هشدار است، می‌لنگد و از کارکرد افتاده است. دیگر آن انسان‌ها احساس نمی‌کنند که به نشاط اجتماعی نیاز دارند. آن قدر درگیر تجربه یک زندگی خشن برای بقا هستند که دیگر صحبت از نشاط اجتماعی کردن برای آن‌ها گاهی یک صحبت فانتزی است. البته ما هنوز می‌توانیم به حوزه‌های فرهنگی امیدوار باشیم، چون حوزه‌هایی که می‌توانستند ساز و کارهای اجتماعی نشاط را در مرزنشینان ایجاد بکنند کاملا از کارکرد افتاده‌اند، خنثی هستند و هیچ نقشی ندارند. اما حوزه‌های فرهنگی هنوز فعال هستند؛ هنوز جشن‌های خاص درون گروهی در میان آن‌ها وجود دارد، هنوز موسیقی تاریخی و فولکلور خودشان را استفاده می‌کنند و این نشاط فرهنگی را توانسته است هنوز زنده نگاه دارد. از این باب است که حداقل در قسمت فرهنگیِ قضیه می‌توانیم کمی امیدوار باشیم اما در قسمت اجتماعی به هیچ عنوان.

چرا با وجود جرم انگاری و اعمال مجازات‌های غیرانسانی، نامتناسب و نامناسب در قبال رفتارها و اعمالی که در زیر سایه نبود یا کمبود نشاط فردی و اجتماعی رشد و نمو می‌کنند، همچنان درصد مبادرت به انجام افعالی که از نظر دستگاه قضا و مقنن جرم تلقی می‌شوند، در بین مردم خصوصا جوانان رو به افزایش است؟ آیا مجازات، برخوردهای قهرآمیز و الصاق برچسب مجرم بر پیشانی سرمایه‌های اجتماعی (یعنی مردم خصوصا قشر جوان) یک راهکار به حساب می‌آید؟

باید این را مورد توجه قرار بدهیم که آن چیزی که در درون جامعه به شکل نیاز احساس می‌شود، اگر ساز و کارهای نهادی برایش تعریف نشود، اگر در درون جامعه با توجه به تغییرات جامعه یک نیاز جدید با الگوهای جدید احساس شود، اما نهادهای اجتماعی نتوانند فکری به حال آن کنند برای ایجاد آن یا پاسخ دادن به آن نیازی که از دل جامعه می‌جوشد، یعنی نهاد خانواده، نهاد آموزش، نهاد اقتصاد، نهاد سیاست، نهاد دین، رسانه، ورزش، اوقات فراغت که نهادهای اصلی و فرعی یک جامعه هستند، نتوانند پاسخ درخور، مناسب و به موقع (زمان بسیار مهم است در نظریه‌های کارکردگرایی)، دهند آن وقت جامعه دست به ابداع روش‌های خود می‌زند. این ابداع با توجه به اینکه از طرف حوزه‌های سیاسی و فرهنگی یک نوع انحراف تلقی می‌شود، روی به مکان‌ها و زمان‌های زیرزمینی و حتی الگوهای زیرزمینی می‌آورند. جامعه شروع می‌کند به تجربه و آزمایش کردن. میهمانی‌ها، مکان‌ها و کلونی‌های خاص زیرزمینی ترتیب می‌دهد. از طرف دیگر، نهادهای سیاسی چون نظارت خودشان را بر آن‌ها از دست داده‌اند و چون بر پیشانی آن‌ها مهر تایید نزده‌اند، شروع می‌کنند به مقابله کردن و جمع آوری چنین مکان‌ها و دورهمی‌های زیرزمینی. مسلم است که در نهایت نظارت رسمی نمی‌تواند پیروز شود. این یک نیاز اجتماعی درونی بوده است و شما نتوانسته‌اید به آن پاسخ بدهید و نتوانسته‌اید نهادهای خود را هماهنگ کنید. این ابداع اجتماعی به طور مرتب در حال تغییر شکل است، تجربه می‌کند که البته در این تجربه و خطاها مرتبا آسیب می‌بیند و تلفات انسانی، اقتصادی و فرهنگی می‌دهد تا بتواند به شکل یک نرم دربیاید. به عبارتی، صداهایی که از زیرزمین ایران در حوزه‌های نشاط اجتماعی یا تجربه کردن نشاط اجتماعی شکل می‌گیرد، شنیده نمی‌شوند و رمزگشایی نمی‌شوند. از همین رو است که شما یک نبردی را در این جا می‌توانید مشاهده کنید. مرتبا با دورهمی‌های این چنینی برخوردهای نظامی و امنیتی صورت می‌گیرد؛ چون نهاد قانون و نهاد سیاست نمی‌خواهد آن‌ها را به رسمیت بشناسد و از طرف دیگر این نیازها وجود دارد و مرتبا خودشان را نمایش می‌دهند و آشکار می‌کنند.

پاسخ آن دسته از مطالبات و اعتراضات مردم در راستای برآورده شدن نیازها و حقوق شهروندی از جمله هر آن چه که موجبات نشاط فردی و اجتماعی را فراهم می‌آورد، با سرکوب و وضع قوانینی که با واقعیت و نیاز جامعه سنخیتی ندارند، چه نتیجه‌ای در درازمدت خواهد داشت؟

یک غریبگی اجتماعی بین بدنه‌ی اجتماع و حوزه‌های سیاست‌گذاری به وجود می‌آید. این‌ها آن قدر به یک زبان بیگانه دست پیدا می‌کنند که دیگر خوانش و فهم این زبان برای سیاست‌گذاران فرهنگی و سیاسی مشکل خواهد شد. همان طور که می‌دانیم خرده فرهنگ‌هایی که در درون یک فرهنگ کل به وجود می‌آیند، بعد از یک مدت حتی دست به خلق ادبیاتی جدید می‌زنند که این ادبیات یک ادبیات پنهانی است. یعنی آن چیزی که ما در دهه‌های اخیر مخصوصا در حوزه‌ی نوجوانان و جوانان تجربه کردیم، اصطلاحاتی که فهمیدن و رمزگشایی از آن برای پدرها و مادرهای خودشان هم دشوار است. دست به ابداع یک زبان و یک سری نمادهای مخفی می‌زنند و احساس بریدگی از بدنه‌ی اجتماع به آن‌ها دست می‌دهد. آن‌ها احساس می‌کنند دیده نمی‌شوند، نیازهای‌شان برطرف نمی‌شود و بهتر است که بخزند در پستوهای تاریک اجتماعی؛ جایی که دیگر نظارت بر عملکردشان وجود ندارد و البته پر از آسیب‌های جدید اجتماعی است. یعنی از دل هر کدام از این‌ها می‌تواند یک آسیب جدیدی خلق شود. به عبارتی، ما احتمالا باید انتظار داشته باشیم که در آینده و در دراز مدت با آسیب‌های جدیدی دست به یقه شویم که اصلا فکری برای آن‌ها نکرده بودیم. اما آن آسیب‌ها از شکمی سزارین شده‌اند که امروز در حال باردار شدن است که امروز در پستوها رفته‌اند؛ یعنی جستجوی نشاط‌های اجتماعی و راه‌های نوین معنابخشی به زندگی. به جای این که این نشاط‌ها در خیابان و زیر نور مهتاب یا خورشید باشد به لحاظ اجتماعی به زیرزمین‌ها رفته‌اند و دیگر کسی از آن‌ها خبر ندارد. هر کدام از این‌ها می‌توانند برشی از یک کیک اجتماعی باشند که آن را برمی‌دارند و جامعه را لاغر می‌کنند و امکان شرکت و توافق همگانی حتی بر روی نشاط اجتماعی را از یک جامعه سلب کنند.

بسیاری معتقدند که روحیه سرکش جوانان و مشکلات خاص روحی زمینه‌ای، علت اصلی گرایش آن‌ها به سمت اعتیاد و انواع بزهکاری است. در واقع، بدون هیچ گونه ریشه یابی، جوانان بزهکار و یا مبتلا به اعتیاد را به ذات مستعد گرایش به سوی بزه و معضلات اجتماعی گوناگون می‌دانند، آن چنان که مدعی هستند حتی اگر این افراد در بهترین محیط‌ها و شرایط پرورش می‌یافتند، باز هم در نهایت به سمت ارتکاب جرم، شکستن هنجارها و افعال غیراخلاقی سوق پیدا می‌کردند. پاسخ شما به این افراد چیست؟

من هم با چنین نظریاتی آشنا هستم. یعنی کسانی که ذات‌گرا هستند، کنش گرا هستند و ساختارها را نمی‌بینند. باید توجه کنیم که آن چیزی که انسانِ اجتماعی را می‌سازد پاسخ به نهادهای اجتماعی و ساختارها است. اگر ساختارها و نهادهای اجتماعی از ریل کارکردی خودشان خارج نشده باشند، اگر نهادهای خانواده، اقتصاد، سیاست، دین، رسانه، ورزش و اوقات فراغت، همان طور که در پاسخ‌های قبلی اشاره کردم، بتوانند به درستی کار کنند، محصولی که بیرون خواهد آمد، محصولی به شدت به هنجارتر خواهد بود. انسانی کنشگر و شهروند خواهد بود که بر پایه این‌ها ساخته می‌شود. جوان عموما با مفهوم قدرت مشکل دارد و آن را مقابل آزادی‌های خود فهم می‌کند اما این که ما تصور کنیم جوانان در هر شرایطی که باشند باز هم میل به سرکشی و عصیان دارند، من فکر می‌کنم اصلا نمی‌تواند یک نگرش جامعه‌شناختی باشد. ممکن است یک نگرش روان‌شناسی آن هم در معنای مرسوم خود باشد یعنی آن چیزی که در جهان شکل می‌گیرد و هر چیزی که هست کنشگر مقصر و عامل آن است و ساختارها نقشی ندارند. اما این ما را از درک آن چیزی که به شکل قوانین اجتماعی و در یک جامعه شکل می‌گیرد به شدت دور خواهد کرد. ذهن، فهم و تفسیر ما را رهزنی خواهد کرد و ما را در دام برائت دولت‌ها، ساختارها و لزوم کارکرد صحیح ساختارها خواهد انداخت و این به شدت خطرناک است.

گذشته از موارد فوق الذکر، عدم بسترسازی برای ایجاد و حفظ نشاط فردی و اجتماعی، جامعه را با چه معضلات دیگری مواجه می‌کند؟

می‌توانیم کاملا حدس بزنیم که در خلا نشاط اجتماعی یعنی میزان رضایت، سرزندگی و خرسندی یک فرد از این که در یک جهان اجتماعی وجود دارد و می‌تواند آن را با دیگران و دست در دست دیگران، تجربه کند، سلامت اجتماع به خطر می‌افتد. شکمی که در حال باردار شدن است (که پیشتر ذکر کردم) به طور مرتب سزارین‌های جدید خواهد کرد، افسردگی و خشونت از دل آن بیرون خواهد آمد؛ خشونت‌های گاه سیستماتیک و گاه خشونت‌های کاملا فردی. این خشونت دستگاه قضا را درگیر خواهد کرد، زندان‌های ما را شلوغ خواهد کرد. کانون خانواده‌ی یک انسان زندانی به خطر می‌افتد؛ ممکن است زنش طلاق بگیرد، ممکن است فرزندش کودک کار شود. آن زن طلاق گرفته خودش یک سری خوشه‌های جدید در آسیب‌ها باز می‌کند. کودک کار نیز یک سری خوشه‌های جدید باز می‌کند. طبق آمار بهزیستی در تهران به شصت درصد کودکان کار تجاوز می‌شود. پس این کودکان کار، کودکانی هستند که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند. این اشخاص بعدها پس از بزرگ شدن امکان بزه و تجاوز را دارند. دوباره متجاوز جدید را بازداشت و اعدام می‌کنند. زن این شخص، زن یک اعدامی می‌شود و فرزندش، فرزند یک اعدامی. می‌توانیم همین طور حدس بزنیم این خوشه‌ها چقدر پراکنده می‌شود. به عبارتی، می‌توانیم بگوییم مانند یک سرطان که سرتاسر وجود یک انسان را فرا می‌گیرد. آسیب‌های اجتماعی روندی هم تند و هم پنهان دارند. چون اول زیر اجتماع شکل می‌گیرد و زمانی صدایش در می‌آید که معمولا کار از کار گذشته است. یعنی مسئله بدل به بحران شده است. می‌توانیم حدس بزنیم که مثل سلول‌های سرطانی تمام یک جامعه را دربرخواهد گرفت.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید