خانه  > slide, کودکان  >  کودک در ایران متولی ندارد؛ کودکانی در کنار سرپرستان خطرناک/کیومرث امیری

کودک در ایران متولی ندارد؛ کودکانی در کنار سرپرستان خطرناک/کیومرث امیری

ماهنامه خط صلح – زن و کودک در جامعه سنتی و دینی ایران امروز دو قشر مظلومی هستند که متولی و مدافعی ندارند و به خاطر شرایط خاصی که در جامعه امروز ایران حاکم است در معرض آسیب‌ها و خطرات گوناگون و متعددی قرار دارند که به طور کلی جامعه را تهدید می‌کند.

کودک از آن جایی که کمترین قدرت دفاعی از خودش ندارد در فقدان این بی‌پناهی و خلا قانونی بدترین آسیب‌ها را متحمل می‌شود.

در این رابطه ضروری است نخست دیدگاه حاکمیت در خصوص کودک را مورد دقت و توجه قرار دهیم.

ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی بیان می‌کند: پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود و به پرداخت دیه به ورثه مقتول و تعزیر محکوم می‌شود. مستند این حکم در قرآن نیست و روایاتی است از ائمه‌ی معصومین، بر پدری که قاتل فرزند خود است واجب است که بابت کشتن فرزندش کفاره بدهد. کفاره عمل او چنان که علامه حلی و دیگر بزرگان از فقهای شیعه تصریح کرده‌اند، کفاره‌ی جمع است یعنی ۶۰ مسکین را طعام دهد. یک بنده آزاد کند و ۶۰ روز روزه بگیرد.

ماده ۲۲۰ لایحه قصاص: مادر اگر فرزند خود بکشد قصاص می‌شود.

کودکان در پناه والدین و در کانون خانواده رشد و نمو کرده و بزرگ می‌شوند و با توجه به دیدگاه فلسفی حاکمیت امروز در ایران و قوانینی که بخشی از آن ذکر شد تنها حامی و نگهبان کودک در چنین شرایطی والدین و البته پدر و جد پدری اوست و با این حساب کودک نه به عنوان یک انسان با حقوق انسانیِ شناخته شده بلکه به عنوان بخشی از دارایی‌های پدر و در یک کلام ملک طلق پدر محسوب می‌شود، چرا که همین قانون لایحه‌ی قصاص که تنها مختص به قوانین قضایی رایج در جمهوری اسلامی ایران است و در هیچ کجای دنیای متمدن وجود ندارد، تصریح می‌کند: قصاص یا عدم قصاص قاتل فقط در ید اولیای دم مقتول بوده و تصمیم گیری نهایی با آن‌هاست که قصاص کنند یا ببخشند و آزاد کنند.

در یک تعریف کلی می‌توان گفت تنها متولی کودک در همه زمینه‌ها پدر و یا جد پدری اوست. پدر است که تصمیم می‌گیرد فرزندانش به مدرسه بروند یا نروند؟! دختران کی به خانه بخت بروند و یا نروند. مادر نیز در این رابطه نقش بسیار کمرنگی دارد. حال ببینیم این پدر که تام‌الاختیار سرنوشت فرزندان خود است آیا صلاحیت، شناخت و لیاقت چنین وظیفه‌ی مهمی را دارد یا خیر و در این رابطه کلان‌شهر کرمانشاه را به عنوان نمونه مورد بررسی قرار می‌دهیم و نتیجه‌ی حاصله را می‌توان کمابیش به کل جامعه ایران تعمیم داد.

شهر کرمانشاه از نیم قرن پیش تاکنون جمعیت و وسعتش بیشتر از سه برابر افزایش پیدا کرده است. همه‌ی مهاجرینی که از روستاها برای امرار معاش به کرمانشاه مهاجرت کرده‌اند در ۱۴ شهرک اقماری این شهر در شرایط نامساعد معیشتی و اکثرا فلاکت بار با زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند. هر چند تعداد قلیلی از آن‌ها با استفاده از هرج و مرج اقتصادی و دلالی به ثروت‌های هنگفتی دست پیدا کرده‌اند! مردم کرمانشاه که اکثرا با پدیده‌ای به نام فرزند کمتر بیگانه‌اند همان طور که با پدیده‌ای به نام الگوی تربیت فرزندان نیز بیگانه‌اند و همچنین به علت نبود دغدغه‌های کلان برای تربیت و پرورش کودک و عدم اهمیت به آن، کودک آن چه را در خانه یاد گرفته است متضاد آن را در کوچه و در برخورد با هم سن و سال‌هایش مشاهده می‌کند و در مدرسه نیز با فرهنگ و تربیتی متفاوت و متضاد با آن چه در خانه و کوچه و بازار آموخته روبرو می‌شود.

فقر مادی که برادر دوقلوی فقر فرهنگی است و تنزل ارزش تحصیلات در جامعه بیش‌تر پدران را وادار می‌کند بچه‌هایشان را به جای این که راهی مدرسه کنند به دنبال لقمه نانی بفرستند و چون بازار آلوده است و کانون جامعه و اقتصاد مملکت بلبشو است در نتیجه جذب مشاغل کاذب می‌شوند. بیکاری، فقر و فلاکت و گرانی سرسام آوری که جامعه را در بر گرفته و هر روز هم بدتر می‌شود هر گونه امکان تفکر و نیاز به تفکر را از آحاد شهروندان سلب کرده است.

این جا همه چیز برای درآوردن یک لقمه نان و حفظ زندگی بخور و نمیری رقم می‌خورد که به دلیل سخت بودن آن زشتی‌ها و زشت کاری‌ها قبح خود را از دست داده‌اند تا جایی که متاسفانه برخی پدران دختران کم سن و سال خود را به تن فروشی وادار می‌کنند و یا بر این عمل آن‌ها چشم می‌پوشند. بسیار اتفاق افتاده پدرانی در حالت‌های عادی و غیرعادی به دختران کم سن و سال خود تجاوز جنسی کرده و بچه‌ی بی‌پناه فقط آسیب‌های روحی و روانی را متحمل شده است. مادرانی در مقابل چشم فرزندان کم سن و سال خود مکرر اقدام به تن فروشی کرده‌اند و کودک شاهد این رفتار مادر خود بوده است.

متاسفانه برای رفع و حل این معضلات که در آینده جامعه باید تاوان آن را بدهد و بار خطرات آن را به دوش بکشد هیچ کاری از هیچ کس ساخته و پرداخته نیست و آحاد جامعه تماشاگران خاموش این همه رنج و پلیدی هستند که تمامی ارکان نظام اجتماع را به شدت در بر گرفته و حال و آینده آن را تهدید می‌کند.

فشارهای اقتصادی روزافزون، شکاف‌های طبقاتی سرسام آور، فقدان عدالت، بلبشو و هرج مرج، فسادهای اقتصادی و … افراد جامعه را به نوعی دچار نهیلیسم، پوچی و متاسفانه بیماری کرده است. در این کلان‌شهر هر پدری تفکر و شیوه‌ی رفتار مختص به خود را دارد که متضاد با دیگری است.

در درون هر یک از این خانه‌ها نوعی زندگی و رفتار ناهنجار و خارج از اصول و معیارهای تربیتی در جریان است که بیشتر رنگ‌های متفاوت و متضادی با یکدیگر دارند.

برخی والدین به دلیل فقر مالی و فقر فرهنگی کودکان خود را به کارهای کاذب و خطرناکی چون فروش مواد مخدر، دزدی و … تشویق و ترغیب و دخترانشان را در سنین پایین وادار به ازدواج می‌کنند.

متاسفانه فروش مواد مخدر در جامعه‌ی امروز ایران نه تنها قبحی ندارد که در باور عموم نوعی ارزش و حتی نبوغ اقتصادی هم محسوب می‌شود!

عده‌ای دیگر نیز هستند که کودکان‌شان را به کار کردن در سنین پایین وادار می کنند. امروز تمامی آت و آشغال و ضایعات پرت شده توسط همین قشر به بازار بازگردانده می‌شود تا از قبل فروش آن‌ها لقمه نانی دستشان را بگیرد.

فقر و فلاکت تا به حدی است که برخی از شهروندان به ویژه ساکنان این شهرک‌های حاشیه نشین نان خالی برای خوردن ندارند و حتی به اندازه کافی جا برای خوابیدن در کپرهایشان ندارند و بعضا داخل وانت بارها و در تابستان‌ها ناچارند روی پشت بام‌ها بخوابند.

این وضعیت در پیوند با رفتار و کردار این سال‌های حاکمیت و مشکل تحریم‌ها که باعث شده مردم روز به روز فقیرتر و محتاج‌تر شوند و زیر بار گرانی روزافزون از همه‌ی داشته‌های اخلاقی و انسانی‌شان دور و حتی بیزار شوند و هرگز احساس نیاز به تحصیل و تفکر نداشته باشند و اکثریت را به سوی هر کاری غیر از کارهای اصولی و متعارف وادار می‌کند و به همین خاطر هزارها کودک از رفتن به مدرسه محرومند و مشغول کار و امرار معاش.

در رابطه با بازماندن کودکان از تحصیل آمارها بسیار نگران کننده است و هر ساله هم سیر صعودی دارد. هر چند این معضل در استان‌های کشور متفاوت است و در استانهایی چون سیستان و بلوچستان، ایلام، لرستان، کرمانشاه و … نسبت به سایر استان‌ها آمار بالاتر است ولی مشکل همه گیری است که جامعه‌ی ایران را به شدت به سوی بی‌سواد ماندن پیش می‌برد و به عقب ماندگی بیش از پیش تهدید می‌کند و علاوه بر آن کم و کیف تحصیلات دانشگاهی را نیز به شدت تقلیل داده است. رفتار و کردار حاکمیت با کودکان در همه‌ی زمینه‌ها فاقد معیارهای حقوق بشری و خصوصا ناقض حقوق کودکان است. کودکان از هیچ حقوق شناخته شده‌ای در این حاکمیت برخوردار نیستند و بر این منوال کودکان تحت حمایت والدین‌شان نیز حق و حقوقی از جانب والدین خود ندارند.

به این معنی که والدین به دلایل فقر فرهنگی و مادی و متاسفانه با باورهای سنتی و خرافی کمترین حقوقی را برای کودکان قائل نیستند. والدین در تنبیه بدنی کودکان‌شان، واداشتن آن‌ها از تحصیل، اجبارشان به کار و تامین معیشت و به ویژه کارهای سخت و کاذب خود را محق دانسته و ابایی در این موارد ندارند.

طی این سال‌ها بسیار اتفاق افتاده والدینی برای تامین مایحتاج زندگی‌شان دختران جوان خود را برای تن‌فروشی راهی کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس کنند و نیز بسیار پیش آمده دخترانی به خاطر داشتن رابطه سالم با جنس مخالف خود به دست پدر و یا برادرانشان بابت تعصبات کور دینی و سنتی کشته شوند بی آن که کسی از آن‌ها خون‌خواهی کند و یا قاتلان آن‌ها مجازات شوند. چرا که اصولا کودکان در ایران متولی ندارند!

دختران به این خاطر بیش‌تر در معرض آسیب دیدن از جانب والدینشان هستند که در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که زن و کودک در آن مظلوم‌ترین اقشار با کمترین حقوق ممکن هستند ولی به این معنی نیست که پسران از جانب والدین‌شان آسیب نبینند. آن‌ها نیز در شرایط خاص خود ناچار به تحمل بسیاری از صدمات روحی و جسمانی هستند.

والدینی که الفبای حقوق انسانی و تربیتی را یاد نگرفته‌اند و غرق در جهل و خرافات با تکیه بر سنت‌های عهد بوق و در فقدان حمایت‌های قانونی از کودکان با فرزندانشان رفتارهای ناشایست می‌کنند. والدینی که در هیچ زمینه‌ای کمترین آموزشی ندیده‌اند قدر مسلم از رفتار و کردار نرمال و انسانی برخوردار نخواهند بود و جامعه‌ی امروز ایران متاسفانه متاثر از روابط اجتماعی غلط این چنینی که باید ریشه‌های تاریخی و فرهنگی را نیز در آن دخیل دانست تحت تاثیر رسانه‌های جمعی و گروهی چون صدا و سیما، رسانه‌ای که با برخورداری از چندین شبکه شب و روز و به انحای مختلع تبلیغ ایدئولوژیک می‌کند و تمام و کمال در اختیار حاکمیت بوده نه تنها کمکی به آموزش صحیح شهروندان نکرده بلکه باعث انحرافات و القای بسیاری از بدآموزی‌ها در آن‌ها نیز شده است. مدت‌هاست فرار کودکان و به ویژه دخترها از خانه و از چنگال والدین خشن و بدرفتار و بدسرپرست به یک معضل اجتماعی فراگیر تبدیل شده است و همه این‌ها در حالی اتفاق می‌افتد که هیچ نهاد و ارگانی نیست که به عنوان حامی و طرفدار حق و حقوق کودکان در جامعه ایفای نقش کند.

در ادامه روایتی از سرگذشت غم انگیز پرستو از نظر گذرانده می‌شود:

پرستو که تازگی‌ها قدم به چهارده سالگی گذاشته است در خانواده‌ای فقیر با هفت نفر جمعیت در خانه‌ای ۶۰ متری در حاشیه شهر کرمانشاه زندگی می‌کنند. پدری سال خورده و دو برادر بزرگ‌تر و خواهر و برادری کوچک‌تر از خود دارد. پرستو مانند بسیاری از همسن و سال‌هایش در این شهرک به مدرسه نمی‌رود.

پرستو یک روز با (الف) پسر همسایه‌شان که ۱۷ ساله است از خانه فرار می‌کنند.

(الف) او را به منزل برادرش در استان آذربایجان غربی می‌برد. آن‌ها کم‌تر از ۴۸ ساعت توسط میزبان لو رفته و به وسیله نیروی انتظامی به کرمانشاه انتقال داده می‌شوند.

قاضی: چرا از خانه فرا کردی؟

پرستو: از ترس پدرم و برادرهایم.

قاضی: فکر آبروی خانواده را نکردی؟

پرستو: نه من از ترس جانم از خانه فرار کردم.

قاضی پس از فرستادن پرستو به پزشکی قانونی و اطمینان از سالم بودن پرده بکارت پرستو، دستور تعزیر او و (الف) را می‌دهد و آن‌ها را آزاد می‌کند

قاضی رو به پرستو می‌گوید: این دفعه را می‌بخشم ولی بار دیگر رات این جا بیفته می‌دهم سنگسارت کنند، حالا برو خانه‌ات.

پرستو با شنیدن نام خانه انگار دنیا روی سرش آوار می‌شود.

پرستو: آقا مرا خانه نفرستید تو را به خدا به هرچی می‌پرستی مرا خانه نفرستید برادرهایم مرا می‌کشند.

قاضی با تشر: کجا بفرستمت؟

پرستو: نمی‌دانم، بفرستید زندان، پرورشگاه، بفرستین هرکجا ولی خانه نفرستین چون میدانم برادرانم خونم را می‌ریزند.

قاضی اما گوشش بدهکار نیست و با اشاره به پدر پرستو از او می‌خواهد دخترش را ببرد.

در حیاط دادگستری پرستو شروع به داد و بیداد و شیون و واویلا می‌کند و از مردم استمداد می‌طلبد. ای مردم به من کمک کنید، برادرهایم می‌خواهند مرا بکشند. شما کاری بکنید.

جمعیت فراوان داخل حیاط دادگستری بی‌اعتنا به عجز و لابه‌های پرستو فقط تماشا می‌کنند.

سه روز بعد از این ماجرا این بار به جای پرستو، (ت) برادر ده ساله‌ی پرستو است که به سوالات قاضی جواب می‌داد.

قاضی: خواهرت را چه کسی کشت؟

پسرک: برادرهایم

قاضی: چطوری کشتند؟

پسرک: آقا اجازه‌س، روسری‌اش را تپاندند توی دهانش تا صداش بالا نیاد و بعد دو نفری با قمه و شمشیر به جانش افتادند. مادرم شیون می‌کرد ولی برادر بزرگم با مشت زد توی دهان مادرم و خون آمد. گفتند من و خواهر کوچکم هم باید آن جا باشیم و حال و روز پرستو را نگاه کنیم تا از آن کارها نکنیم.

آقا اجازه‌س، بدن پرستو را تکه تکه کرد و خون کف اتاق را پر کرد گوشتش را با چاقو بریدند و روی آتش داخل حیاط خانه پختند. بوی کباب می‌داد.

پدرم هم نگاه می‌کرد و هیچ نمی‌گفت.

اقا اجازه‌س، خواهر کوچک‌مان غش کرد و الان مریض است.

پسرک در حالی که رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود و به خود می‌لرزید بی‌اراده یکریز حرف می‌زد.

آقا اجازه‌س استخوان‌های سوخته خواهرم را توی حیاط چال کردند خودتان می‌تانید بیاید ببینید و رویش را با خاک پوشاندند.

قاضی خطاب به پیرمرد پدر پرستو که گوشه اتاق بازپرسی سرپا ایستاده و گوش می‌دهد:

پس این بچه چه میگه پیرمرد؟ میگه برادرهایش پرستو را به قتل رساندند نه تو، چرا دروغ میگی؟

پیرمرد با نوعی اعتماد به نفس جواب می‌دهد: دخترم را خودم کشتم. این بچه‌ست قربان، ترسیده و دچار خیالات شده و سپس رو به طرف زنش که نزدیک او ایستاده کرده و با اشاره به او می‌فهماند بچه را بیرون ببرد: این بچه را ببرش بیرون. قاضی چیزی نمی‌گوید.

در برابر فاجعه‌ی قتل پرستو احدی بازداشت و زندانی نشد! پرستو اولین و آخرین قربانی این فجایع وحشتناک و دردآور در جامعه مصیبت دیده ما نبوده و نیست. هر روز و هر هفته پرستوها قتل عام می‌شوند و یا به دلیل فقر و فلاکت گرفتار هزار و یک جور مصیبت می‌شوند بدون آن که کسی یا نهاد و ارگانی خود را در قبال این معضلات مسئول بداند و یا کسی به آن حتی فکر کند.

در واقعه دیگری بین دو همسایه حین جنگ و درگیری یکی از آن‌ها در حالتی جنون آمیز دختر دو ساله‌اش را بالای سر برد و به زمین کوبید و طفل در جا مرد!

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید