خانه  > slide, اصناف, اندیشه و بیان  >  کتابفروشی خوارزمی و نوستالژیای جوانی ما/ رضا نجفی

کتابفروشی خوارزمی و نوستالژیای جوانی ما/ رضا نجفی

ماهنامه خط صلح – دیروز همزمانی (یا به اصطلاح یونگ «توارد») نامبارکی رخ داد. دوستی از من درباره‌ی کتابی از فرانتس فانون پرسید و این‌که کدام ترجمه از کتاب‌های فانون بهتر است. پاسخ دادم کارهای فانون را نخوانده‌ام زیرا مدهای غرب ستیزانه روزگار فانون و ستایندگان وطنی آن یعنی آل احمد و شریعتی برایم جذابیتی نداشتند. با این حال به دوستم پیشنهاد دادم اگر دنبال ترجمه‌ای خوب از فانون می‌گردد، دو عنوانی که انتشارات خوارزمی از او منتشر کرده، بیابد و بخواند. گرچه خودم آن دو عنوان را نخوانده بودم، استدلالم این بود که کتابی را که خوارزمی چاپ کند، بی‌شک ترجمه‌اش معتبر است.

پس از این مکالمه ناگهان پرتاب شدم به دوران نوجوانی و جوانی‌ام که آکنده بود از کتاب‌های انتشارات خوارزمی. نوستالژی آن روزگار و آن کتاب‌ها بی درنگ مرا دربرگرفت. یادم افتاد در آن دوره‌ی شباب چگونه صفحات زرد کاهی کتاب‌های خوارزمی جادویم می‌کرد، قلم حروف پخته و وزین متن که زیباتر از قلم حروف کتاب‌های بسیاری ناشران دیگر بود، بوی کاغذ و جلد کتاب، آن طرح جلد بسیار ساده و اما بسیار چشم نوازش که نقش قالی شاه عباسی و حاصل ذوق محمود جوادی پور بود، و عناوین سحرانگیز کتاب‌ها… همه و همه سازنده‌ی لحظه‌ها و ساعت‌های فراوانی از سرمستی و شیفتگی و خلسه و شور و برانگیختگی بودند. بعدها که حرفه‌ای‌تر با کار چاپ و نشر آشنا شدم آفرین گفتم بر این گزینش دقیق طرح ثابت جلد که برای همه‌ی کتاب‌ها یکسان و یونیفرمیزه بود، اما جذابیت خود را از کف نمی‌داد. کم‌تر موردی داریم که همه‌ی کتاب‌های یک ناشر با یک طرح جلد ثابت منتشر شود بی‌آن‌که این یکسانی یونیفرم جلد، به اقبال از سوی خوانندگان آسیب زند.

باری، بسیاری از آثار جاودانه را نخستین بار در لباس کتاب‌های خوارزمی یافتیم و خواندیم، بسیاری نام‌های متبارک و عزیز را، نیکوس کازانتزاکیس، کافکا، افلاتون، سوفکل، گرامشی، شاهرخ مسکوب، راسل، پوپر، نیچه، ویتگنشتاین، داستایفسکی، یاسپرس، هانا آرنت و بسیاری دیگر را از طریق این انتشارات شناختیم.

هنگامی که دانشجو شدم یکی از پاتوق‌هایم کتابفروشی زیبای خوارزمی بود در خیابان انقلاب روبه‌روی دانشگاه تهران. این کتابفروشی یکی از قدیمی‌ترین و معتبرترین کتابفروشی‌های تهران بود که با مساحت دویست متر مربع در بهترین مکان راسته کتابفروشی‌ها قرار داشت. این کتابفروشی همزمان با انتشارات خوارزمی در سال ۱۳۴۸ تاسیس شد و در زمان پلمپ با مدیریت چهل ساله‌ی مجید طالقانی اداره می‌شد. باری، در دوره‌ی دانشجویی، حتی وقتی جیبم تهی بود، در قفسه‌های کتاب این فروشگاه سیر و سیاحت می‌کردم و از دیدن عناوین کتاب‌ها نفسم از شدت ذوق بند می‌آمد. انتشارات و کتابفروشی خوارزمی نوستالژی جوانی من بود. حال با پرسش آن دوست ناگهان دوباره پرتاب شده بودم به سی سال پیش و به درون کتابفروشی خوارزمی و آن صفحات زرد کاهی و عالم رمان‌ها و نویسندگان و مترجم‌های‌شان.

پس از آن گفتگو با دوستم، بی‌اختیار از جا بلند شدم و رفتم جلوی قفسه کتابخانه‌ام و دو سه مجلد از کارهای این انتشارات را به یاد دوره‌ی جوانی و بلکه نوجوانی بیرون کشیدم و ورق زدم و صفحات‌شان را بوییدم. با خودم اندیشیدم چه گنجینه‌ای داشتیم و قدرش را نمی‌دانستیم، چه میراثی که ارزش‌اش را درست نمی‌دانستیم، چه خدمت گرانسنگی متولیان این انتشارات برای ما انجام دادند و ما غافل بودیم. با چه سعه صدری بهترین آثار را چه از چپ‌هایی چون برشت و گرامشی گرفته تا لیبرال‌هایی مانند راسل و پوپر و آیزایا برلین، چه از آثار افلاتون باستانی تا کافکا مدرن را چاپ کردند و نخواستند مبلغ تنها یک جریان فکری خاص باشند؛ گویی برای آنان فقط کیفیت کار مهم بود و ارزش‌اش. اگر نگاهی به فهرست آثار این انتشارات بیندازید از تنوع آن به شگفت می‌افتید و نیز از آن ذوق و سلیقه‌ی حرفه‌ای در گزینش آثار باارزش.

غرق بودم در خاطرات پرسه گردی‌هایم در فروشگاه خوارزمی و بوی کتاب‌ها و رنگ زرد صفحه‌های کاهی و غیره که خبری را در لپ‌تاپم خواندم: کتافروشی خوارزمی پلمب شد…!

چه توارد نامیمونی! درست همان ساعت که یادت می‌افتد خوارزمی چه گنجینه‌ی از یاد رفته‌ای است، خبر پلمپ شدن فروشگاه‌اش را می‌شنوی. و خواندم که سازمان تبلیغات اسلامی پشت این قضیه است، همان سازمانی که با بی‌قانونی محض انتشارات امیرکبیر را مصادره و موفق‌ترین انتشارات کشور را به موسسه‌ای زیان ده بدل کرد. گویا قضییه از این قرار بود که در دهه‌ی چهل پس از ورشکستگی انتشارات خوارزمی، زنده یاد عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر، با خرید بخشی از سهام انتشارات خوارزمی آن را نجات می‌دهد. با درگذشت زنده یاد علیرضا حیدری، مدیرعامل انتشارات خوارزمی در دوم اسفند ۱۴۰۱ سازمان تبلیغات اسلامی به بهانه‌ی این‌که گویا ۲۰درصد سهام خوارزمی، به انتشارات امیرکبیر تعلق دارد (و مالک یا در واقع غاصب فعلی انتشارات امیرکبیر، سازمان تبلیغات اسلامی است)، دندان تیز می‌کند برای این کتابفروشی که به گفته‌ی آقای طالقانی مدیر فروشگاه هیچ ربطی به انتشارات ندارد و حساب‌اش جداست.

به یاد دارم در اواخر دهه‌ی شصت خورشیدی که روزنامه‌نگار بودم زنده یاد عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر که نابغه‌ای بود در صنعت چاپ و نشر تظلم نامه‌ای مفصل نوشته بود درباره چگونگی مصادره انتشارات امیرکبیر با تهدید و شکنجه و زور از سوی آیت الله جنتی و این دادنامه را به تک تک روزنامه‌های کشور تحویل داده بود. طبیعی است که هیچ نشریه‌ای در آن سال‌های نفرین شده جرأت چاپ نامه‌ی این ناشر مظلوم را نیافت. من که آن سال‌ها روزنامه نگاری بیست یا بیست و یکساله بودم، نه تنها نتوانستم سردبیر را قانع برای چاپ نامه کنم، حتی نتوانستم متن نامه‌ی جعفری را از دبیر بخش فرهنگی روزنامه بدزدم. گویی این نامه، متنی کفرآمیز باشد. عبدالرحیم جعفری بعدها در کتاب سه جلدی خود، در جستجوی صبح، که در ایران اجازه‌ی انتشار نیافت، ماجرای دستگیری و فشارهای شدید برای امضای صلح‌نامه‌ی اجباری و سپس دادخواهی‌های خود را شرح داده است. گفتنی است که دادگاه چند بار حکم به غیرقانونی بودن مصادره‌ی دارایی‌های جعفری داده بود، اما سازمان تبلیغات اسلامی به ریاست آیت الله جنتی این احکام را نادیده گرفت و انتشارات و فروشگاه‌های امیرکبیر را که موفق‌ترین بنگاه انتشاراتی شمرده می‌شد، به نهادهایی زیان‌ده ساخت.

بله، مفهوم تبلیغات اسلامی هم برایمان خوب جا افتاد، تبلیغات اسلامی یعنی مصادره‌ی اموال مردم، یعنی زور و بی‌قانونی و تاراج و غارت، یعنی ویران ساختن فرهنگ، یعنی نابود کردن نوستالژیای مردمان اهل کتاب. نفرین بر تفکری که فرهنگ را در محاق می‌خواهد، نفرین بر تفکری که کمر به قتل نوستالژی جوانی ما بسته است.

مطالب مرتـبط

بدون نظر

نظر بگذارید