خانه  > slide, سایر گروهها  >  افراد در ایران مکلف هستند و نه شهروند؛ در گفتگو با سعید معید فر، جامعه شناس/ سیامک ملامحمدی

افراد در ایران مکلف هستند و نه شهروند؛ در گفتگو با سعید معید فر، جامعه شناس/ سیامک ملامحمدی

ماهنامه خط صلح – دکتر سعید معیدفر، جامعه شناس و استاد سابق دانشگاه تهران، که در سال های ۱۳۸۳ -۱۳۸۷ رئیس انجمن جامعه شناسی ایران را نیز بر عهده داشته است، اکنون به عنوان مشاور اجتماعی وزیر راه و شهرسازی مشغول به کار است. دکتر معیدفر دارای تالیفات و مقالات زیادی به زبان های فارسی و انگلیسی در زمینه جامعه شناسی است. از جمله آثار وی می توان به “بنیادهای نظریه اجتماعی”، “جامعه شناسی مسایل اجتماعی معاصر در ایران” و “جامعه شناسی مسایل اجتماعی ایران” اشاره کرد.

وی در گفتگو با خط صلح، با شرح ساز و کارهایی که شکل گیری سبک های مختلف زندگی را سامان می دهند، با توضیح دینامیسم حاکم بر نحوه در تضاد قرار گرفتن شیوه های زیست شهروندان و هنجارهایی که حاکمیت قصد در ترویج و تحمیل آن دارد، به بیان این حقیقت می پردازد که حاکمیت ها محصول شرایط و زمانه خود هستند و اگر توانایی تطبیق خود، با واقعیت ها و تحولات جدید اجتماعی را نداشته باشند، در مواجهه با مخاطرات اجتناب ناپذیری قرار می گیرند که، ممکن است آن ها را به ورطه اضمحلال درونی و یا فروپاشی بکشاند.

گفتگو از سیامک ملامحمدی

به عنوان یک جامعه شناس بفرمایید که، حاکمیت در معنای عام با چه انگیزه هایی در زندگی شهروندان دخالت می کند؟ و حد این دخالت ها بر مبنای تعاریف مدرن از شهروند و حاکمیت می تواند تا چه میزان باشد؟

از نگاه جامعه شناسانه، مهم ترین رکن برای شکل گیری الگوهای هنجاری و کنش افراد، عمدتاً به حوزه تعاملات اجتماعی باز می گردد. آن جا که انسان ها در قالب گروه ها و نهادهای اجتماعی با همدیگر در تعامل قرار می گیرند و در نهایت آن گروه یا نهاد اجتماعی، هنجارهایی را به صورت سیستماتیک بر کسانی که عضو آن هستند، اعمال و نهادینه می کند. برای مثال عضویت در یک گروه اجتماعی مانند خانواده که ممکن است الزاماً داوطلبانه نباشد، و یا در بعضی دیگر از اشکال که عضویت فرد به صورت داوطلبانه است؛ مانند گروه های مختلف مدنی، نهادهای آموزشی یا دینی که ممکن است فرد، به هر دلیلی وارد آن ها شود و به عنوان یک عضو در قالب آن نهاد یا گروه کنشگر خواهد بود. در کل همه این گروه ها، در خود شامل هنجارها و الگوهای رفتاری هستند که اعضا برای این که قادر به تعامل با هم باشند، این قالب ها و هنجارها را می پذیرند و یا در واقع تحت تاثیر عقاید و باورهای آن نهاد اجتماعی قرار می گیرند. بنابراین در نگاه جامعه شناسانه عواملی هست که تعیین می کند افراد چه نوع سبک زندگی، چه نوع هنجارها، عقاید و باورهایی داشته باشند، به آن وفادار باشند و براساس آن عمل کنند. این زیست اجتماعی از سطوح پایین -یعنی گروه های کوچک تر- شروع می شود و در نهایت به کلیت جامعه تعمیم پیدا می کند. زیست اجتماعی می تواند داوطلبانه باشد و یا به اجبار؛ اما در نهایت سبک زندگی خاصی را برای ما تعیین خواهد کرد. ما گاهی به صورت فردی از آن استقبال می کنیم و یا با انگیزه پذیرفته شدن در یک گروه خاص، سبک زندگی مورد قبول آن را جهت مقبولیت از جانب آن گروه در پیش می گیریم. فرض کنید کسی می خواهد وارد یک جامعه جدید شود و در آن جا تجربیات خاصی که مدنظرش است، مانند گردش، تفریح و غیره را به دست آورد؛ همین می تواند باعث شود که وی علی رغم خواسته درونی، هنجارهایی از جامعه جدید را بپذیرد.

ساز و کارهای اجتماعی را که منجر به تولید ارزش های مربوط به سبک زندگی می شود، چگونه تعریف می کنید؟

جامعه ای که در آن زندگی می کنیم از سطوح پایین تا بالا، دارای مولفه هایی است که، هر کدام به نوعی فرد را تحت تاثیر قرار می دهند. از دید جامعه شناسان، هر کدام از ما به عنوان فرد در جامعه، در گروه های کوچک تا جامعه در کلیت اش، چهار نوع رفتار را انجام می دهیم. یکی از این چهار نوع ویژگی رفتاری، می تواند از جنس اقتصادی باشد. ما گاهی در روابط اجتماعی و تعاملاتمان منظورهای اقتصادی داریم. مثلاً در خانواده هر یک از اعضا رفتارهایی دارند که بعضاً از جنس اقتصادی هستند؛ مانند پدری که باید منشا درآمد باشد و یا فرزندانی که معمولاً از لحاظ اقتصادی مصرف کننده هستند. جنس دوم، بعد ارزشی رفتارهای ماست. قاعدتاً هر کدام از رفتارهای ما، تابع نوعی از ارزش ها است؛ مانند ارزش های دینی، یا ارزش هایی که گروه یا نهاد برای فرد تعیین کرده است. ممکن است برخی عادات یا آداب دینی داشته باشیم و یا اعتقادات خاصی که در یک گروه جریان دارد و براساس آن عمل می کنیم. جنس سوم رفتارهای ما، می تواند اجتماعی باشد. یعنی حالتی تعاملی یا تبادلی داشته باشد. در واقع رفتارهای ما کنش و یا واکنشی در مقابل رفتارهای دیگران است. بحث هنجارها هم در این حوزه قرار می گیرد. چهارمین نوع رفتارهای ما از جنس قدرت است، که بعضی تحت عنوان بعد سیاسی از آن نام می برند. قدرت در همه جا جریان دارد و یکی از وجوه لاینفک کنش های ماست. مثلاً نوع اقتدار پدر خانه و نوع عکس العملی که فرزندان نسبت به این اقتدار نشان می دهند. تفاوتی که در این زمینه وجود دارد، جایگاه ها را تعیین می کند. به هر حال اقتدار یا قدرت یک وجه از کنش های ماست، که کاملاً فراگیر است. این قدرت از گروهی به گروه دیگر و از نهادی به نهاد دیگر متفاوت است. در سطح جامعه هم ممکن است شکل دیگری داشته باشد. در جوامع مختلف، قدرت از گروه های کوچک تا سطوح بالاتر از یک ویژگی نسبتاً مشابه برخوردار است، اما تفاوت هایی هم دارد. در جوامع توسعه یافته، قدرت از خانواده تا نهادهای اجتماعی، تقریباً در یک فرایند دمکراتیک سیر می کند؛ اما بالعکس در کشورهای در حال توسعه -یعنی در جوامعی مثل جامعه ما-، قدرت تا حد زیادی بر مبنای سلطه و به عبارتی دیگر، نابرابری قرار گرفته است. در جوامع دمکراتیک قدرت تا حدی (نه کاملاً) برابر توزیع شده است. مثلاً همان طور که هابرماس می گوید، در کشوری مانند آمریکا مردان نسبت به زنان دارای اقتدار و سلطه متفاوتی هستند و جایگاه متفاوتی هم دارند، و این مطلب در مورد نسبت کودکان به بزرگسالان هم وجود دارد.

بنابراین به نظر می رسد که، سبک زندگی -یعنی همان هنجارهایی که افراد به آن تن می دهند- در جوامع دمکراتیک نسبت به جوامع غیر دمکراتیک به سلایق شخصی فرد نزدیک تر است. منِ ایرانی، با توجه به جامعه ای که در آن زندگی می کنم، در مقایسه با کشورهای دمکراتیک در انتخاب سبک زندگی ام، قطعاً مجبورترم. بعد انتخابی سبک زندگی در کشورهای دمکراتیک بیش تر از طریق فرد، و در جوامع در حال توسعه، بیش تر اجبار جمع و نهادهای اجتماعی است. این اجبار از خانواده و نهادهای آموزشی شروع می شود، تا به دولت و حاکمیت می رسد. یکی از این نهادهای حاکمیت، دولت است. همین ویژگی است که به حاکمیت ها در کشورهایی مثل ایران -که یک کشور در حال توسعه است-، غلظت داده است. هر چه جامعه کم تر توسعه یافته باشد و اقتدار مرکزی بیش تر باشد، سلطه هنجارها و ارزش ها و سبک زندگی از بالا (حاکمیت) به افراد بیش تر است. در کشورهای توسعه یافته، افراد بیش تر مختارند و قدرت انتخاب بیش تری هم دارند. می رسیم به جوامعی که ممکن است ویژگی دینی هم داشته باشند. در بعضی از کشورهای در حال توسعه -مانند ایران-، نهادهای دینی توانسته اند حاکمیت را هم به دست بگیرند. در ایران، حاکمیت مدعی دینی بودن است. در جوامع دینی سبک زندگی می تواند از شیوه های برگرفته از دین به افراد تحمیل شود، که همین مسئله می تواند فشار و اجبار را بر فرد مضاعف کند.

در یک جامعه دینی خصوصاً اسلامی، آیا می توان آحاد جامعه را شهروند قلمداد کرد؟

در مجموع هر چه آن چهار جنس رفتاری -که پیش تر گفتم (اقتصادی، ارزشی، اجتماعی، قدرت)-، یکپارچه شده تر باشد، افراد کم تر مختارند و بیش تر مجبور. جامعه ای مانند جامعه خودمان را در نظر بگیرید که در آن حکومت دینی شکل گرفته و اقتصادش هم از نوع دولتی است. حکومت عملاً می خواهد همه عرصه ها، قانونگذاری ها و هنجارها از طریق دولت اعمال شود. طبیعی است که در چنین جامعه ای، اساساً فرد از دید دولت مختار نیست؛ بلکه فردی است مجبور. در نتیجه در جامعه ای که دولت اجزای دیگر کنش را هم -مانند اجزای اقتصادی، اجتماعی و ارزشی- در اختیار گرفته است، چیزی به نام “شهروند” نداریم و افراد به روایتی “مکلف” هستند. حاکمیت می خواهد به ضرب و زور، همه چیز را برایشان تعیین کرده و آن ها را به سعادت برساند.

البته این یک وجه مسئله است و باید وجه دیگر موضوع را هم در نظر گرفت. باید ببینیم در جوامعی مثل ما که حاکمیت همه اجزای کنشی را در اختیار دارد، تا چه اندازه افراد می توانند از سیطره نظارت حاکمیت رها باشند. برای مثال، نهاد خانواده در جامعه ای مثل ما یک رویارویی جدی با حاکمیت پیدا کرده است. در واقع خانواده ها هستند که در حال ترویج سبک زندگی هستند. این عملاً با رویکرد حاکمیتی که خودش را در این زمینه فعال مایشاء می داند، در تقابل است. امروزه رویکرد خانواده ها در حال به چالش کشیدن رویکردهای حاکمیت در همان چهار حوزه است. می شود این گونه بیان کرد که حاکمیت، علی رغم آن که شعار می دهد، شهروندان را مختار اعلام می کند و می گوید که افراد حق انتخاب دارند، اما در واقعیت در جامعه ما، چیزی به اسم شهروند وجود ندارد. اما اگر به جامعه نگاه کنیم، می بینیم که افراد کنشگر اند؛ چرا که جامعه ایرانی، جامعه کنش گری است. سال های سال است که در مدارس ما، در آموزشگاه های ما و در همه جا، سبک زندگی ویژه ای را ترویج می کنند و یا ارزش های خاصی را در کتاب ها تعریف کرده اند که گفته می شود باید به آن ها عمل شود. حتی تاریخ را آن طور که می خواهند نوشته اند. اما سوال این جاست که آیا محصول نهادهای آموزشی ما همان چیزی است که حاکمیت ترویج کرده است؟ ما یک شهروند را داریم که با رویکرد حاکمیت در تقابل است. حاکمیت در بحث شادی و غم و بسیاری زمینه های دیگر، با توجه به اقتدار از بالا به پایین اش تلاش کرده است که افراد آن طور که می خواهد عمل کنند. اما آیا حاکمیت با هیچ چالشی روبه رو نیست؟ هر چه زمان می گذرد، با چالش های بیش تری روبه رو می شود. ما امروزه در سطح شهرها، شاهد رویارویی ماموران امنیتی با مردم کوچه و بازار هستیم؛ در نوع لباس پوشیدن، آرایش، مهمانی ها، شب نشینی ها و خیلی زمینه های دیگر. این نشان می دهد جامعه هم چنان زنده است. جامعه ای را می بینیم که علی رغم ده ها سال تلاش حاکمیت برای سمت و سو دادن به سبک زندگی، افرادی دارد که به شیوه های خاصی که خود می پسندند، عمل می کنند و حاکمیت هم هر روز در حال عقب نشینی است. تنها جایی که شاید بتوان گفت شهروندان در آن کنشگر فعال نیستند، حوزه بین المللی است. آن هم به این خاطر که حوزه بین الملل جایی نیست که افراد بتوانند در آن ترتیب فعالیت و کنش دهند و حاکمیت می تواند هر طور که بخواهد عمل کند. اما در تمام حوزه های دیگر، عملاً مردم توانسته اند حاکمیت را به چالش بکشند. البته حاکمیت ایران شامل دو بخش است؛ بخشی که هیچ حرفی از شهروند نمی زند و بخش جمهوریت اش که حرف از شهروند و حقوق شهروندی می زند؛ با این حال این بخش هم عملاً در چارچوب حقوق شهروندی و گفته هایش عمل نمی کند. شهروندان در ایران نشان داده اند که کنشگر فعال اند و توانسته اند در همین حوزه سبک زندگی، نظام را به چالش بکشند.

قشرهایی که ضدیتی با ایدئولوژی حاکم ندارند به چه طریقی سبک زندگی حاکم را دریافت و می پذیرند، و همین امر چگونه باعث تحت فشار قرار گرفتن بقیه اقشار که نسبتی با این سبک زندگی ندارند، می شود؟

به هر حال در هر مقطع زمانی که حاکمیتی شکل می گیرد، مربوط به شرایط همان دوره است و طرفداران خودش را دارد. طرفدارانی که غالب می شوند و آن قدر اهمیت پیدا می کنند که می توانند قدرت را در همه ابعاد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در اختیار بگیرند؛ مانند آن چیزی که در سال ۵۷ اتفاق افتاد و یا آن چیزی که پنجاه و اندی سال قبل تر از آن که نظام پهلوی حاکم بود. همه این حکومت ها زمانی از یک مقبولیت نسبی برخوردار بوده اند. دستکم اکثریت افراد جامعه، زمانی که آن حاکمیت ها با آن ویژگی ها شکل گرفتند، ساکت بوده و آن را به چالش نکشیدند. بنابراین هر حاکمیتی در یک دوره زمانی خاص نزدیک به اراده عموم یا همان اراده اجتماعی است. اما با توجه به این که جامعه پویاست و به تدریج در مسیر تغییرات خود پیش می رود، عملاً یک برابرنهاد شکل می گیرد. فرض کنید که وقتی یک نهادی موجود است، عده ای با توجه به تغییرات و تحولاتی که در عرصه های سیاسی و اجتماعی در دنیا اتفاق می افتد، کم کم خود را در نقطه مقابل وضعیت قبلی قرار می دهند و به این وسیله خودشان را می شناسند و از آن هویت می گیرند. آن ها از نهاد موجود فاصله گرفته و با این فاصله گرفتن، مداوم رشد می کنند. بنابراین با این که حاکمیت هم چنان ارزش ها و هنجارهای خودش را ترویج و اعمال می کند، با گذشت زمان، به تدریج، تغییرات اجتماعی جدی تر شده و فوج فوج، جمعیت هایی پدید می آیند که خودشان را برابر نهاد حاکمیت و ارزش ها، هنجارها و سبک زندگی که اعمال می کند، قرار می دهند. خود حاکمیت هم در خلال این تغییرات از یک دستگی خارج می شود. مثلاً در مرحله اول زمانی شکل گیری یک حاکمیت، جمعیت زیادی در مورد هنجارها و ارزش ها و سبک زندگی آن در همه ابعادش توافق دارند، اما به تدریج در درون خود حاکمیت نیز عده ای در موضع برابرنهادش قرار می گیرند. در واقع هر روز حاکمیت کوچک و کوچک تر و عناصر درونش کم و کم تر می شود. یعنی عملاً مواجهه بین جامعه و حاکمیت، موجب تغییرات جدی تری می شود. در واقع این تضادها خودش عامل تغییرات وسیع و پیش روی تحولات اجتماعی است.

به نظر شما حاکمیت با قشر بزرگی از جامعه که امروزه در تضاد با حاکمیت بر سر احقاقِ خواسته های مدرن خود پافشاری می کنند، چگونه برخورد خواهد کرد؟ آیا سرکوب ها را تشدید می کند یا در نهایت به وضعیت جدیدی، سازگارتر با این خواسته ها، تن خواهد داد؟

این که حاکمیت که و یا چه هست، اهمیتی ندارد. مهم آن است که حاکمیت محصول شرایط خاصی است که در آن جامعه، خودش را بر اساس آن بازنمایی می کند و با تغییراتی که به مرور زمان اتفاق می افتد، فرد خودش را از آن متمایز کرده و تغییر می دهد. بنابراین به جایی می رسیم که، بخش عظیمی از جامعه به گروهی که خواهان تغییر است، می پیوندد؛ مخصوصاً جوان ها، گروه های آکادمیک و دانشگاهی و بعد از آن نسل به نسل، گروه های دیگر مانند پدربزرگ ها و مادربزرگ ها به این تغییر می پیوندند. در پی آن حاکمیت عناصر خودش را بیش تر از دست داده و انسجام درونی اش از بین می رود. در نهایت به جایی می رسیم که سر با بدنه تفاوت اساسی پیدا می کند. طبیعتاً آن سر دیگر نمی تواند، بدنه را مدیریت کرده و جامعه را کنترل کند. بنابراین تضادها جدی تر و شکاف های درون حاکمیت عمیق تر می شود. در چنین شرایطی هر مسئله ای می تواند تهدید حاکمیت لحاظ شود و هر چیزی به عنوان عامل تخریب به حساب می آید. به همین دلیل است که، حاکمیت ها در اواخر عمرشان همه چیز را امنیتی می بینند. ترس و نگرانی پدید می آید، طوری که هر چیزی آن ها را به وحشت می اندازد و برای آن ها یک مواجهه سخت امنیتی است. این ها همه به عبارتی نشان دهنده آن اضمحلال درونی است که آن ها در فرایند تغییر دچارش می شوند و چاره ای ندارند، جز آن که فرآیند تغییر را پذیرفته و استحاله شوند و یا این که طی یک تضاد شدید، با فروپاشی کنار آیند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار خط صلح قرار دادید.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید