ماهنامه خط صلح – سینمای ایران از بدو تولدش تاکنون مسیر پرتلاطمی را سپری کرده: از میرزا ابراهیمخان عکاسباشی و خانبابا معتضدی که اولین فیلمها را در این کشور فیلمبرداری کردند و اوانس اوگانیانس که اولین فیلم صامت سینمای ایران را ساخت، تا زمانهی حال که دیگر همهچیز از جمله نمایش و اکران فیلمها دیجیتالی شده و حتی به علت شیوع ویروس کووید۱۹ بهسرعت به سمت اکران آنلاین روی پلتفرمهای اینترنتی در حرکت است.
اما فارغ از تمامی اتفاقات تاریخی آنچه از نظر نگارنده قابل توجه و بررسی است، بحث نظارت حکومتی و شاید به کلام بهتر هدایتیست که توسط حاکمیت بر این پدیده فراگیر اعمال شده (عامدانه از عنوان «هنر» برای سینما پرهیز میکنم چون آن را بیشتر صنعتی میدانم که از ابتدای پیدایشش برای سرگرمی مردم پدید آمده؛ ولی از این مطلب درمیگذرم چون میدانم بحثی طولانی و چالشبرانگیز میطلبد).
متخصصان جامعهشناسی به خوبی میدانند که هر پدیدهای که با تودهی مردم در ارتباط باشد و توان تأثیرگذاری فراگیر بر جامعه را داشته باشد، بهسرعت مورد توجه حاکمان سیاسی قرار میگیرد که طبیعتاً سینما نیز چنین بوده.
در ایران ورود سینما در اواخر دوران قاجار رخ داده که سالهای ابتدایی عمرش را صرفاً در دربار طی کرده و سپس همراه سیل عظیم تجدد و مدرنیته در اوایل دوران پهلوی به میان تودههای مردم میآید و از یک پدیدهی خاص و اشرافی تبدیل میشود به یک سرگرمی عمومی و همگانی.
من در اینجا قصد واکاوی دقیق تاریخ سینمای ایران را ندارم، ولی برای بررسی تاریخچهی نظارت بر سینما مجبور به ذکر برخی نکات تاریخی مهمم؛ از جمله تصویب اولین آییننامه برای کنترل کمی و کیفی سینماها در وزارت کشور در خرداد ۱۳۲۹ و سپس تأسیس وزارت فرهنگ و هنر در سال ۱۳۴۳ که پس از انقلاب ۵۷ و در سال ۱۳۵۹ تبدیل به وزارت ارشاد اسلامی میشود و بعدتر در سال ۱۳۶۵ به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تغییر نام مییابد.
در روند تاریخی سینمای ایران نشانههای پراکنده و مختصری از اعمال سانسور بر فیلمهای ساختهشده در دوران پهلوی مشاهده میشود، ولی قوانین مدون و مشخصی که حاوی ممیزی و از همه مهمتر اعمال سیاستهای هدایتی و حمایتی بر فیلمهای سینمایی باشد، وجود ندارد و آنچه از برخورد با سینماگران شنیدهایم، در اتفاقاتی خلاصه میشود که برای برخی فیلمهای ابراهیم گلستان افتاده یا تغییراتی که بر فیلم «گوزنها» ساختهی مسعود کیمیایی اعمال شده که اینها نیز بیشتر از طرف سازمانهای قضایی و نظامی بوده تا مسئولان فرهنگی و هنری وزارت فرهنگ.
آنچه از اعمال هدایتهای سازمانیافته و قوانین نظارتی سفت و سخت شاهدیم، برمیگردد به دورانی که دیگر از «وزارت فرهنگ و هنر» خبری نیست و با عنوان عجیب و نامأنوس «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» روبهروییم. به نظرم همین جایگزینی به ظاهر سادهی «هنر» با «ارشاد اسلامی» در عنوان این وزارتخانه میتواند گویای بسیاری چیزها باشد.
«هنر» را نمیتوان هدایت کرد، ولی برای «ارشاد» که معنای لغویاش میشود «راه راست نمودن» و «راه درست را نشان دادن» مسیر هدایت بسیار باز و هموار است. دستاندرکاران حرفهای سینما در دهههای شصت و هفتاد با عنوان پرطمطراق «بنیاد سینمایی فارابی» به خوبی آشنایند؛ بنیادی که در خرداد ۱۳۶۲ به دستور فخرالدین انوار، معاون وقت سینمایی وزارت ارشاد تأسیس شد و عدهای از مسئولان و در رأس آنها سیدمحمد بهشتی، مسئول رسیدگی امور مربوط به سینما و راهاندازی دوبارهی آن در ایران پس از انقلاب شدند. در آن سالها تقریباً تمامی امکانات سختافزاری سینما اعم از دوربین و تجهیزات فیلمبرداری و مواد مصرفی شامل نگاتیو و پوزیتیو و حتی میزهای تدوین در اختیار این بنیاد بود و عملاً ساخت هیچ فیلمی بدون هماهنگی با آن امکانپذیر نبود؛ علاوه بر اینها ورود و نمایش فیلمهای خارجی نیز در انحصار ایشان بود و از همینجا بود که سیاستهای هدایتی خاصی بر سینمای ایران اعمال میشد. سیاستهای اولیه بیشتر حول مفاهیم عرفانی بود و بدین ترتیب فیلمهای فیلمسازانی چون تارکوفسکی و پاراجانف به طور گسترده در سینماهای ایران نمایش داده میشد و از تولید فیلمهای ایرانی با چنین مفاهیمی حمایت میشد که شاخصترینهایش نار و نی (سعید ابراهیمیفر) و نقش عشق (شهریار پارسیپور) بودند؛ البته آش این حمایتهای خاص چنان شور بود که حتی فیلمساز شاخص سینمای اکشن ایران ساموئل خاچیکیان را نیز به ساخت فیلمی چون چاووش واداشت که نتیجهاش مانند سایر آثار حمایتی، مضحک از آب در آمد و فقط پول و امکاناتی بود که برای منویات حاکمان هدر داده میشد.
در این میان فیلمسازان خاصی مورد حمایت قرار گرفتند و بهتر است بگویم تربیت شدند و اساساً مورد آموزش قرار گرفتند تا فیلمهای مورد نظر حاکمان را بسازند. مخملباف و حاتمیکیا و مجیدی از شاخصترینهایشان بودند و البته بگذریم که فیلمسازان فراوانی مورد حمایتهای مقطعی قرار گرفتند و فقط یکی دو فیلم با بودجههای کلان ساختند و دیگر ناپدید شدند. افرادی چون کریم زرگر و محمدرضا اسلاملو و علیاصغر شادروان و ابراهیم سلطانیفر و رحیم رحیمیپور و بسیاری دیگر که فیلمهای دولتی ساختند و فقط خرج و هزینه روی دست سینمای ایران گذاشتند و دیگر هیچ؛ البته افرادی هم بودند که قرار بود مدیر سینمایی شوند و در ابتدا فیلم ساختند یا برعکس، مدیر بودند و بعد فیلم ساختند. افرادی مانند جواد شمقدری و محمدمهدی عسگرپور و فرجالله سلحشور و جمال شورجه و نامهای بسیاری از این دست.
مسئولان سینمایی که با نسل قدیمی از سینماگران مانند مهرجویی و تقوایی و بیضایی و کیارستمی روبهرو بودند که چندان حرفشنو نبودند، دو سیاست عمده را در پیش گرفتند: عَلَمکردن فیلمسازانی مانند مجید مجیدی که حضور بینالمللی داشته باشند، در مقابل فیلمسازان شاخصی مانند کیارستمی که مورد توجه جشنوارههای معتبر خارجی بودند و همچنین پرورش فیلمسازانی مانند حاتمیکیا که مخاطب پرشمار داخلی را جذب کنند، در مقابل فیلمسازان پرمخاطبی مانند مهرجویی. این در حالی بود که حاتمیکیا گاهی در سال دو فیلم میساخت و بیضایی و مهرجویی وتقوایی هر چند سال یک فیلم میساختند؛ یعنی شرایطی نابرابر برای رقابت منصفانه.
در این میان جشنوارهای سینمایی نیز به نام «فجر» بنا گذاشته شد که در ابتدا به ضرب و زور عنوان «بینالمللی» را یدک میکشید، ولی پس از مدتی خود مسئولان نیز از مضحکبودن آن مطلع شدند و زمان برگزاریش را تغییر دادند. این جشنواره نیز مانند سایر جشنوارههای دولتی که با حمایت وزارت ارشاد برگزار میشدند، محفلی بود برای تشویق فیلمسازان حمایتی که چون سهمی از جشنوارههای معتبر خارجی نداشتند، سرشان بیکلاه نماند و سیمرغ پشت سیمرغ به ویترین افتخاراتشان بیفزایند. کار به آنجا کشید که فیلمساز دستپروردهی جمهوری اسلامی (ابراهیم حاتمیکیا) چنان سیمرغهای این جشنواره را حق مسلم خود میدانست که وقتی در سال ۹۶ چند سیمرغ به سایر فیلمسازان حمایتی تعلق گرفت، روی صحنه اعتراض کرد و خود را فیلمساز نظام نامید و از مسئولان گله کرد.
نتیجهی این همه سال سینمای فربهشدهی حمایتی و هدایتشده را حالا میتوان در شرایط تولیدات کنونی سینمای ایران دید. زمانی در دههی شصت و هفتاد در بخش مسابقهی جشنوارهی فجر فیلمسازانی مانند بیضایی و تقوایی و مهرجویی و حاتمی و کیارستمی و کیمیایی با هم رقابت داشتند، در حالی که اکنون آبیار و مهدویان و حاتمیکیا رقابت میکنند.
نتیجهی سینمای هدایتی وزارت ارشاد در تمام این چهلوسه سال، حذف فیلمسازان شاخص از جریان سینمای ایران، کوچ اجباری برخی فیلمسازان جوان به خارج از کشور، ممنوعالکاری فیلمسازانی مانند پناهی و رسولاف و ایجاد یک انحصار فرهنگی با امثال آبیار و مهدویان است. قضاوت با مخاطبان که از کجا به کجا رسیدهایم.
بدون نظر
نظر بگذارید