خانه  > slide, سایر گروهها  >  لاک الکل؛ گفتگو با لاله مهراد، روانشناس/ ثمین صابری

لاک الکل؛ گفتگو با لاله مهراد، روانشناس/ ثمین صابری

ماهنامه خط صلح – عده زیادی­ کور شدند و تعدادی نیز جانشان را از دست دادند و همه این ها فقط به خاطر مشروباتی است که حاوی الکل صنعتی بودند؛ الکل متلیلیک یا الکل چوب که تفاوت آن با الکل اتیلیک در زمان مصرف قابل تشخیص نیست.

بنا بر خبر خبرگزاری ایسنا، از نیمه شهریور تا ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۷۶۸ نفر بر اثر مصرف مشروب الکلی تقلبی حاوی متانول، دچار مسمومیت شدند که از این تعداد، ۱۷۰ نفر کلیه های خود را از دست دادند، ۱۶ نفر نابینا شدند و ۶۹ نفر جان خود را از دست دادند.

گفتگوی من با لاله مهراد را درباره دلایل این اتفاقات و بررسی زمینه های آن را در ادامه می خوانید.

لاله مهراد روانشناس و هیپنوتراپیست، مشاور و سخنران بین المللی با بیش از ٢۵ سال تجربه کاری است که در زمینه های رشد شخصی و بهبود رابطه تخصص دارد.

او با شرکت ها و موسسه های مختلف بین المللی در جهت توسعه و تقویت منابع انسانی، بهبود بخش مدیریتی و کار گروهی موثر فعالیت کرده است. هم چنین در تحقیقات دانشگاهی و تدریس در دانشگاه به مدت ده سال در رشته های مختلف از جمله روانشناسی خدمت کرده و نویسنده کتاب های متعددی از جمله روانشناسی به زبان ساده در هفت جلد، “طبیعت، مراقبه، شفا” است.

به عنوان سوال اول، می خواهم بپرسم به نظر شما چرا آدم ها گرایش به مصرف مشروبات الکلی داشته و برای مصرف آن ریسک می کنند و حتی حاضرند جانشان را هم برای آن بگذارند؟

خوب است این بحث از دو زاویه بررسی شود؛ چون دو چیز مختلف است. یکی این که چرا انسان ها گرایش به خوردن مشروبات الکلی دارند و دیگر این که چرا برای نوشیدن مشروب الکلی ریسک می کنند. در ابتدا خوب است ببینیم که چرا شخصی به نوشیدن مشروبات الکلی علاقه مند است.

یکی از دلایل گرایش به مصرف بی رویه الکل، مشکلات حل نشده فرد است که این موضوعات می تواند در زمان حال، در زمان کودکی و به هر شکلی باشد. در واقع نوشیدن زیاد مشروبات الکلی دارویی است که برای  خودمان تجویز می کنیم تا از مشکلاتی که داریم دور شویم (Self-Medication). اگر فرد به مشاور مراجعه نکند، خودش باید برای خودش کاری بکند که آرام شود و این می تواند منجر به سوء مصرف موادی شود که او را بی حس می کند تا دردش را احساس نکند.

در حقیقت او به دنبال دارویی برای بی حسی و آرامش است و طبعاً در ابتدا از تنها راه هایی که می شناسد یا دوستانش برای او تجویز می کنند، استفاده می کند. در نتیجه یکی از دلایلی که موجب گرایش به مصرف یا سوء مصرف سیگار، مشروب و مواد مخدر می شود، حجم مشکلات حل نشده  است. اگر فرد، خانواده و جامعه با آگاهی راه حل های سازنده برای مشکلاتشان در اختیار افراد بگذارند، مانند مراکزی برای مشاوره و گروه های حمایتی، افراد راحت تر می توانند با مشکلاتشان مواجه شده و یا آن ها را حل کنند و طبعاً میزان گرایش به مصرف و سوء مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر کمتر می شود.

دلیل دومی که باعث می شود افراد جذب مواد مخدر، الکل یا اعتیادهای مختلف شوند، الگوی وابستگی ما و مدل حل مسئله ما است. به طور مثال هنگامی که هیچ وقت خودم مسائلم را حل نکردم و “دیگری” وجود داشته که مشکلم را حل کند، در غیاب آن “دیگری” به چیز دیگری، مثل مشروبات الکلی یا مواد مخدر، وابسته می شوم که مشکلم را حل کنم. پس گرایش به اعتیادهای مختلف، می تواند نتیجه الگوی وابستگی فرد باشد که باز با خودشناسی و رشد شخصی می توانیم با تغییر الگوی وابستگی، میزان گرایش را به مصرف یا سوء مصرف کم کنیم.

علت دیگر سوء مصرف این است که فرد بدون این که بداند، اختلال شخصیتی داشته باشد. اعتیادهای مختلف می تواند از عوارض جانبی برخی از اختلالات شخصیتی باشد. به طور مثال، یکی از علایم اختلال شخصیت اجتنابی تمایل به گوشه نشینی و عزلت طلبی است. این افراد وقتی از دوست هایی که دارند دور می مانند، شاید پیش خود بگویند: “الان آدم های بیرون خوشند، زندگی می کنند و مهمانی هستند و غیره، تنها کاری که من می توانم بکنم این است که خودم را بی حس و کرخت کنم تا هیچ احساس خوب یا بد، نداشته باشم”. در نتیجه به سمت الکل، موادمخدر یا شکلات و پرخوری می روند. و باز نکته این است که چگونه می توانیم خودمان را از بی حس شدن در بیاوریم؟ که مثل همیشه پاسخ آگاهی است. اگر به متخصص مراجعه کنیم بسیاری از این اختلالات با دارو و روان درمانی قابل کنترل شدن هستند.

علت دیگر سوء مصرف الکل خانواده است. گاهی خانواده دوست دارد که فرد معتاد، در فضای سوء مصرف بماند. به نظر عجیب و غیر واقعی می رسد، ولی حقیقت دارد. یعنی علی رغم این که به ظاهر اصلاً اعتیاد او را دوست ندارند و بحث و دعوا هم در این باره هست، اما هم چنان فرد را در فضای اعتیاد نگه می دارند؛ چون هویتشان به این شکل معنا پیدا می کند. مثلاً من در خانواده ای بودم که دائماً باید از همه مراقبت می کردم، پدر و مادرم رابطه خوبی نداشتند، پدر یا مادرم را زود از دست دادم، یا پدر و مادرم حضور معنادار در خانه نداشتند و من باید از همه مراقبت می کردم. در نتیجه وقتی بزرگ می شوم، می خواهم مادر، پدر یا همسری باشم که یارم، فرزندم یا عضوی از خانوادهام به من نیاز داشته باشد، در غیر این صورت معنا و مفهوم خودم را از دست می دهم و دیگر دلیلی برای زندگی ندارم. به یاد داشته باشیم که این اتفاق در سطح عمیق و ناخوداگاه می افتد؛ در نتیجه ما مطلقاً از آن خبر نداریم. اگر برای پذیرش این مطلب مشکل داریم می تواند نشانه همین قضیه باشد؛ یعنی یکی از انواع “co-dependency” که در فارسی به آن “هم وابسته” می گوییم. یعنی طرف من مشکلی یا اعتیادی داشته باشد که من بتوانم به او کمک کنم. به عبارت دیگر  ما وابسته به آن وابستگی هستیم یعنی اگر آن آدم خوب شود، دیگر به من احتیاجی ندارد. آن وقت من نمی دانم که چه هستم. هویت من با آدم دیگری که بتوانم او را نجات دهم یا کمکش کنم، تعریف شده است. پس ناآگاهانه فرد را در وضعیت نیاز نگاه می دارم. و راه حل درمان “ما” است، نه “او”. پیشنهاد من این است که برای کمک به فرد معتاد به الکل، به خانواده‌ او نیز کمک حرفه ای شود. قبلاً در ایران گروه هایی بودند -و شاید هنوز هم هستند-، که برای وابستگان و خانواده هم وابسته، درمان هایی انجام می دادند که کارشان فوق العاده بود.

علت بعدی گرایش به الکل، الگویی است که کودک، نوجوان و جوان از خانواده و از فرهنگ می گیرد. این که وقتی پدر یا مادر یا کسی که الگوی من در زندگی بوده اهل مشروب بوده و با آن خودش را بی حس می کرده است، من می توانم به آن جهت بروم و در نهایت از او  یاد بگیرم؛ یعنی آموختنی هم هست.

در رابطه با قسمت فرهنگ هم می خواستم سوالی بپرسم؛ زیرا بر فرض جامعه ای مثل جامعه آلمان که اصلاً در یک روز خاصی که روز مصرف آبجو است چیزی شبیه گرامیداشت دارند، با این که مصرف بیشتر است اما هیچ وقت آدم شاهد این نیست که در یک مهمانی این همه انسان در پی استفاده از مشروبات الکلی، دچار مستی مفرط و ناراحتی شوند. جامعه و خرد جمعی به کدام سمت می رود که شاهد چنین اتفاقاتی هستیم؟

این که نقش جامعه چیست، سوال بسیار خوبی است. خیلی جالب است که ما در برخی از مجامع ایرانی می بینیم که آدم ها حد مشروب خوردنشان را نمی دانند. یکی از دلایل شخصی آن، ارتباط ضعیف درونی فرد با خود و نیازهایش است و یکی از دلایل اجتماعی آن این است که به شکل قانونی در دسترس نیست و یا چون محدودیت تهدید کننده برای مصرف آن است، ذهن فرد با آن درگیر می ماند. جالب است که در آمریکا هم گاهی شما می توانید ببینید که در برخی از مهمانی ها، برخی از ایرانی ها بیش تر از ظرفیتشان می نوشند. البته من آماری ندارم و فقط طبق تجربه شخصی این را می گویم. در جوامع معمولی آمریکا، می بینیم که فرد مثلاً به دلیل این که می خواهد رانندگی کند، از نوشیدن مشروب ابا می کند؛ حتی زمانی که با دوستانش بیرون می رود تا بنوشد! یا شب های خاصی را دارند برای این که مشروب بخورند یا مثلاً تعریف ها و کنترل هایی که هست باعث می شود زیاد درگیرش نشوند. مثلاً وقتی به دکتر مراجعه می کنید به راحتی از شما می پرسند آیا مشروب می نوشید، چه میزان و با چه فراوانی ای؟ و شما هم صادقانه پاسخ می دهید چون احساس خطر ندارید. فرض کنید فردی که می گوید من روزی یک گیلاس شراب در آخر هر شب می نوشم تا کمی خودم را به خاطر فشارهای روز آرام کنم، ممکن است ما در نگاه اول بگوییم که هر شب یک گیلاس شراب خوردن منطقی است، در حالی که تعریف اعتیاد به الکل این است که کسی در هفته بیش از پنج گیلاس شراب بنوشد. در نتیجه به راحتی الگوی اعتیاد مشخص شده و شاید با خود بگوید که “یعنی من به مشروب معتادم؟” در حالی که فکر می کرد شبی یک گیلاس شراب چیزی نیست و بعد برای گرفتن کمک تخصصی در فضای بدون قضاوت اقدام می کند. در نتیجه وقتی آگاهی وجود دارد و آدم ها دائماً کنترل می شوند هم پیشگیری به درستی اتفاق می افتد و هم راه حل هست چون چیزی برای پنهان نکردن نیست.

موضوع بعدی پیامی است که جامعه به اعضایش می دهد: بیایید به “فیل صورتی” فکر نکنید! و سعی کنید کاملا فکرتان را از “فیل صورتی” منحرف کنید! ساده است؛ نمی توانید! هر چیزی که ممنوعیت و محدودیت دارد و نمی خواهیم به آن فکر کنیم، بیش تر فکر و زمان ما را می گیرد. ما در روان شناسی میگوییم اگر می خواهی مراجع، کاری را که می خواهید انجام دهد، به او بگویید آن کار را انجام ندهد! مثلاً این تکنیک در زوج درمانی بسیار کمک می کند. به زوج می گوییم که دعواهایتان را زمان بندی کنید. مثلاً سر ساعت پنج دعوایتان را شروع کنید. پنج تا پنج و نیم حق دارید دعوا کنید. پنج که می شود باید رو به روی هم بنشینند و دعوا کنند. اگر گذشت دیگر نمی توانند دعوا کنند تا ساعت ۷ که زمان بعدیشان است. معمولاً این آدم ها وقتی که زمانش می رسد ناخودآگاه می گویند “به تو چه ربطی داره؟ تو می خواهی برای من مشخص کنی که چه زمانی دعوا کنم؟ دعوا نمی کنم!” یعنی برعکس عمل می کنند. در نتیجه معمولاً اگر به کسی بگویی نکن، بیش تر تمایل دارد آن عمل ممنوعه را انجام دهد و ببیند چه خبر است. دقیقاً مثل باغ مخفی است، وقتی می گویند نمی توانی وارد این باغ شوی همه دوست دارند یواشکی سرک بکشند ببینند چه خبر است.

داستان قرآنی درباره آدم و حوا هم همین را نشان می دهد. خداوند دستور داده که هر کاری می خواهید بکنید و فقط از این درخت سیب نخورید و آن ها خوردند. برای این که آدم ها تمایل دارند کاری را انجام دهند که ممنوعه است. ما یک سیب ممنوعه آن جا گذاشتیم، به همه هم گفتیم که سراغ آن نروند؛ طبیعی است که افراد تمایل دارند بروند. جالب این جاست که ریشه این حقیقت در خود در قرآن هست و ما داریم در مورد پدر و مادر اولیه صحبت می کنیم. در مورد کسی که خود خدا آن ها را ساخته و تربیت کرده است. یعنی او با آن درک و شعوری که داشته آن را ساخته است. حالا بماند که ما در تعاریف بعدی می گوییم که معنای حقیقی این ها چیست و این خرد و آگاه شدن به مثبت و منفی است و با این قضیه آگاهی را پیدا کرده و کامل شدند. به عنوان نتیجه ما هیچ کدام مثبتِ مثبت و منفیِ منفی نیستیم بلکه ما همه ترکیبی از مثبت و منفی هستیم و وقتی در تمامیت قرار می گیریم که هر دو بخش را بپذیریم. این آگاهی است که من باید داشته باشم. و حتی ما که الان در مورد الگوهای اعتیاد صحبت می کنیم، ممکن است که خودمان پس فردا اگر آگاه نباشیم درگیر یکی از این الگوهای ذهنی و الگوهای اعتیادم آن شویم. برای همین است که ما همیشه باید آگاه باشیم و همیشه باید بگوییم که ما مجموعه ای از مثبت ها و منفی ها هستیم و با این آگاهی بتوانیم از تله اعتیاد بیرون بیاییم. برای همین است که در سیستم های دوازده قدمی اولین چیزی که می گویند اذعان به این است که من می دانم که بعضی چیزها را نمی توانم کنترل کنم. من می دانم که ناتوانم و بعضی چیزها از کنترل من خارج است و در نتیجه خدایا کمکم کن که بتوانم از پسش بر بیایم.

در ایران می بینیم که فرهنگ ما اولین کاری که کرد درست کردن یک باغ ممنوعه یا باغ مخفی بود که همه را تشویق کرد که بروند و ببینند که در آن چه خبر است. در حالی که اگر آگاهی داده شود می تواند جلوی خیلی چیزها را بگیرد. ما همین فرایند را در مورد اچ.آی.وی داشتیم. سال ها کتمان می کردیم که در جامعه اسلامی نمی تواند اچ.آی.وی وجود داشته باشد. تا زمانی که آن قدر زیاد شد که شروع کردند به آگاهی دادن و مطمئن هستم که با این آگاهی ها حداقل کنترل بیش تر بر روی شیوع آن صورت گرفته است.

بگذارید برگردیم به همان سوال اول و این که چه می شود که افراد ریسک نوشیدن مشروبات الکلی غیر استاندارد را به جان می خرند؟

خوب به هر حال فرد با پیش فرض این که این مشروبات غیر استاندارد است و ممکن است او را بکشد، سراغشان نمی رود. مطمئن هستم اگر می دانستند که منجر به مرگشان می شود، آن را نمی نوشیدند. مسئله مهم دیگر این که جامعه ما از یاد برده که چطور شاد باشد. شادی چیزی است که از درون می آید. شما یک سالاد خوشمزه یا یک کباب خوشمزه می خورید و خوشحالید. اما آیا این شادی و سرور است. شادی و سرور درونی است. آن خوشی لحظه ای و لذت آنی است و تمام می شود، در حالی که سرور درونی چیزی است که ادامه دار است. ما بلد نیستیم سرور را در خودمان ایجاد کنیم. ما حتی بلد نیستیم که مثلاً با کودک مان بازی کنیم و لذت ببریم. شاید وسایل تحصیلی اش را فراهم بیاوریم ولی بازی با او چه؟ وقتی بچه مان به دنیا می آید شاید بگوییم “کاش زودتر بزرگ شود، چه غلطی کردم” و امثال این ها. اکثراً این ها را می گوییم چون بلد نیستیم لذت ببریم، با بچه مان دوباره رشد کنیم و بزرگ شویم، بازی کنیم و بدویم، روى جدول راه برویم و در گل بیفتیم و از ته دل بخندیم و نگران کثیف شدن ماشین و لباس مان نباشیم. من بلد نیستم لذت ببرم. من یاد گرفتم غمگین باشم، ناله کنم و گردن دیگران بیندازم. طبیعی است که وقتی من بلد نیستم لذت ببرم، از الکل یا موادمخدر برای کسب لذت استفاده می کنم. دوستی داشتم که می گفت من مشروب نمی خورم چون همان حالی که شما دارید را با خوردن یک میوه کسب می کنم. او به ذهنش یاد داده بود که از این راه کسب لذت کند.

همه ما وقتی برای کسی اتفاقی می افتد، می گوییم “چقدر گناه داشت، چقدر سخت و …!” و یادمان می رود. هیچ وقت فکر نمی کنیم که خودمان می توانیم یکی از این افراد باشیم. در مورد مشروب های ساختگی هم همین است. وقتی خبر را می خوانند می گویند: “اه، واقعا؟ چقدر حیف”. ممکن است که حتی در ذهن خود بگویند کاش از منبع ما می خرید. در نتیجه آدم ها فکر نمی کنند که این اتفاق برای خودشان می افتد. من فکر می کنم که هر کدام از این افرادی که در این مهمانی بودند اگر می دانستند که این مشروب ساختگی است و سالم نیست امکان نداشت آن را بنوشند. این افراد در مهمانی بودند و شوق زندگی داشتند.

گاهی ما به بقیه اصرار می کنیم که بخور، بنوش. و در بعضی از فرهنگ ها و بعضی از خانواده ها این را نشانه بزرگی می دانند. در نتیجه پدر مشروب می گذارد و می گوید اولین مشروبت را با من بخور. این جا به زیر ۲۱ سال مشروب نمی فروشند. ولی در ایران من دیده ام که به بچه ۱۰ ساله می گویند بیا با من مشروب بنوش، یا شب تا صبح میگساری می کنند و یا فکر می کنند مشروب خوردن یعنی بزرگ شدن. در نتیجه من نوجوان فکر می کنم که این یعنی بزرگ شدن و حاضرم برای خوردن مشروب هر ریسکی را به جان بخرم.

در نهایت مهارت نه گفتن را آموزش دهیم، هم به خانواده که خیلی سخت است و هم به جامعه و هم به همسالان و دوستان. اول بدانیم چه می خواهیم بعد روی آن چیزی که می خواهیم بمانیم. در واقع ارزش ها و محدودیت های خود را بشناسیم. اگر محدودیت ها و ارزش هایمان را بشناسیم، دیگر تحت تاثیر جامعه قرار نمی گیریم.

در رابطه با آن سرور و شادی که گفتید، به لحاظ فیزیولوژیک هم واقعاً این ثابت شده است که مدارهای پاداش مغزی که سرتونین و دوپامین ترشح می کنند اگر تجربه لذت بخشی را با چیزی داشته باشند -یعنی آن حجم از ترشح سرتونین و دوپامین را با چیز دیگری تجربه کرده باشند-، قبل از این که با مشروب یا با مواد دیگر به دست بیاورند، چون آن راه را بلدند مغز هم به لحاظ فیزیولوژیک تجربه کرده و مدارش با چیز دیگری در واقع تحریک شده کم تر این گرایش وجود دارد که چیز دیگری بخواهد آن را تحریک کند.

کاملاً درست می گویید و پایه علمی دارد و الان تحقیقات نشان داده اند که بعد از ورزش  نیز هورمون هایی ترشح می شوند، که مثل تجربه بعد از مصرف مواد مخدر است. برای همین است که روز بعد بدنمان ورزش را می طلبد و دوباره تقاضا داریم که ورزش کنیم. و کاملاً با شما موافقم، احساس سرور و شادی درونی، آموختنی است و ما فقط کمی باید مسئولانه تر نگاه کنیم.

با تشکر از شما که شرکت در این مصاحبه را پذیرفتید.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید