ماهنامه خط صلح – گفتم شمارهای از اتحادیهی نانوایان سیستان و بلوچستان داری؟ گفت شمارهی یک نفر را میدهم که خودش نانوایی دارد. از او بگیر.
بدون پرسش بیشتر به نانوا زنگ زدم و سر حرف را باز کردم. هرچه بیشتر حرف زدیم، بیشتر متوجه سواد بالا و اطلاعات گستردهاش شدم. پرسیدم عضو اتحادیهی نانوایانید؟
جواب داد خبرنگار بودم و حالا نانوا هستم.
خبرنگار دیگری را میشناسم که در یک کارگاه گچبری پیشساخته کار میکند؛ چند سال پیش خبرنگار سیاسی بوده و حالا سلفیهایش را با دستهای گچی میگیرد و بساط ناهار کارگری که روی روزنامه چیده. یکبار از او پرسیدم: «چرا تغییر شغل دادی؟» جواب داد: «دیگر در سرویس سیاسی نمیشد گزارش نوشت و فکر کردم کارگری شرافت دارد به آن کار».
من آنها را خوب میفهمم؛ به ویژه وقتی که میدانستم به هواپیمای اوکراینی شلیک شده، اما در محل کار سابقم محکم جلویم ایستادند و گفتند: «میخواهی روزنامه را تعطیل کنی؟» آنها نهتنها نگذاشتند گزارش هواپیما را بنویسم که با وجود اصرارهایم حتی حاضر نشدند پایان گزارش را باز بگذارند و مثل بقیهی روزنامهها نوشتند: «شلیک به هواپیمای اوکراینی محال است».
یادم میآید آن روزها چقدر احساس بیهودگی داشتم و میخواستم عطای این شغل را به لقایش ببخشم، اما اندک مخاطبانی که در صفحهی شخصیام داشتم، برایم نوشتند: «میخواهی میدان را به چه کسانی واگذار کنی و بروی» و مرا دچار تردید کردند. همانهایی که برایشان نوشته بودم به هواپیما شلیک شده و برایم نوشتهاند، این پیامها را خوب به یاد میآورند.
تصمیمگرفتن دربارهی پایان شغلی که آن را عاشقانه دوست داری، بسیار سخت و جانکاه است. تصمیمگرفتن برای ماندن در شغلی که بارها تو را دچار یأس و بیهودگی کرده، بسیار دشوار و طاقتفرساست، اما غمانگیزترین بخش ماجرا اینجاست که دستگاههای سرکوب آزادی بیان خبرنگاران را بیاعتبار میکنند. آنها با هر روشی که بتوانند، وجههی خبرنگاران را مخدوش میکنند تا جریان آگاهی را متوقف کنند و گاهی برای خبرنگاران تنگدست پیشنهادهای مالی وسوسهکننده دارند؛ خبرنگارانی که حقوق ماهیانهی آنها به اندازهی حداقل حقوق کارگران است و کفاف اجارههای سنگین خانه و اقساط و بدهکاریهایشان را نمیدهد. بسیاری از این خبرنگاران مبلغان غیررسمی دولتها شدهاند و در ازای محتوای سفارشی دولتها دستمزد میگیرند. گاهی این خبرنگاران تبدیل به عناصر ضدخبرنگار شدهاند و مقابل افشاگری سایر خبرنگاران در فضای مجازی گارد دفاعی میگیرند تا مأموریت حمایت از کارفرمایان دولتی خود را به خوبی ایفا کنند.
گاهی خبرنگاران را با پست و مقام میخرند. در ایران تقریباً تمام کیک اقتصاد دست دولت و شبهدولتیهاست و بین پستهای توزیعی دولتهای مختلف گهگدار اسامی خبرنگاران به چشم میآید؛ خبرنگارانی که عضو هیاتمدیرهی هلدینگهای بزرگ اقتصادی مانند پتروشیمی، سیمان، فولاد و پالایشگاهها و غیره شدهاند یا دریافتیهای چنان کلانی از ستادهای انتخاباتی دولتمردان داشتهاند که بنگاههای شخصی و گران قیمتی ایجاد کردهاند. احداث کافه و رستورانهایی در شمال شهر و خودروهای لوکس و گرانقیمت از جمله امتیازهایی است که یکشبه نصیب مبلغــخبرنگاران میشود.
در این میان خبرنگارانی که تن به این ماجراها نمیدهند و در رسانههای ورشکستهی ایران میمانند، ناچارند دو یا سه شیفت کار کنند تا بتوانند به درآمد نسبتاً کافی برسند. کار موازی و با حجم زیاد باعث افت عملکرد خبرنگاران میشود و به افت کیفیت گزارشهای تولیدی میرسد؛ گزارشهایی که تحقیقی نیستند و اشتباههای زیادی در آنها وجود دارد و پس از مدتی اعتبار رسانه و خبرنگار را از بین میبرد و خبرنگاران پایبند به گزارشهای تحقیقی و باکیفیت با مشکلات دیگری مواجه میشوند. آنها ناچارند مدام علیه سانسور بجنگند؛ سانسورهایی چنان گسترده که گاهی شامل خط قرمز انتقاد به روسیه و چین هم میشود و دست روزنامهنگاران را برای نوشتن روزبهروز تنگتر و محدودتر میکنند.
این سانسورها متأسفانه تنها شامل رسانههای رسمی نمیشود و خبرنگاران در صفحات شخصی خود با انواع آزارهای آنلاین و سازمانیافته مواجه میشوند. آزارگران تلاش میکنند با تولید شبهاطلاعات و اطلاعات جعلی اعتبار خبرنگاران را نزد مخاطبان عام زیر سوال ببرند یا استقلال خبرنگار را با نسبتهای دروغین و تولید بدبینی برای مخاطبان مخدوش جلوه بدهند. برخی آزارگران آنلاین تلاش میکنند خبرنگاران را با برچسبهایی مانند وابستگی به دستگاههای اطلاعاتی خارجی و سرویسهای جاسوسی بترسانند و برخی از آنها را با آسیبهای فیزیکی به خود و خانوادههایشان تهدید میکنند. برخی آزارگران به جعل اسناد علیه خبرنگاران روی میآورند و با انتشار گسترده توسط حسابهای کاربری زنجیرهای و سازمانیافته تلاش میکنند خبرنگاران را در فضای شایعهزدهی ایران بیاعتبار کنند.
.بیتعارف بنویسم که خبرنگارماندن در ایران بسیار سخت است؛ شغلی بیآبونان و پر دردسر که هرکس پایبندش مانده و سالم کار میکند، بدون شک انگیزهای جز عشق به این کار ندارد.
خوب یادم میآید زمانی یکی از مقامات بلندپایهی دولتی برای سرکشی به روزنامه و تبریک روز خبرنگار آمده بود. از خبرنگاری پرسید: «برای اینهمه دردسری که تحمل میکنید، چقدر پول میگیرید؟» وقتی خبرنگار رقم حقوق خود را اعلام کرد، آن فرد با شگفتی گفت: «شما یا دیوانهاید یا عاشق و از این دو حالت خارج نیست که کسی برای این پول کم تا این حد خود را به دردسر بیندازد».
با این حال تعداد دیوانگان یا عاشقان این کار انگشتشمار است و در روزگار دشوار اقتصاد بهزوالرسیدهی ایران یکییکی ریزش میکنند؛ خبرنگارانی که در نهایت سرنوشت آن نانوا و گچکار را پیدا میکنند و حداقل از فشار سنگین روانی حرفهی خبرنگاری در ایران رها میشوند یا چمدانشان را میبندند و به کشوری دیگر مهاجرت میکنند که البته حتی در صورت مهاجرت هم از گزند آزارگران در امان نیستند.
بدون نظر
نظر بگذارید