خانه  > slide, سایر گروهها  >  تردید در شادى/ قهرمان قنبری

تردید در شادى/ قهرمان قنبری

ماهنامه خط صلحشادى چیست؟ با این که تعریف معنى شادى، لذت و خوشبختى در نگاه اول آسان جلوه مى نمایاند ولى شوربختانه ما هنوز تعریفى جهان شمول از آن را نداریم. آیا شادى وابسته به امرى درونى و سابجکتیو در فرد است که فرد با توسل به تجربه لذت بخش شخص خویش، آن را شادى مى نامد؟ شادى اگر امرى درونى و برگرفته از تجربه شخصى اول شخص مفرد باشد، در این صورت شادى هر کس امرى مخصوص و نادر به همان فرد است که با تجربه شادى دیگران الزاماً همانند نیست و ما با تعریف هاى متفاوتى از آن شادى وابسته به دید هر کس مواجه خواهیم بود. این چیزى است که هنرى سادویگ فیلسوف برجسته قرن نوزده با آن دست و پنجه نرم کرد و دست آخر به عنوان یک فیلسوف به شکست خویش در تعریف شادى با توسل به “تجربه اول شخص مفرد از شادى” اعتراف کرد. بالاتر از این، آیا شادى امرى گذرى است مانند خوردن خوراک و یا نوشیدنى مطبوع که فقط در هنگام خوردنش احساس لذت مى کنیم و بعد از آن  لذتش را فراموش مى کنیم و یا این که اصولاً تکرارى مى شود؟ در نقطه مقابل این ها، شادى ممکن است امرى نادر و مخصوص فرد نباشد و ما ممکن است از لذت بردن دوستان و عزیزانمان و یا بسط ایده اى که دوستش داریم هم شاد بشویم؛ یا ممکن است کسانى از دیدن زجر کشیدن و زجر دادن دیگران احساس شادى کنند. این امکان هم وجود دارد که شادى را در ظرف زمانى بزرگ ترى براى هر کس در نظر بگیریم و تصور کنیم که وقتى مى توانیم یک نفر را شاد حساب بکنیم که به صورت میانگین در طول زمان حیاتش از هر لحاظى که حساب کنیم شادى او بیش تر از درد و کدرش بوده است.

قهرمان قنبرى

افلاطون در جمهورى خویش با این که به شادى ناشى از حس سابجکتیو اعم از چشایى، نگریستن و بویایى اذعان مى کند اما این نوع شادى ها را در مرتبه پایین ترى رتبه بندى مى کند و اعتقاد دارد که شادى والاتر (روحى یا درونى) فقط در زیر سلطه “شاه-فیلسوف” در شهر آرمانى امکان پذیر است که با  توسل به عقل و خرد و عدالت امکان وقوع دارد. در واقع شادى و لذت افلاطون امرى فردى نیست و بیش تر دسته جمعى است و با مشارکت در زندگى سیاسى با مخلوطى از فضیلت و عدل منجر به زندگى خداگونه، امکان وقوع مى یابد. ارسطو شاگرد افلاطون شاید خطرناک بودن این نوع لذت تحمیلى از سوى استاد خویش را درک کرد و در کتاب اخلاق نیکوماخوس خویش دنیاى مادى را بیش تر دخالت داد و حتى مدعى شد که براى شاد زیستن و لذت بردن از زندگى باید تا حدى از تمکن مالى برخوردار بود. براى ارسطو در کنار فضیلت و تمکن مالى داشتن مقید بود به اعتدال در همه امور زندگى هم، اعم از خصوصى و یا عمومى شرط مبرمى براى رسیدن به شادمانى است. در دوره افول تمدن یونان، اپیکور تعریف دیگرى از شادى ارائه مى دهد و در مدرسه خویش که عنوان حیاط دارد، ادعا مى کند که براى شاد زیستن باید از مشارکت در سیاست و  زندگى لوکس اجتناب کرد و به آب و نان و چند دانه زیتون اکتفا کرد و با ترک سیاست و تحصیل فلسفه در کنار دوستان شادکامى کرد. او حتى ازدواج و بچه دار شدن را هم به نوعى مانع خوشبختى و شادکامى مى داند. استدال هایش هم البته جالب است. او مى گوید ما زمانى که گرسنه هستیم، از تکه نانی همان لذت را مى بریم که از غذاى لوکس مى بریم و ممکن است موقعى که به غذاى لوکس عادت کرده باشیم، در فقدان آن متحمل درد و رنج شویم. یا ازدواج و بچه دار شدن ممکن است لذت بخش باشد ولى ترس از دست دادن آن ها و یا فراق از آن ها هم ممکن است سبب بدبختى شود. بالاتر از آن، اپیکور معتقد بود که علت اصلى اضطراب و عدم خوشحالى انسان ترس از مرگ و جهان پس از مرگ است و به همین جهت معتقد بود که نباید به آن فکر کنیم؛ چون تا زمانى که زنده ایم، نمرده ایم و زمانى که مى میریم، دیگر زنده نیستیم تا درد و کدر مرگ را حس بکنیم. همزمان با اپیکوریان، رواقیون نوعى دیگرى از شادى و خوشبختى را ترویج مى کردند. مکتب رواقیون نوع پاسیفیسم جبرگرایانه بود که با پایین آوردن انتظارات خویش و راضى بودن به قضا و قدر که ما بر آن کنترلى نداریم سعى در ایجاد نوعى رضایت از زندگى توام با خوشبختى را داشتند. در مکتب رواقیون به خاطر این که ما جزیى از جهان بزرگ و کیهان هستیم که رو به تعالى است، حتى اتفاقات تلخ زندگى فردى هم در نهایت در نتیجه نهایى به نفع ما حاصل مى شود که به سود خوشبختى و تعالى کل هستى است. بر رواقیون هر اتفاق تلخى بروز مى دهد، اتفاق تلخ تر از آن را متصور مى شوند و احساس شادى مى کنند که چه خوب اتفاق تلخ تر برایشان نیافتاد. در همه این مکاتب فضیلت، تفوق خرد بر احساسات و  قادر بودن به کنترل کردن رفتارخویش امرى مشترک براى احساس شاد بودن و خوشبختى است. اما در نهایت شادى چیست؟ این سوالى است که احتیاج به جواب دارد.

داروین مى گوید در حال گذر از جایى بودم که مکالمه دو کودک را شنیدم که کودک چهار ساله در جواب سوال این که خوشى چیست، جواب داد: “خندیدن، صحبت کردن و بوسیدن”. داروین مى گوید خیلى سخت است که تعریفى جامع تر از این را ارائه دهیم. یا خوشى از دید مردى افغان در چهار عمل خلاصه مى شود: حمام آب گرم، همراهى با دوستانت در جوانى، همراهى با همسرت و دیدن پسرت که براى خودش مردى شده است. شاید در تعریف شادى و خوشبختى بهتر است نوعى از نسبى گرایى را پذیرا باشیم، چون که شادى نوعى مسئله شخصى هم هست؛ هر چه باشد تعریف و مقصد انسان ها از زندگى فرق مى کند و تحمیل یک نوع خوشى و یک نوع زندگى مطلوب پیش زمینه فاشیسم و توتالیریسمى باشد که ما در آلمان نازى و شوروى و امروز در کشور خویش شاهدش هستیم. مثلاً ممکن است فردى از قدم زدن  در زیر آفتاب در خارج از شهر در یک روز تعطیل لذتى مضاعف ببرد و ممکن است این کار براى دیگرى دردى مضاعف باشد که ممکن است لطافت پوستش را از بین ببرد. یا کسى ممکن است از این که قادر باشد هزینه اجاره خانه یک اتاقه و زندگى حداقلى خانواده اش را تامین کند، بسیار احساس شادى مى کند، اما در مقابل کسى ممکن است از این که ویلاى ده اتاقه او در کنار ویلاى بیست اتاقه همسایه کمى کوچک جلوه مى دهد، احساس بدبختى کند. در این جا اگر بخواهیم به تعاریف خویش از شادى و احساس خوشبختى پایان دهیم، لازم است از ادیان ابراهیمى هم یادى کنیم که اکثراً خوشى و شادى دنیایى را تا حدى نفى مى کنند و بیش تر به شادى دنیاى آخرت و بهشت ارزش مى دهند و بر مومنین توصیه مى کنند با ریاضت در این دنیا از شادى و لذت بیکران در آن دنیا بهره مند شوند. البته مسئله ظهور مسیح یا امام زمان نوع دیگرى از وعده شادى و لذت است. در ایدئولوژی چون کمونیسم هم، این شادى و لذت فقط در جامعه بى طبقه آرمانى در زمان آینده امکان تحقق دارد.

در این جا با نوعى دیگر از معادله روبه رو مى شویم؛ چگونه از میانگین شادى مردم مطمئن شویم؟ در نظرسنجى و مطالعه، مسئله اى به عنوان “Sampling bias” یا نظرسنجى طرفدارانه وجود دارد که این مشکل را بیش تر تشدید مى کند. مثلاً به خاطر طرز تفکر و ایده، نهاد برگزار کننده سوال هایى طرحى کند که جواب هایش احتمالاً خوشایند و منطبق با ایده نهاد فاعل عمل است. یا ممکن است از گروه سنى، منطقه اى، قومى و یا اقتصادى خاصى سوال کند که جواب هایشان پیشاپیش حدس زده مى شود و به احتمال زیاد خوشایند همان نهاد باشد. یعنى در نظرسنجى اصولاً باید عدالت را تا حدى در مقیاس همه گروه هاى سنى، قومى، مذهبى، شهرى- روستایى و اجتماعى رعایت کرد تا نتیجه مورد قبول و نزدیک به حقیقت حاصل شود. هم چنین باید فرهنگ و عادات مردم اعم از درونگرایى، خجالتى بودن و غیره را شناخت تا با سنجیدن آن، نسبت به طرح سوال اقدام کرد. مثلاً نظرسنجى کردن از مردمى که احساس مى کنند حکومت تلفن را کنترل مى کند و یا به همه کس مشکوک هستند که مخبر حکومت است و اصولاً از حکومت و ابراز راى شخصى وحشت دارد، با نظرسنجى در کشورى آزاد که ابراز عقیده امرى معمولى است، فرق مى کند. مثلاً جواب ها در مورد هم آغوشى، در فرهنگى که سکس امرى تابو است و اصولاً همیشه کتمان مى شود فرق مى کند با فرهنگى که مردم تا حدی باز مى توانند از سکس صحبت کنند. تاکیدم بر این مسئله زمانی که قرار است به میزان شادى و احساس خوشبختى در ایران بپردازیم، شاید در نگاه اول بى ربط به نظر برسد اما واقعیت این است که این موضوع تا حدى براى خود من هم مجهول است و احساس مى کنم باید همه این نوع اشتباهات را در نظر گرفت تا بتوان قضاوتی نهایی داشت.

با وجود همه این ها، با تامل بر تعریف شادى و خوشبختى در این چند روز خواندن و فکر کردن دریافتم که این نظریه برایم تا حدى مطلوب تر باشد: “خوشبختى و شادى شاید عدم درد، رنج و کدر مکرر و طولانى باشد”. البته روشن است کسى ممکن است درد و رنجى نداشته باشد اما احساس خوشبختى و شادى هم نکند؛ یعنى این تناقض تعاریف همیشه خواهد بود. یا تاکید بر مکرر و طولانى به دلیل این است که انسان موجودى تشکیل یافته از خون و گوشت است و همه ما و یا کسانى که دوستشان داریم ممکن مبتلا به بیمارى، درد و رنج و فقدان شویم، و وجود حدى از درد و کدر در زندگى انسان شاید امرى معمولى باشد. اما وقتى این درد و رنج از حد مشخصى فراتر رفت، آن وقت مى توان گفت که ما در زندگى با فقدان شادى مواجه هستیم و درد و رنج ما در زندگى از شادى و خوشبختى ما بیش تر است. اما وضع شادى در ایران در چه حدى است؟ من در این نوشته به صورت کوتاه در این باره با تکیه بر تجربه شخصى خود تامل مى کنم و نگاه گسترده و آمارى را به دیگران وا مى گذارم و خود با نشاط از نوشته هاى ایشان را خواهم خواند. شاید تجربه و دید نگاه من ممکن است با دیگران فرق داشته باشد اما به نظر من ایرانیان ملتى شاد و خوشبخت نیستند. اصولاً مردمى که دائماً در ترس گرانى، جنگ و درگیرى و بگیر و ببند حاکمیت زندگى مى کنند، نمى توانند ملتى خوشبخت باشد و احساس خوشى کنند. اگر مردمى در گوشه اى از جهان به خاطر مرگ و جهان بعد از مرگ از زندگى لذت نمى برند، اتباع ایران در این جهان هم از ترس حکومت با اضطراب و استرس زندگى مى گذرانند. حتى طرفداران و سران حاکمیت هم در ایران احساس امنیت نمى کنند و هر آن ممکن است در نتیجه رقابت بر سر منافع و قدرت حذف بشوند؛ چه رسد به مردم عادى. مرگ و میر ناشى از تصادفات جاده اى،  بالا رفتن دوز الکل مصرفى، افزایش لجام گسیخته اعتیاد و تغییر ذائقه جنسى در دوران حکومت اسلامى همه از این امر خبر مى دهند که شادى و خوشبختى در پرسپکتیو عمر یک انسان، امرى ناممکن است و مردم با توسل به افیون و دارو در پى رسیدن به خوشبختى و شادى در دسترس خویش هستند. انسان به دنبال شادى و خوشبختى و لذت بردن است و در این حس، انسان ایرانى چندان فرقى با انسان غیرایرانى ندارد. فرق بزرگ در این است که حکومت ایران مخالف شاد زیستن و شادى است و در پى تحمیل قرائت خویش از شادى بر اتباع خود است و این کارى است که در تاریخ به جز بدبختى و فلاکت دسته جمعى به چیز دیگرى نیانجامیده است.

پانوشت:

برای مطالعه بیش تر ر.ک به مدخل لذت و شادى در انسکوپدیاى دانشگاه استنافورد

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید